جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر


 
  • پیام به یادوارۀ شهدای گمنام جامعۀ اطلاعاتی استان اصفهان
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ دوازدهم: انسان، حامل امانت الهی
  • پيام تسلیت در پى شهادت حجت‌الاسلام والمسلمين سيدحسن نصرالله
  • پیام در پی جنایات اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان
  • پيام تسلیت در پی حادثۀ اندوهبار معدن طبس
  • پيام تسلیت به مناسبت ارتحال حضرت آيت‌الله محفوظى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام خطاب به حضرت آیت‌الله العظمى شبيرى زنجانى«دامت‌بركاته‌الشّريف»
  • پیام به نشست نکوداشت علّامۀ مجلسی«قدّس‌سرّه‌الشّریف»
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ یازدهم: هدف از خلقت انسان(5)

  • -->

    عنوان درس: قاعده اشتراك در تكليف / بررسى و رد شبهات مربوط به قاعده اشتراك
    موضوع درس:
    شماره درس: 82
    تاريخ درس: ۱۳۸۵/۱۲/۱۵

    متن درس:

    اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم. بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

    امروز مى‏خواستم درباره اين شبهاتى كه بعضى كرده‏اند، كه قاعده اشتراك در تكليف نه، كه خاتميّت راقبول دارند، اما اينكه احكام الى يوم القيامه است، نه. كه آقاى الهى 7، 8 تا ايراد - بعنوان شبهه - كردند. اگر بحث امروزمان راجع به اين 7، 8 تا ايراد راجع به قانون اشتراك در تكليف باشد، هم تشويق ايشان است و هم خود اين شبهات، شبهات خوبى است.

    يك شبهه‏اى در باب اشتراك درتكليف كرده‏اند كه مسلّم است احكام اسلام تدريجى بوده، احكام اسلام كه يك دفعه نبوده، مثلاً حتى - من نمى‏دانم درست باشد يانه - راجع به شراب مى‏گويند: حلال بوده، تا وقتى هم كه پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمبه مدينه آمدند، باز هم حلال بوده، 3، 4 سال بعدش حرام شده است. حالا كارى به اين حرف ندارم، امّا مسلّم است كه پيغمبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بتدريج احكام اسلام را آوردند، يك دفعه كه نياوردند. احكام اسلام كم كم در زمان پيغمبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آمد. آن وقت هم كه حضرت فرمودند: «حلال محمد حلال الى يوم القيامة و حرامه حرام الى يوم القيامة»[1]، آن وقت هم اين نبود كه پيغمبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم همه چيز را به مردم گفته باشند ولو حكم ارش فى الخدش را، كه در حجة الوداع دارد؛ «همه چيز را گفتم، حتّى حكم آن نخ وسط هسته خرما را. اين هم معنايش اين است كه خودشان معنا كردند: يعنى به ولايت گفتند و همه چيز را الى يوم القيامة به اميرالمؤمنين عليه‏السلام گفتند. لذا در زمان اميرالمؤمنين عليه‏السلام كه نشد، در زمان ائمه طاهرين عليهم‏السلام تا زمان امام باقر عليه‏السلام و مخصوصا امام صادق عليه‏السلام نشد، و بيش از نصف از فقه ما بلكه 2 ثلث آن مربوط به امام صادق عليه‏السلام است. يعنى تا زمان امام صادق عليه‏السلام نبود، در زمان امام صادق عليه‏السلام پيدا شد.

    چنانچه يك مقدار بالاتر، الان خيلى از احكام اسلام است كه ما نمى‏دانيم و يكى از معانى «يأتى بدين جديد» همين است.

    وقتى كه مهدى روحى فداه بيايد، آن وقت علم همه چيز - علم دين علم روز، اختراعى غير اختراعى، علوم طبيعى- به انتهاء مى‏رسد. آن وقت از نظر احكام، قرآن، هنوز كسى قرآن را تفسير نكرده است، بقول ابن عربى قرآن هنوز بكر است. اينها كه امام صادق عليه‏السلام راجع به قرآن فرموده‏اند: قطره از درياست، بيش ازاين كه نشده است و وقتى مهدى روحى فداه بيايد - حالا دفعةً، تدريجا- بالاخره احكام قرآن، چه فقهى، چه اخلاقى، چه اعتقادى مبيّن مى‏شود. يا راجع به فقهمان راجع به علم دينمان «يأتى بدين جديد» يعنى ائمه طاهرين عليهم‏السلام يا مجتهدين هرچه گفته‏اند، نصفش راهم نگفته‏اند، قطره از دريايش راهم نگفته‏اند. وقتى مهدى روحى فداه بيايد، آن وقت همه علوم، من جمله علم فقه، من جمله علم دين را مى‏آورد.

    خب وقتى چنين باشد، ديگر اشتراك در تكليف معنا پيدا نمى‏كند، براى اينكه اشتراك در تكليف راما معنا كرديم:«على سبيل قضاياى حقيقيه، همه احكام اسلام مال همه است و اين اين جور نيست، يك قطره از درياى احكام اسلام در زمان پيغمبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و مثلاً نصف هم نه، يك عُشرى، يك الفى، باز هم يك قطره از دريايى از احكام اسلام را امام صادق عليه‏السلام آن اندازه كه فرصت پيدا كردند گفتند. بنابراين اشتراك در تكليف يعنى چه؟ حالا ايشان كه اشكال كرده بودند، فقط اشكالشان اين بود كه تدريجى بودن احكام با قانون اشتراك در تكليف جور نمى‏آيد.

    اولين چيزى كه همه مان بايد به آن توجه داشته باشيم- توجه‏اش هم خيلى خوب است - اين است كه اين قرآن در ازل نازل شده است. اين كلام اللّه‏ حادث نيست، بقول حضرت امام با يك تجلّى ذاتى از طرف خدا با همه‏اسماء و صفات، حتّى اسماء و صفات مستأصله‏اش قرآن پيدا شده است. قرآن يعنى چه؟ يعنى علم خدا، علم مطلقه خدا؛ البته آن حقيقى است، اين تجلّى است.

    راجع به مبيِّن قرآن هم همين است. يك تجلّى ذاتى در ازل، خدا تجلّى كرد، با همه اسماء و صفات، حتى اسماء و صفات مستأصله‏اش، چهارده معصوم عليهم‏السلام واقع شد. البته نور واحد بود، بسيط بود، اين نور واحد پيدا شد. كه اين هم مثل قرآن است، قرآن ،عترت ؛ عترت قرآن؛ كه پيغمبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم روى او خيلى سفارش داشت، اين دو تجلّى از طرف حق تبارك و تعالى است. لذا اين كه در دعاى رجبيّه است، شبهه نداريم، كه «لا فرق بينه و بينهم الّا انهم عباده»؛ هيچ تفاوتى بين خدا و 14 معصوم نيست، الا اينكه خدا يك واقعيّت است، آنها يك تجلّى. به عبارت ديگر خدا خالق است، اينهامخلوق. بقول آن آقا فرقى بين احد و احمد نيست، الا به ميم امكانى. كه اگر ما بخواهيم اين حرفها را معناكنيم همين مى‏شود ؛ يك تجلّى از طرف خدا، با همه اسماء و صفات، حتّى اسماء و صفات مستأصله‏اش.

    لذا اين نزاعى هم كه دارند كه آيا عالم قديم است يانه، اينها ديگر با اين حرفها سالبه به انتفاء موضوع مى‏شود. خب بله عالم قديم است، يعنى آن تجلّى خدا ازلى است، تا خدا بوده است. لذا قرآن ازلى است، اهلبيت عليهم‏السلام هم ازلى است، آرى. حالا اين ازليّت آمد در اين دنيا و وقتى آمد در اين دنيا، مثل پيغمبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم، آن تجلّى خدا آمد در جسم، كم كم مبعوث به رسالت شد و الا همان وقت هم كه مبعوث به رسالت نبود، آن تجلّى حق بود، يعنى علم پيغمبراكرم. حتّى وقتى كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام از خانه كعبه بيرون آمد و سلام كردند به پيغمبر اكرم، اول سوره مؤمنون را خواندند، كه «قد افلح المؤمنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون» تا آخر.[2] لذا وقتى هم كه آمدند، اينها از نظر روحى يك تجلّى ذاتى به تمام معنا از طرف خدا بودند، همچنين قرآن.

    اما بعد از 40 سال به حسب ظاهر - نه واقع، تشريفاتى - همه قرآن بر پيغمبر اكرم نازل شد؛ «انا انزلناه فى ليلة القدر»[3] آن وقت همه قرآن نازل شد، بعدش در 23 سال بتدريج اين قرآن از آن حالت آمد و ناسوتى شد، شد كلام اللّه‏، شد قرآن مجيد. كه آن قرآنى كه تجلّى حق بوده، نه يك كلمه كم، نه يك كلمه زياد، همين است كه الان در ميان ماست. 14 معصوم عليهم‏السلام هم كه كلّهم نور واحدند، همه شان، من جمله مهدى روحى فداه از اين نظر هيچ تفاوتى با هم ندارند. احدهما هيچ فضيلتى بر يكديگر ندارند، اگر فضيلتى باشد، فضيلت نبّوت به حسب ظاهر است و ولايت و مثلاً ابوّت است و ابنيّت، اميّت است و ابنيّت و الا حالا اينها تفاوتى باهم داشته باشند از نظر فضيلت، خب هيچ كدام اينها نيست.

    پس بنابراى معناى تدريج اين جورى شد كه آنكه پيش پيغمبر اكرم بود - «انا انزلناه فى ليلة القدر »- دو مرتبه در طول 23 سال نازل شد است. خيلى از آيات چندين مرتبه نازل شده است. از جمله خود قرآن مى‏فرمايد: «فلا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه».[4] اين را كه به پيغمبر اكرم نمى‏خواهد بگويد، مى‏خواهد به شما بگويد: اى مردم! پيغمبر اكرم قرآن را مى‏داند، اما بايد تدريج باشد. لذا اينكه قرآن تدريجى است، احكام تدريجى است، تا روز قيامت تدريجى است، نه از يك نظر دفعى است و آن دفعى براى همه مردم است. و اشتراك در تكليف به اين معنا براى همه همه است. اما مصلحت اين جور اقتضاء مى‏كرده - كه اينجاها ديگر گير مى‏كنيم كه اين مصلحت چه جورى است - كه قرآن بتدريج 23 سال نازل بشود، بعدش هم يك فرصتى به امام صادق عليه‏السلام داده بشود كه يك قطره از درياى قرآن معنا بشود، تا بالاخره مهدى روحى فداه بيايد و همه قرآن را معنا بكند. آن وقت تا مثلاً زمان ما، آن احكامى كه پيش مهدى روحى فداه است آنها بالفعل است، اما براى ما منجز نسيت. چرا منجز نيست؟ براى اينكه به ما نرسيده است. حالا از بدى ما، يا اقتضائات ديگر، بالاخره به ما نرسيده است ؛ وقتى نرسيده، تكليف منجز نشده، اما تكليف بالفعل است، به معنا اينكه اقتضا بوده، انشاء شده است اجراء داده شده، اما به من نرسيده، اينكه به من نرسيده، مى‏شود عدم تنجيز. خب من معاقب نيستم، اما مكلّفم ديگر. ديگر الى يوم القيامه اين بالفعل بودن هست، كه بايد بگوييم من الأزل الى الأبد اين قرآن شريف، كه علم ما كان و ما يكون و ما هو كائن هم غلط است، نه، علم خدا، علم مطلق خدا همه، همه بالفعل است، يعنى دست اجراء داشته شده، يعنى پيش پيغمبر اكرم و ائمه طاهرين عليهم‏السلام است، اما براى ما تنجيز نيست، ديگر خواه ناخواه روى آن معاقب نيستيم، وظيفه هم نداريم كه به آن عمل بكنيم.

    لذا معناى اشتراك در تكليف اين است كه قرآن براى همه نازل شده است. اما اينكه براى همه نازل شده، از نظر تنجيزى به من نرسيده، پس من معاقب نيستم؛ حالا يا بجا نياورم، در بجا آوردنش، يا اينكه بجا بياورم در آن چيزهايى كه بايد ترك بكنم.

    آن وقت ما مثل آدم خوابيم، همه مان خوابيم تا مهدى روحى فداه بيايد. و وقتى مهدى روحى فداه بيايد، همه مان را بيدار مى‏كند.

    حالا فرمايش شما - اشاره به يكى از فضلاى جلسه - درست است، اما على كل حال معناى عالم ذر هم همين است. «و ما امرنا الّا واحدة كلمح بالبصر»[5]؛ همان تجلى خدا مى‏شود به قول اينها با كن رحمانى. عالم غير از 14 معصوم - اين عالم - هم در ازل بوده است؛ «و ماامرنا الا واحدة كلمح بالبصر»[6] با يك اراده - البته تجلى - كه عرفاء و فلاسفه اسمش را «كن رحمانى» مى‏گذارند؛ مظهر رحمان خدا. 14 معصوم عليهم‏السلام تجلّى اسماء و صفات با همه اسماء و صفات‏اند. اما عالم وجود همه همه با تجلّى يك صفت از صفات خدا پيدا شده، كه فلاسفه و عرفاء به آن كن رحمانى مى‏گويند. اين كن رحمانى هم در ازل بوده است، الا اينكه وقتى مى‏خواهد بيايد در عالم ناسوت، آنكه امر وحدانى است، آنكه جمع الجمعى است، ديگر تدريجى مى‏شود. براى اينكه عالم ناسوت، عالم ماده، يعنى تدريج، يعنى زمانى، ديگر خواه ناخواه رنگ زمان و رنگ تدريج را به خودش مى‏گيرد. خدا عالم تكوين باشد، يا عالم تشريع، فرقى هم نمى‏كند ديگر. عالم تكوين و عالم تشريع ديگر چونكه در زمان است، يعنى در عالم ناسوت است، يعنى در عالم مادّى است، رنگ زمان به خود مى‏گيرد و زمانى مى‏شود و زمانى مى‏شود تدريجى.

    لذا من الأزل الى الأبد اين جورى است كه يك امر وحدانى بوده، آن امر وحدانى جمع الجمعى بواسطه تدريج رسيده است تا حالا، تا روز قيامت. اين را هم به شما بگويم كه هرچه زمان غيبت طول بكشد، اما در وقتى كه امام زمان«عجل اللّه‏ تعالى فرجه الشريف» بيايد، نسبت به امام زمان تا روز قيامت، اين زمانها يك قطره از درياست. همه اينها مقدمه است، براى اينكه وقتى امام زمان «عجل اللّه‏ تعالى فرجه الشريف» بيايد، ممكن است بيش از 1000 سال عمر بكند - حالا در يك حكومت، يادر دو حكومت - اما مسلّم است از نظر شيعه كه همه ائمه طاهرين عليهم‏السلام برمى گردند. امام حسين عليه‏السلام چندين هزار سال حكومت دنيايى دارد، همين طور اميرالمؤمنين عليه‏السلام. من عقيده دارم - يعنى از روايات - همه 14 معصوم عليهم‏السلام مى‏آيند، يك حكومت جهانى، يك حكومت چندين هزار ساله‏اى دارند. لذا حالا تا زمان ظهور را بگوييد. 10 ميليون سال هم طول بكشد اما وقتى با زمان ظهور - زمان مهدى روحى فداه- تا روز قيامت بسنجيم، اين زمان، از زمان حضرت آدم، تا زمان حضرت مهدى روحى فداه يك قطره دريا مى‏شود، يك صفر يا يك 1 از اعداد مى‏شود. لذا عالم برزخ - كه اينها ديگر در هم افتاده - خيلى طول مى‏كشد و اگر هم آنها به فرياد نرسند كه ديگر وامصيبتاست.

    بنابراين آن وقتى كه مهدى روحى فداه مى‏آيد - حالا شايد هم دفعى باشد، از روايات فهميده مى‏شود دفعى است - ديگر علم به انتهاء مى‏رسد. از نظر علم روز،علم به انتهاء مى‏رسد،«يركب و يرقب اسباب، اسباب السماوات السبع و الأرضين السبع»[7] اينها را الان هيچ كسى نمى‏تواند درك بكند يعنى چه؛ براى خاطر اينكه يك ميليارد سال نورى طول مى‏كشد تا نور بعضى از ستاره‏ها به ما برسد. لذا اين چيست كه از آسمان اول رد مى‏شود؟ فاصله آسمان اول با دوم خيلى زياد است اما اين روايت را مفيد در اختصاص نقل مى‏كند، كه علم به انتها مى‏رسد، به اين اندازه: «يركب و يرقب اسباب، اسباب السماوات السبع و الأرضين السبع» يعنى علم به انتها مى‏رسد.

    راجع به علم دينش هم همين است، آنكه ما داريم، ان قلت قلت طلبگى است. براى ما حجت است، چون چاره‏اى نداريم ديگر؛ از درد ناعلاجى بايد ان قلت قلت‏هاى طلبگى را هم بپذيريم، برايمان هم تكليف است. يك عبادتى هم بكنيم، يك متابعتى هم بكنيم، به هر اندازه باشد، اجزاست. ولى زمان مهدى روحى فداه علم به انتها مى‏رسد، قرآن روى مى‏افتد. «لتبين للناس ما نزّل اليهم»[8] و مهدى روحى فداه قرآن را تبيين مى‏كند. حالا تبيين مى‏كند، براى اينكه قرآن هم علم روز دارد، هم علم دين دارد؛ علم روزش را آن جورى تبيين مى‏كند، علم دينش را هم اين طور تبيين مى‏كند. ديگر همه حال تنجيز هم پيدا مى‏كند. ديگر من نمى‏دانم آن وقت هم جاهل و قاصر و مستضعف هست يانه، ظاهرا نيست؛ نه مستضعفين در كار است، نه جاهل مقصرى در كار است، نه جاهل قاصرى در كار است و آن روز، روزى است كه انسان دلش مى‏خواهد، فطرتش مى‏خواهد. لذا قرآن براى همه بالتنجيز مى‏شود؛ اين قرآنى كه الان براى ما بالفعل است، آن وقت بالتنجيز مى‏شود.

    و اينكه مثلاً ايراد شده: آقا! چى شد كه اين انسان با اين همه سختيها خلق شد و بعد هم بميرد؟ حالا چى؟ حالا از زمان حضرت آدم تا الان يك بازيچه بيشتر نيست.

    يكى از جوابهايش همين است ك بله اينها مقدمه است، اينها پيمودن راه است، راه مشقّت دارد، خب معلوم است، اما وقتى كه مهدى روحى فداه بيايد، آن اول انسانيت است؛ آن اول زندگى است، چه زندگى مادّى، چه زندگى معنوى. يك زندگى مى‏آورد، منهاى فقر، يك زندگى مى‏آورد، منهاى تبعيض، يك زندگى مى‏آورد منهاى ظلم، يك زندگى مى‏آورد منهاى جهل، يك زندگى مى‏آورد منهاى صفات رذيله، يك زندگى مى‏آورد توأم با فضايل، يك زندگى انسانى مى‏آورد و خدا كه دنيا را خلق كرده، براى آن زمان خلق كرده است. اين خلاصه حرف است.

    اشكال دومى كه ايشان داشتند، راجع به اجتهاد بود، كه اين هم باز جوابش داده شد. كه بله در اجتهاد ما يك حكم كه بيشتر نداريم، آن حكم است كه بالفعل است و قانون اشتراك در تكليف راجع به آن است. يعنى يك حكم واقعى و نفس الامرى داريم، كه اين حكم واقعى و نفس الامرى را چونكه دسترسى به ائمه طاهرين عليهم‏السلام - يعنى دسترسى به گفتنشان - نداريم؛ ممكن است حالا دسترسى به مهدى روحى فداه باشد، اما بناء نيست مهدى روحى فداه مسأله بگويند، مسأله را گفته‏اند: نائب عامشان بگويند، گفته‏اند: مسأله مال شماست و نگاه داشتن جهان؛ «بكم فتح اللّه‏ و بكم يختم»[9] مال ماست. لذا يك حكم بالفعل براى همه انسانها هست. اما ما دسترسى نداريم، مى‏دانيم كه به دليل انسدادى كه مرحوم شيخ گفته‏اند مكلّف هستيم، نمى‏شود كه بگوييم مكلّف نيستيم، همه مان مكلّفيم. حالايى كه مكلّفيم چه بكنيم؟ «و اما الحوادث الواقعه فارجعوا الى رواة احاديثنا، فانّهم حجتى عليكم و انا حجة اللّه‏»[10] آن وقت اين آقاى مجتهد يك وقت به واقع مى‏رسد، خب واقع رو مى‏افتد و منجز مى‏شود. يك دفعه خطا مى كند. خب هيچى، هيچى نمى‏آوريم، اما معذور هم هستيم؛ «للمخطى اجر واحدٌ و للمصاب اجران»[11]. لذا باب اجتهاد و تقليد اين جورى است كه اگر ما با ان قلت قلت طلبگى به واقع رسيديم، كه رسيديم و اگر نرسيديم، معذوريم. همانكه گفته‏اند: يا منّجز تكليف است، يا عذر است. همه امارات اين جورى است، همه امارات يا منجّزند، يعنى بالفعل را تنجيز مى‏كنند، يا عذرند، وقتى نرسد، كه ديگر تنجيز نيست، اما واقع هست، يعنى تكليف هست؛ تكليف بالفعل هست، تنجيز نيست، پس معذور است. و وقتى هم معذور شدند، اين جورى مى‏شود: خدا رفع تكليف مى‏كند از ما ،يعنى ناقص را بجاى مقبول مى‏پذيرد. از همين جهت هم شما در باب اجتهاد و تقليد مى‏گوييد اجزاء. و لو مخالف با واقع باشد، تكليف آمده است. تكليف آمده است، به دو معناست: يك معنا اينكه هيچ چيز نياوردى، اما تكليف برايت منجّز نيست، عقابى ندارى و يك معنا بهتر از اين، اين است كه رفع يد از تكليف مى‏شود. باز رفع يد از تكليف را هم من نمى‏دانم معنا كنيم يعنى از فعليّت مى‏افتد يانه، ولى على كل حال تقبّل ناقص بجاى كامل است و پذيرفتن خدا.بالاخره اين جورى است. لذا تكليف بالفعل است، نمى‏شود كه تكليف نباشد؛ تكليف راجع به همه احكام بالفعل است، در همه احكام تكليف بالفعل است،يعنى اقتضا بوده، انشاء شده، دست اجراء داده شده، به ما نرسيده است.

    ديگر حرفهاى ديگرى هم هست، اشكالهايى ديگرى هم ايشان كردند كه همه‏اش برمى گردد به همين حرفهايى كه گفتم. والحمدللّه‏ بحث خوبى شد. يكبحث فلسفى و هم عرفانى خاص به خودش كه كسى نگفته است، الا مثل استاد بزرگوار ما حضرت امام و تقريبا جواب اشكالها هم داده شد.

    و صلى اللّه‏ على محمد و آل محمد



    [1]-وسائل الشيعه، پيشين، ج 18، ص124، باب 12 از ابواب صفات القاضى، ح 47.

    [2]-سوره مؤمنون23،آيات 1 و 2.

    [3]-سوره قدر97،آيه 1.

    [4]-سوره طه22،آيه 114.

    [5]-سوره قمر54،آيه 50.

    [6]-آيه پيشين.

    [7]-ابى عبداللّه‏ محمد بن النعمان العكبرى شيخ مفيد،الاختصاص (جامعه مدرسين حوزه علميه قم)،ص 199.

    [8]-سوره نحل16،آيه 44.

    [9]-محمد بن على بن الحسين شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، 4 جلد (جامعه مدرسين قم، چاپ دوم، 1404 هـ.ق) ج 2، ص 615.

    [10]-وسائل الشيعه، پيشين، ج 18، ص101، ازابواب صفات قاضى، ح 9.

    [11]-متقى هندى، كنزالعمال ،16 جلدمؤسسه الرسالة، بيروت - لبنان ج 6، ص7، ح 14597 و لفظ روايت اين است:«اذا حكم الحاكم فاجتهد فأصاب فله اجران، و اذا حكم فاجتهد فأخطأ فله اجر واحد».

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365