جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر


 
  • پیام به یادوارۀ شهدای گمنام جامعۀ اطلاعاتی استان اصفهان
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ دوازدهم: انسان، حامل امانت الهی
  • پيام تسلیت در پى شهادت حجت‌الاسلام والمسلمين سيدحسن نصرالله
  • پیام در پی جنایات اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان
  • پيام تسلیت در پی حادثۀ اندوهبار معدن طبس
  • پيام تسلیت به مناسبت ارتحال حضرت آيت‌الله محفوظى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام خطاب به حضرت آیت‌الله العظمى شبيرى زنجانى«دامت‌بركاته‌الشّريف»
  • پیام به نشست نکوداشت علّامۀ مجلسی«قدّس‌سرّه‌الشّریف»
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ یازدهم: هدف از خلقت انسان(5)

  • -->

    عنوان درس: نحوه خلقت بُعد جسمی
    موضوع درس:
    شماره درس: 12
    تاريخ درس: ۱۳۰۰/۱/۱

    متن درس:

    بسم الله الرحمن الرحیم

    الحمدلله ربّ العالمین و الصلاة و السّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علي آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین

     

    فصل پنجم بحث ما اینست که همۀ ما از خاک آفریده شده‌ایم و قرآن بارها می‌فرماید: «خَلَقَکُمْ مِنْ تُرَابٍ»[1][1]؛ شما را از خاک آفریدم.

    ما از خاک آفریده شدیم به دو معنا: یک معنا اینکه پدر و مادر ما، یعنی حضرت آدم و حوّا را خدا از خاک آفرید. خواه ناخواه ژن‌ها که در حضرت آدم و در حضرت حوا بوده، منتقل شده و تا روز قیامت این انتقال هست. بنابراین همینطور که حضرت آدم و حضرت حوا از خاک آفریده شده‌اند، ما هم بچه‌های آنها هستیم و آنها از خاک آفریده شده‌اند و ما هم از خاک آفریده شده‌ایم. این یک معناست و قرآن این را قبول دارد و روی آن هم پافشاری دارد.

    یک معنای دیگر که باز قرآن آن را قبول دارد و خدا هم برای خودش بارک الله گفته است، اینست که همۀ ما از خوراکی‌ها زنده‌ایم و خلق شده‌ایم. به این معنا که مثلاً یک زن و مرد خوراکی‌ها را می‌خورند. نظیر گندم، برنج و حتّی گوشت که از خوراکی‌هاست و حیوان‌ها خوراکی‌ها را می‌خورند و گوشت می‌شود. لذا این خوراکی‌هایی که ما می‌خوریم، خون می‌شود. یعنی دستگاه منظم و مرتب در درون ما خون می‌سازد. علم حقیقت این کارخانه‌ها را نمی‌داند، امّا ظاهرش را می‌بیند. این کارخانه‌ که به آن جهاز هاضمه می‌گوییم، از آن وقتی که غذا را در دهان می‌گذاریم تا وقتی که مدفوع و ادرار بیرون می‌آید و شیره آن خون می‌شود، هرکدام از اینها یک کارخانه مرتب و منظّم در درون ماست که این کارخانه‌ها اگر بزرگ بود و در خارج بود، کارخانه‌های متعددی در چندین هزار کیلومتر نصب می‌شد، اما در درون ما، جهاز هاضمه ما آن خوراکی‌ها را می‌خورد و آن جهاز هاضمه مدفوع و ادرار را می‌گیرد و بیرون می‌دهد و خون درست می‌کند. از آن خون نطفه در زن و مرد درست می‌شود. در زن که به آن اُوول می‌گویند و در مرد که به آن اسپرم می‌گویند؛ به عبارت دیگر تخمک زن و تخمک مرد. این زن و مرد وقتی با هم نزدیکی کنند و آن نطفه مرد داخل رحم زن شود، یک عروسی عجیبی در رحم زن پیدا می‌شود، بین تخمک زن یعنی اُوول و تخمک مرد یعنی اسپرم. اینها یک حجلۀ عجیبی است که تخمک مرد وارد تخمک زن می‌شود و از بس به هم محبت دارند، این دو یکی می‌شود و به آن تک سلّول می‌گویند. این تک سلول یک آدمک است. این وسایلی که اینها دارند، این آدمک را می‌بینند و سرتا پا یک آدمک است. حتّی علم از آن اسپرم می‌فهمد که پسر است یا دختر است و می‌تواند تشخیص دهد. این اسپرم و اُوول که ازدواج کردند و تک سلول پیدا شد، این تک سلول در رحم مادر مشغول رشد می‌شود و رشد هم خیلی بالاست. مثلاً در هر ساعتی یکی، هزار تا و هزار تا یک میلیون و یک میلیون، یک میلیارد می‌شود و بالاخره این تک سلول کم‌کم چهار ماهه یک آدم در دل مادر می‌شود، و وقتی در چهار ماه در دل مادر یک آدمک شد، علم این را می‌بیند و اما هنوز نمی‌تواند تشخیص دهد و هنوز کشف نکرده که این سلول‌ها چطور نرسیده به چهار ماه یک تغییر جنسیتی می‌دهند. یعنی سلول استخوانی و سلول گوشتی پیدا می‌شود. سلول مربوط به چشم و عقل و جهاز هاضمه پیدا می‌شود و همه اینها متضاد است. سلول چشم نمی‌تواند سلول گوش باشد و سلول قلب نمی‌تواند سلول ریه باشد. در اول یک تک سلول بود و بعد هم تزاید عجیبی و بعد از تزاید که شماره هم ندارد، یعنی علم ولو با حساب ریاضی بخواهد سلول‌های بدن یک انسان و حتی سلول‌های بدن انسان چهارماهه را حساب کند، نمی‌شود. اما علی کل حال در چهار ماه یک آدمک درست می‌شود. آنگاه حیات در این آدمک دمیده می‌شود. این حیات، حیات روح نیست، بلکه حیات حیوانی است. یعنی این بچّه در چهار ماهگی در شکم مادر که خدا یک پرورشگاه عجیبی در دل مادر قرار داده، از نظر استراحت و غذای بچه و از نظر حفظ بودن بچه، خیلی عجیب است و علم خیلی بالا رفته، اما متأسفانه به جای اینکه علم پی ببرد به اینکه یک مدبّر حکیمی در عالم هست و یک مدبّر حکیمی توانسته تک سلول را که سلول گوشتی بوده، سلول استخوانی کند. علم می‌گوید نمی‌دانم چه کسی، اما معلوم است که همه می‌گویند خدا این کار را می‌کند.

    بالاخره روح حیوانی در این بچه چهارماهه دمیده می‌شود تا اینکه 9 ماهه شود. بچه در دل مادر رسیده می‌شود و می‌تواند در این دنیا زندگی کند. درد زایمان برای زن جلو می‌آید و بچه به دنیا می‌آید. این بچه وقتی به دنیا آمد، یک اختلاف عجیبی هست که در فصل سوّم بیان کردم که آیا روح در ازل بوده و الان دمیده می‌شود و روح به واسطه این جسم استکمال پیدا می‌کند یا اینکه قبلاً روحی نبوده و زمینه برای آن روح هست و این بچه که یک حیوان بالفعل است، یک انسان بالقوه می‌شود؛ جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء. در این باره صحبت کردم و فی الجمله اشاره کردم که مرحوم شیخ الرئیس چه می‌گوید و مرحوم صدرالمتألهین با حرکت جوهری خود چه می‌گوید.

    بالأخره بچه به دنیا می‌آید و بنابر قول صحیح که ما انتخاب کردیم، روح انسان در او دمیده می‌شود و اما نارس است و به مرور زمان باید رسیده شود و راهش هم فقط و فقط عبادت است. راهش استکمال و حرکت جوهری و بالاخره حرکتی است که خدا در عمق جان او نهفته است.

    حال همۀ اینها از خاک خلق شد. برای اینکه بنا شد تک سلول از خوراکی‌ها باشد و خوراکی‌ها از خاک است. برای اینکه یک درخت هزار کیلومتر است و اما این هزار کیلومتر درحقیقت خاک است که درخت شده است. به قول حافظ شیرازی این خاک با آب سرشته می‌شود و یک انسان یا یک درخت درست می‌شود. پس اگر درخت است، از خاک است و اگر خوراکی‌هاست، باز از خاک است و ما هم از خوراکی‌ها هستیم، بنابراین از خاکیم. لذا اینکه قرآن می‌فرماید: «خَلَقَکُمْ مِنْ تُرَابٍ» به دو معناست: یکی ژن‌های حضرت آدم و حوا که از خاک آفریده شده است، در عمق جان همۀ انسان‌ها هست، پس «خَلَقَکُمْ مِنْ تُرَابٍ». یکی هم اینکه همه ما از تک سلول هستیم و آن تک سلول از نطفه و نطفه از خون و خون از خوراکی‌ها و خوراکی‌ها از خاک است، بنابراین «خَلَقَکُمْ مِنْ تُرَابٍ». و ما باید خیلی شکر کنیم: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا»[2][2]

    اگر انسان بخواهد شکر بحث الان من را بکند، نمی‌شود. اگر جهاز هاضمه ما نتواند کار کند، می‌میریم و اگر بد کار کند، همین دل دردها و مصائب بزرگی که در جامعه هست، پیش می‌آید. یعنی کارش را می‌کند، اما با درد و رنج است. حال تا حال شده که ما تسبیح در دست بگیریم و بگوییم الحمدلله رب العالمین که جهاز هاضمه دارم. این کارخانه‌های دقیق خدا مجانی برایم کار می‌کند و خاک را خوراکی و خوراکی را می‌خورم و موجب زنده بودن من می‌شود. یعنی کارخانه‌ها خوراکی‌ها را مبدل به خون می‌کند و مدفوع و ادرار را عقب می‌زند و بیرون می‌ریزد و این خون است که در بدن ما جریان دارد و ما زنده‌ایم.

    همین گلبول‌های سفید و قرمزی که در عمق جان ماست و ما دو نگهبان خیلی مهم و فراوان داریم. یکی گارد نگهبان و یکی هم گارد پخش ارزاق داریم. به گارد پخش ارزاق گلبول‌های قرمز و آن چیزهایی که حافظ ماست که به آن گارد نگهبان و گلبول‌های سفید است. حال این حیوان‌های ذرّه‌بینی، یعنی این حیوان‌هایی که در بدن ماست، قابل شمارش نیست؛ یعنی علم ریاضی و حساب، حتّی حساب نوری ریاضی اگر بخواهد گلبول‌های یک استخوان خون را بشمارد، نمی‌شود، زیرا خیلی زیاد است. حتی اگر بخواهد گلبول‌های سفید یک قاشق چایخوری خون را دقیق بشمارد، باز نمی‌تواند.

    گلبول‌های سفید گارد نگهبان است و نمی‌گذارد میکروب وارد بدن ما شود و اگر میکروبی وارد بدن شد، این گلبول ها که من اسمش را گارد نگهبان گذاشتم، هجوم می‌آورند و میکروب‌ها را می‌کشند. اگر میکروب‌ها قوی یا زیاد باشند، اینها بی سیم دارند و بی‌سیم آنها تب است. انسان تب می‌کند و این تب کردن یعنی من گلبول سفید از میکروب‌ها شکست خوردم و باید به دکتر بروی و دکتر دوا دهد و مرا قوی کند و میکروب‌ها را ضعیف کند تا من بتوانم کارم را انجام دهم. لذا همین تب یکی از نعمت‌های بزرگ خداست.

    وظیفۀ گلبول های قرمز هم پخش ارزاق است. یعنی مثلاً هوا را می‌گیرند و وارد ریه می‌کنند و این هوا یعنی اکسیژن را به سلول‌های بدن منقسم می‌کنند و خیلی عادلند. اختلاف طبقاتی هم سرشان نمی‌شود و رشوه و پارتی و غیره هم نیست، بلکه با یک عدالت تام به سرتاپای ما اکسیژن می‌رسانند.

    از الطاف بزرگ خدا اینست که این گارد پخش ارزاق دو کاره هستند. گاز کربن را از سلول‌ها می‌گیرند و این گاز کربن اگر یک دقیقه در سلّول‌ها بماند، آدم را می‌کشد. کسانی که خفه می‌شوند از همین راه است. گاز کربن در سلول‌ها مانده و بیرون نیامده و او را خفه کرده است. این گارد پخش ارزاق می‌گیرد و از راه دهان و بینی بیرون می‌رود، لذا در نفس کشیدن ما، آن وقتی که نفس فرو رود، هوا وارد تمام بدن و تمام سلول‌ها می‌شود و وقتی نفس بیرون بیاید، گاز کربن است و سمی است و این گارد نگهبان ما بیرون می‌رود.

    خدا رحمتش کند سعدی را که چه عالی می‌گوید: در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری لازم:

    از دست و زبان که برآید                    کز عهدۀ شکرش به در آید

    «وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّکُورُ»[3][3]

    استاد بزرگوار ما آقای بروجردی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» گاهی در درس فقه به یک تناسبی مدعی بودند که سعدی اشتباه می‌کند و باید بگوید نفس فرو می‌رود ممدّ حیات است و وقتی برمی‌گردد مفرّح ذات است، پس در هر نفسی چهار نعمت موجود است، اما آنچه مسلّم است، همین حرف سعدی است که نفس فرو رود، ممدّ حیات است و وقتی برمی‌گردد، مفرّح ذات است، پس در هر نفسی دو نعمت موجود است. شما در همین جا می‌توانید بگویید یک یا دو نعمت دیگر را باید شکر کند. یکی نعمت این سلول‌ها و یکی نعمت این گارد نگهبان و گارد پخش ارزاق و این لشکرهای بی‌مزد و مواجب. یعنی مزدی به آنها نمی‌دهید؛ اما کارشان را عالی انجام می‌دهند. حال آیا شده یک دانشمند عارفی تسبیح را در دست بگیرد و صد مرتبه بگوید الحمدلله که نفس می‌کشم و در هر نفسی دو نعمت یا چهار نعمت یا بیش از آن موجود است، اما ما ناشکری می‌کنیم، لذا اینکه انسان از خاک آفریده شده، معنایش اینست.

    علم باید بگوید آفرین بر قرآن با این حرف‌هایش. اما این را هم بگویم که قرآن کتاب این حرف‌ها نیست. به قول استاد بزرگوار ما حضرت امام«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» قرآن همه چیز دارد. همین حرف‌های زیست‌شناسی که الان گفتم، زیاد دارد، اما کتاب زیست شناسی نیست. قرآن راجع به نجوم و کهکشان و حرکت زمین و حرکت منظومه شمسی ما و اختراع‌های عجیب گفته، اما کتاب نجوم نیست. حتّی بالاتر، قرآن قانون دارد. ششصد قانون دارد که تمام قوانین اسلام از این ششصد قانون گرفته شده، اما کتاب فقه نیست. قرآن فلسفه دارد و حرکت جوهری ملاصدرا هست که ملاصدرا افتخار می‌کند که من شاگرد قرآنم و برای حرکت جوهری خود هفت‌هشت یا ده آیه می‌آورد، اما قرآن کتاب فلسفه و فقه و کلام نیست. البته همه چیز دارد، اما نمی‌توان گفت کتاب فیزیک یا شیمی یا فلسفه یا فقه است. پس قرآن چیست؟!

    این قرآنی که «وَ لاَ رَطْبٍ وَ لاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِي کِتَابٍ مُبِينٍ»[4][4] خودش را معرفی می‌کند و می‌گوید من کتاب آدم‌سازی هستم: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَکِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ»[5][5]

    قرآن آمده، پیامبر آمده و قرآن و پیامبر آمدند تا آدم بسازند. دو بال به این آدم بدهند: یکی بال علم و خداشناسی و یکی بال عمل و استکمال دهند تا حرکت کند و حرکتش هم سرسام آور باشد و گاهی با یک ساعت نشستن پای منبر، صد و هشتاد درجه حرکت کند و گاهی با دو رکعت نماز بتواند یک انقلاب فرهنگی در درون خود ایجاد کند. این انقلاب فرهنگی و این انقلاب در درون و این عرفان می‌رسد به آنجا که این بچه‌ای که به دنیا می‌آید و هیچ سرش نمی‌شود و فقط پروردگار عالم یک غریزه به او داده و گفته گریه کن تا به تو شیر دهم و الاّ اگر گریه نکنی، زور نمی‌شوی و به تو بی‌محلی می‌کنند. از نعمت‌های بزرگ برای این بچّه گریه است. یکی هم طرز خوردن غذاست. یعنی سینه مادر را بگیر و بمک تا از شیری که قبل از اینکه به دنیا بیایی برای تو تهیه کردم، استفاده کنی. فقط همین را دارد، اما نمی‌تواند حرف بزند یا کار کند، اما پروردگار عالم آنچه این بچه برای زنده بودنش لازم دارد، به او داده است. آیا همۀ اینها برای اینست که مثلاً صد سال در این دنیا بماند و بعد هم بمیرد و تمام شود! معلوم است که این بازیچه است و کار خدا نیست. پس برای اینست که آدم بسازد. لذا اگر از شما بپرسند قرآن چیست، باید بگویید کارخانه آدم سازی است. کارخانه‌ای که می‌تواند دو بال به انسان دهد، یکی بال علم و یکی بال عمل و با این دو بال حرکت کند از سیری به سیری و از منزلی به منزلی و انتها هم ندارد و بالاخره در میان راه هنوز به جایی نرسیده آدم شود. این منازل هفتگانه را هنوز طی نکرده، بتواند به مقام تهذیب نفس برسد و آدم شود. یعنی بتواند درخت رذالت را از دل بکند و درخت فضیلت را به جای آن غرس کند و بارور و میوه‌دار کند و آدم شود. آنگاه با حیوان خیلی تفاوت دارد. حیوان دارای رذائل است و خودخواه و خودخور است، اما انسان اگر به راستی در همان منازل سوم و چهارم بتواند خود را تخلیه کند و تهذیب کند و خود را دارای فضیلت کند، یک آدم حسابی است. آدمی می‌شود که حاضر است دنیا را فدای دیگران کند، ولو اینکه خودش و عیالش شهید شود. آنگاه می‌شود تابع امام حسین، و حاضر است زینبش را بدهد و بچه‌هایش را بدهد، برای اینکه اسلام زنده شود. حاضر نیست خودش پا بگذارد روی اسلام عزیزی که حسین زنده کرده است. عفاف و حجابی را که زینب آورده است، زنده می‌کند، چه رسد به اینکه منازل را طی کند و به مقام لقا و فنا برسد و به قول حضرت امام «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» تازه اول کار است. باید هفت منزل طی کند و به منزل هفتم لقا و فنا می‌گویند و همه اینها مقدمه است و ذی المقدمه سیر من الحق الی الحق است و از بهشت و هرچه بگویید بالاتر است. سیر من الحق الی الحق نیز رسیدن به خداست. انسان برسد به جایی که خدا بر دلش حکومت پیدا کند. بتواند دو رکعت نماز بخواند که آن دو رکعت نماز برایش از دنیا و آنچه در دنیاست، بالاتر است: mلَرَكْعَتَانِ‏ فِي‏ جَوْفِ‏ اللَّيْلِ‏ أَحَبُ‏ إِلَيَّ مِنَ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَاn[6][6]

    لذا این آدم است که حاضر است زن و بچه‌اش را فدای مردم و فدای اسلام عزیز کند. 

    امام حسین برای چه به کربلا آمد و زن و بچه را در مقابل مردم آورد و گذشت و ایثار و فداکاری برای چه بود؟! برای مردم بود و برای اینکه مردم آدم شوند و اسلام عزیز زنده شود. حاضر شد همه چیز را فدا کند. بچه شیرخوارش را سر دست بلند کرد و فرمود: ای مردم به او آب دهید. در حقیقت اگر عرفانی حرف بزنیم، فرمود ای مردم اگر آدم شوید، آنگاه به بچۀ من شیر می‌دهید و او را تیر نمی‌زنید. اما در همان حالی که داشت، دلش برای این مردم و این اراذل و اوباش و قسیّ القلب‌ها می‌سوخت: «اما ترونه کیف یتلظی عطشا»، ای مردم ببینید بچّۀ من دم مرگ است، به او آب دهید. شما انسانید و رحم و مروّت دارید، این بچّه چه کرده است؟! چرا به این بچّه آب نمی‌دهید! امام می‌خواست تحریک عاطفه کند و یکی از کارهای خوب امام حسین روضه‌خوانی بود و روضه‌خوانی تحریک عاطفه است. از راه عقل نتوانست و هرچه منبر رفت، نشد و از راه لشکرکشی هم نشد و الان می‌خواهد ببیند که با تحریک عاطفه می‌شود یا نه و آن هم نشد و ناگهان تیر شعبه زهرآلودی آمد و «فذبح الطفل من الورید الی الورید، او من الاذن الی الاذن‏»، در مقابل چشم آقا و آقا دیدند تیر سه شعبه در گلوی بچه از گوش تا گوش علی اصغر بریده شد و سر به عقب افتاد.

     



    [1][1]. فاطر، 11.

    [2][2]. إبراهيم‏، 34.

    [3][3]. سبأ، 13.

    [4][4]. الأنعام‏، 59.

    [5][5]. الجمعة، 2.

    [6][6]. علل‏الشّرائع، ج2، ص363.

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365