جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر


 
  • پیام به یادوارۀ شهدای گمنام جامعۀ اطلاعاتی استان اصفهان
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ دوازدهم: انسان، حامل امانت الهی
  • پيام تسلیت در پى شهادت حجت‌الاسلام والمسلمين سيدحسن نصرالله
  • پیام در پی جنایات اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان
  • پيام تسلیت در پی حادثۀ اندوهبار معدن طبس
  • پيام تسلیت به مناسبت ارتحال حضرت آيت‌الله محفوظى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام خطاب به حضرت آیت‌الله العظمى شبيرى زنجانى«دامت‌بركاته‌الشّريف»
  • پیام به نشست نکوداشت علّامۀ مجلسی«قدّس‌سرّه‌الشّریف»
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ یازدهم: هدف از خلقت انسان(5)

  • -->

    عنوان درس: تخليه
    موضوع درس:
    شماره درس: 316
    تاريخ درس: ۱۳۸۵/۸/۱۷

    متن درس:

    اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم. بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

    بحث ما به جاى حساسى رسيده است اولاً مسئله از اوجب واجبات است مسئله تخليه. انسان بايد درخت رذالت را از دلش بكند حسود نباشد، متكبر نباشد، بد خواه و بدبين به ديگران نباشد، خود محور نباشد، منيت نداشته باشد و بالاخره صفت رذيله‏اى در دل او نباشد به اين مى‏گويند تخليه كه مسئله بعدش تحليه است كه آن هم واجب است يك درخت فضيلت به جاى آن بكاريم، بارور كنيم، شجره طيبه شود «تؤتى اكلها كل حين باذن ربها» تا بشود بهشت، خيلى مشكل است قرآن مى‏فرمايد: نمى‏شود مگر خدا مدد بكند «فلو لا فضل اللّه‏ و رحمته ما زكى منكم من احدٍ ابدا» اينها همه‏اش تأكيد هم هست «ولكن اللّه‏ يزكى من يشاء» معلم اخلاق بايد خدا باشد تا بتواند اين كار را بكند و الا خود به خود نمى‏شود خب اين از يك طرف اينكه سخت است اما واجب است همه بزرگان گفته‏اند: از اوجب واجبات است از نماز  واجبتر، از روزه واجبتر، از جهاد واجب‏تر، پيغمبر اكرم فرمودند: جهاد اكبر است از جهاد واجب‏تر، از امر به معروف و نهى از منكر واجب‏تر، براى اينكه آن براى ديگران است اين براى خودش است كه از همه واجبات واجبتر. لذا مى‏شود يك واجب سختى اما از همه واجبات، واجبتر، اين از يك جهت، يك جهت ديگر اينكه اگر اين صفت رذيله باشد، خيلى بعيد است انسان بتواند عاقبت به خير بشود، و اين هم قرآن روى آن پافشارى دارد. قصه بلعم باعورا را بياورد جلو، خب قرآن كه نمى‏خواهد قصه بگويد و مى‏خواهد بگويد كه اگر يك صفت رذيله باشد عاقبت به خير نمى‏شود ديگر تفاوت هم نمى‏كند حالا بلعم باعورا است و يا حسادتش يا تكبرش، بعدش شهوتش، نمى‏دانم. حالا بگوييد تكبر و خودخواهى، يا اين كسانى كه مخالفت با پيامبرها كردند «ياحسرة على العباد ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤن» در حالى كه شما نمى‏توانيد پيغمبرى پيدا كنيد كه معجزه نداشته باشيد يعنى اتمام حجت نكرده باشد «ولقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باسٌ شديد و منافع للناس» ماهر پيامبرى فرستاديم اولاً با معجزه بود بعد هم ابزار تمام بود هم قوه مقننه بود هم قوه مجريه، هم قوه قضائيه ابزار تمام، ولى «يا حسرة على العباد ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤن» نه قبول نمى‏كردند، مسخره هم مى‏كردند، نه مسخره مى‏كردند، مى‏كشتند، فوج فوج اين پيامبرها را مى‏كشتند، چه كسانى؟ همان كسانى كه لجوج بودند، يك دنده بودند خدا نكند، آدمى زنى داشته باشد يك دنده، نه، زن نه، مرد بدتر از زن، يك مرد يك دنده، يك مردم لجوج كه برمى گردد به خود خواهى و اين قاعده در قرآن هم زياد تكرار شده كه اگر يك صفت رذيله‏اى باشد خيلى بعيد است انسان بتواند از اين سد محكم بگذرد نمى‏شود. سوم چيزى كه مسئله را مشكل كرد و اين هم يكى از مصائب بزرگ است اين است كه همه و من جمله ما طلبه‏ها راجع به علم اخلاق بى تفاوت هستيم، كدام يك از شما براى اخلاق قانون مراقبه داريد، در حالى كه موسى بن جعفر مى‏فرمايد: «وليس منا من لايحاسب نفسه فى كل يوم» نداريم، كدام يك از شما درس اخلاق را كه به آن فقه اكبر مى‏گويند مهمتر از سائر دروس مى‏دانيم اگر طلبه باشيم اگر هم طلبه نباشيم چه جورى مى‏بينيم درس فقه و اصولمان را براى كار خيلى جزئى، فداى آن كار جزئى مى‏كنيم. حالا ديگر علم اخلاق همه چيز فداى او، مهمتر از همه اينها، مصيبت از همه اينها اين است كه اصلاً ما خودمان را مستغنى مى‏دانيم. آقا اينهايى كه آن مى‏گويد من بلدم و راستى بنشينيم فكر بكنيم و جلسه داشته باشيم، او بگويد، من بگويم، جلسه اخلاقى باشد خب نيست هيچ جا نيست در ميان طلبه‏ها هم نيست اينها همه مصيبت است مصائبش هم خيلى بالا است و اين قضيه تخليه درخت رذالت را بكنيم خيلى مشكل است، البته آن هم مشكل است، تقوا پيدا كند، ملكه تقوا پيدا كند راستى اهميت به واجبات بدهد حسابى اهميت به مستحبات بدهد حسابى حسابى، اجتناب از گناه داشته باشد و بالاخره ملكه تقوا داشته باشد اما، يك صفت رذيله، تو امتحانها معلوم مى‏شود انسان اگر بخواهد ببيند هست يا نيست توى امتحانها، ناگهان مى‏بينيم همين متقى سقوط مى‏كند چه سقوطى بعد فكرش را مى‏كنيم چرا سقوط كرد لجاجتش، يك دنده بودنش، چرا سقوط كرد حسود بود، آنكه راستى متقى است تا امتحان جلو نيايد اين آتش زير خاكستر است اما امتحان جلو بيايد رفوزه مى‏شود حتما رفوزه مى‏شود الان صفات رذيله ديگر همه چيز را زير پا مى‏گذارد تا اينكه ارضا بشود ديگر مى‏شود قابيل هابيل را مى‏كشد، هر چه هابيل التماس مى‏كند، نكن، تو اگر جنگ دارى من جنگ ندارم آقا من كارى نكردم، اگر قربانى تو قبول نشد به من چه، با خدا بجنگ (اين با خدا بجنگ را من مى‏گويم او نمى‏گفت) خب به من چه اما مى‏گفت مى‏كشمت بالاخره هم او را كشت اين‏ها قصه است قرآن مى‏گويد! قران كه كتاب تاريخ نيست. برادارن يوسف پسران پيغمبر هستند حجت برايشان حسابى تمام شد اما با كلمه «نحن عصبة» تصميم گرفتند يوسف را بكشند بالاخره او را آوردند توى بيابان انداختند توى چاه «البته او را گذاشتند توى ايوان چاه» تا بالاخره  سيد به آنجا كه بايد برسد. چرا اين گريه‏هاى اين بچه، اين التماس‏ها پذيرفته نشد، چه جورى مى‏شود يك بچه بى گناه را اينها اين جور بكنند اگر جنگ الان است يك بمب انداختن، هزارها كودك و زن بى گناه را به خاك و خون كشيدن از همين جاهاست. با كمال شهامت آن مى‏گويد «نحن عصبه» آن هم مى‏گويد:«نحن عصبه» منافع ما در مخاطره است بايد بكنيم اما حالا اين بچه بى گناه خب باشد. لشكرش را جمع كرد يا بخت النصر بود در جنگ حره بود، گفت مى‏خواهم (خودش خيلى شقى بود بخت النصر) از كشته كشته مى‏ساخت چرا هيچى، يعنى چه كار مى‏كردند اينها كه از كشته كشته مى‏ساخت، گفت مى‏خواهم شقى‏ترين شما را ببينم، صف كرده بود، يكى آمد جلو گفت من شقى‏ترين افراد هستم گفت به چه دليل گفت رفتم توى خانه غارت كنم هر كه توى خانه بود «زن و مرد» همه را كشتم همه چيز را غارت كردم آمدم رد شوم ديدم يك بچه زيبا توى گهواره خوابيده چشمهايش هم باز است، خنجر را گذاشتم توى دهانش اين خيال كرد پستان است دهانش را باز كرد من خنجر را فرو كردم سرش را بريدم، سرش را كردم سر نى، تو جنگ حره هم نقل مى‏كنند «جنگ حره قيام كرده بودند عليه يزيد» كه چرا حسين را كشتى؟ بالاخره آمدند و كشتند و كشتند خون جارى شد تو كوچه‏ها، غارت مى‏كردند، آن نامرد سه روز تحليل كرده بود حره را، زنهايشان را مالشان را و جانشان را، آنها هم همين جور كردند، چه عرض ها از بين بردند چه مالها. حالا اينجا مرادم است يك زنى داشت بچه را شير مى‏داد دو نفر از اينها آمدند در مقابلش، قبلاً ريخته بودند توى اين خانه، خانه را غارت كرده بودند، هيچى توى خانه نبود، به او گفتند چيز بده، گفت ندارم، گفت اگر ندهى بچه‏ات را مى‏كشم رو كرد به بچه، گفت بچه جان، مى‏دانى هيچى توى اين خانه نيست قبلاً بردند و الا الان آن را فداى تو مى‏كردم يك كدام از اينها پاى بچه را گرفت در مقابل مادر، بچه را زد به ديوار و مغز بچه مقابل مادر ريخت روى زمين. يكى دو تا نيست، خوارج نهروان خب خيلى مقدس بودند، راستى مقدس بودند، چه نماز شبهايى، يك كسى همراه اميرالمومنين بود از جايى رد مى‏شدند توى دل شب شخصى قرآن مى‏خواند از بس جاذبه داشت اين ايستاد اميرالمومنين فرمودند: بيا برويم. جنگ خوارج درست شد، اميرالمومنين توى كشته‏ها مى‏گشت رسيدند به همان شخص، به رويش انداختند گفتند اين را مى‏شناسى، اين همان است كه آن قرآن با جاذبه را مى‏خواند. چه نماز شبهايى چه تقيدى به مال مردم همين خوارج قبل از اينكه شورش كردند اميرالمومنين مجبور شدند چشم اين فتنه را كور كنند. يك دسته آنها مى‏رفتند يك خرما از باغ مردم از درخت افتاد، يكى از آنها اين خرما را برداشت گذاشت توى دهانش، يكى ديگر يك سيلى زد به صورتش خرما را از دهانش بيرون كشيد گفت خرماى مردم را مى‏خورى، نيم ساعت طول نكشيد رسيدند به يك آقا و خانم آبستن. فهميدند شيعه است در مقابل اين زن، شوهر را سر بريدند، آمدند در مقابل خانم گفتند اين بچه كه در شكم توست، پسر است يا دختر، گفت نمى‏دانم خنجر را زد توى دلش، بچه را بيرون آورد، خب معلوم است زن مُرد تو مردن و نمردن بچه را در مقابلش كشت، گفت ببين پسر است صفت رذيله انسان را به اينجا مى‏رساند ديگر حد يقف ندارد، ديگر هر چه قدرت، به اندازه قدرتش، آدم دزد يك دفعه دزد است خب اگر دسترسى داشته باشد مثلاً يك حمال است يك عدل برنج بدزدد، اما حد يقف ندارد، موقعى كه برسد ديگر ممكن است حيف و ميلش ميلياردها از بيت المال باشد مثل حالا، نه بدتر از اين مملكت مى‏دزدد مثل آمريكا، مملكت دزدى مى‏كند الان اين بمبها كه منفجر مى‏شود آمريكا مى‏كند بدست مسلمانها، يعنى القاعده بدست كسانى كه مى‏گويند ما مسلمانيم، خب حالا براى چه نمى‏رود گم شود، براى چى اين جور مى‏كند براى اينكه بماند، بماند براى چه؟ براى اينكه هر روز بتواند اقلاً پنج ميليون بشكه نفت را مجانى ببرد، روز اول كه مى‏خواست حمله بكند مى‏گفتند ما ايرانيها هم مى‏گفتيم اين صدام هم، اين اسلحه‏هاى آدم كشى را كه نمى‏خواهد، چاه نفت را مى‏خواهد، مملكت دزدى . اين وقتى صفت رذيله داشته باشد به هر اندازه كه بتواند يك دفعه هيچى نمى‏تواند، گربه مى‏زند خب قساوتش گربه كش مى‏شود، يك دفعه مسلط بر زن و بچه‏اش است، زن و بچه‏اش را درست مى‏كند زن سالارى است زن مرد را زجر مى‏دهد يك دفعه راستى مى‏رسد به آنجا اگر لج بكند مى‏رود زنا مى‏دهد براى اينكه دلش حال بيايد توانسته ناموس شوهرش را بدهد هر كس به اندازه قدرتش، وقتى صفت رذيله باشد هر كسى به اندازه قدرتش، اگر مثلاً مملكت دزدى نكرد خب بلد نبوده، نمى‏توانسته، لذا حاضر است تو دخل اربابش صد تومان بدزد، همين دليل بر اين كه روايت هم داريم، روايت هم داريم، دليل بر اين است كه اين اگر آمريكا بود اگر بوش بود همان موش بود، همان موش بود و اين صفات رذيله اينجورى بود، همه‏اش اينجور بود خدا نكند يك صفت رذيله انسان را رنج بدهد، و راستى ناراحت است ناراحت است از اينها نگذريد. من زياد ديدم مثلاً صاحب معراج السعادة نقل مى‏كند كه پول داد روى پشت بام سرش را بريدند براى اينكه ضرر به همسايه بزند نظيرش در جامعه فروان است حاضر است خودش را بكشد براى اينكه همسايه ضرر بزند مسأله خيلى مهم است خيلى هم همه ما راجع به آن بى تفاوت هستيم، نمى‏شود هم كه بگوييم صفات رذيله نداريم، مرد مى‏خواهد به قول حضرت امام چهل سال خون جگر مى‏خواهد انسان بتواند خودش را تخليه كند تازه قرآن مى‏گويد مثل سرطان روى رگ شاهرگ است خيلى دقت، خيلى دقت، بعضى اوقات صفت رذيله وا مى‏دارد گناه بگويد واجب است يعنى مى‏نشيند يك صغرى، كبراى آن صفت رذيله درست مى‏كند مى‏گويد غيبت كردن واجب است مى‏گويد تهمت زدن واجب است الان تو همين اصفهان، توى جمهورى اسلامى فراوان  است، غيبت كردن، تهمت زدن را واجب مى‏داند و حالا اگر تكفير نكند. خدا درجاتشان عاليست عالى‏تر كند، مى‏گفتم مرحوم آشيخ بارها مى‏گفتند: به طلبه نگوييد غيبت نكن حالا اگر گفتى اصرار نكن تفسيق مى‏كند اصرار نكن تكفير مى‏كند، نه حالا ديگر آنها چون نشسته پاك هستند، لذا مرحوم آشيخ نگفته نه ديگران هم همين جورها هستند. اما ما طلبه‏ها چون ان قلت قلت طلبه گى بلد هستيم اگر راستى صفت رذيله داشته باشيم مى‏نشينيم با هم يا تنهايى يك گناهى را اين را مستحب مى‏كنيم واجب مى‏كنيم، بعد خب ديگر شد واجب، حالا كه شد واجب ديگر بايد گفت، من مى‏گويم خدا رحمتش كند اين جرج جرداق نصرانى من خيال هم نمى‏كنم اين كافر از دنيا رفته باشد اميرالمومنين حتما دستش را گرفته، علامه امينى «رضوان اللّه‏ تعالى عليه» در جلد 11 الغدير يك جمله‏اى نقل مى‏كند اول مى‏گويد كه يكى از علماى بزرگ سنى مصرى براى من اشعارى گفته بود وقتى من اشعار را خواندم ديدم خيلى آبدار است، عالمانه است به او نوشتم تشكر كردم گفتم كه تشكر مى‏كنم از شما خيلى آبدار بود اما تو اگر راست مى‏گويى شعر بگو بر آن كسى كه من خاك كف پاى او هستم الغدير را براى او نوشتم گفت طولى نكشيد يك اشعار خيلى آبدارى براى اميرالمومنين على  عليه‏السلام نوشت من ديدم اين اشعار به اندازه‏اى خوب است بايد بروم در مقابل اميرالمومنين بخوانم، اما جداگانه يك نامه‏اى براى من نوشته بود كه من فقط يك دختر دارم آن دخترم هم دم مرگ است و تو از اميرالمومنين بخواه اين دختر خوب شود مى‏گويد من آمدم اين اشعار را در مقابل اميرالمومنين خواندم و اين جمله را گفتم كه آقا اين پيغام داده و دختر اين را خوب بكنيد مى‏گويد آمدم خانه تلفن كرد كه دختر من خوب شد سالم، دخترى كه اروپا جوابش كرده بود خوب شد. لذا من خيال نمى‏كنم اميرالمومنين همين جورى جرداق را ول كرده باشد، حالا اينجا مرادم است، جرداق مى‏گويد انسان اگر كج بشود «و اگر يك صفت رذيله را من مى‏گويم» او نمى‏گفت بر دلش حكمفرما شود كارش مى‏رسد به اينجا ولى خدا را درخانه خدا قربة الى اللّه‏ مى‏كشد، پشيمان هم نمى‏شود ابن ملجم در مقابل اميرالمومنين جسارت كرد پشيمان هم نبود بعد هم تقصير جبر و تفويض گذاشت و امثال اينها. همه اينها از صفات رذيله سرچشمه مى‏گيرد، هر كسى جورى، كار مى‏خواهد خيلى خيلى، روزى سه، چهار ساعت  مى‏خواهد مبارزه مى‏خواهد خط مقدم جبهه است، خط مقدم جبهه شبانه روزى مواظبت مى‏خواهد و الا شكست است جهاد اكبر است «مرحبا بقوم» و اين را سنى نقل كرده شيعه نقل كرده كه تكرارش را هم نقل كردند، وقتى بسيجى‏ها از جبهه بر مى‏گشتند پيغمبر اكرم جمعشان مى‏كرد مى‏فرمودند:«مرحبا بقوم غزوا جهادالاصغر و عليهم بجهاد الاكبر قيل يا رسول اللّه‏ و من جهاد الاكبر قال: جهاد النفس» تو خط مقدم جبهه هست اين آن هم جهاد اكبر، يعنى حساب اين نيست كه مثلاً دشمن عراقى به ما حمله كرده يا آمريكا مى‏خواهد به ماحمله بكند نه، اين جهاد اصغر است حالا بكشد هم جسم را كشته، در مقابل روح ما صفات رذيله است اين صفات رذيله از نفس اماره خيلى بالاتر است از شيطان برون از شيطان درون، از شيطان انسى از شيطان جنى خيلى بالاتر است، خيلى خيلى و در اين جهاد بى توجهى ناگهان مى‏رسد به اينجا، پيرمرد است پايش لب گور است اما باز هم كار مى‏كند، كار مى‏كند، يك دفعه به شما مى‏گفتم كه حضرت آيت اللّه‏ گلپايگانى «رضوان اللّه‏ تعالى عليه» من خيلى ايشان را دوست داشتم انصافا خوب بود و هم از نظر علم، هم از نظر عمل و هم از نظر اخلاق، مى‏گفتند كه رفتم سر يك پيرمرد كه دم مرگ بود گفت من و تو مثل هم بوديم، عمل من اگر از تو بهتر نبود كمتر هم نبود چرا بايد من گوشه نشين بشوم تو اين مقام را پيدا بكنى، هيچى حسادت بردش ته جهنم، حضرت امام «رضوان اللّه‏ تعالى عليه» يك مثال ديگر مى‏زدند ايشان هم مى‏فرمودند اين مرد كه راستى صفات رذيله را كنده بود چهل سال دست عنايت حضرت امام روى سر من بود، راستى مى‏ديدم درخت رذالت را كنده، راستى مى‏ديدم كه تخليه شده ايشان هم مى‏گفتند كه رفتم سر يك پيرمردى، هم مباحثه نبود، با هم رفيق بودند مى‏گفت اين پيرمرد اهل علم دم مرگ بود يك دفعه رو كرد به من گفت روح اللّه‏ اين خدا عجب ظالمى است، مى‏خواهد بين من و بچه هايم جدايى بيندازد، بچه هايم را دربه در كند، آن هم مُرد. فضلا، همه و همه، صفات رذيله نمى‏گذارد انسان سعادتمند شود، نمى‏شود، نمى‏گذارد انسان عاقبت به خير شود. من در اين باره خيلى حرف دارم از بزرگان كه نمى‏شود، نمى‏گذارند و ما بايد خودسازى كنيم در حالى كه قرآن همه چيز دارد، همه چيز دارد «تبيانا لكل شى‏ء» است به قول مرحوم حاجى سبزوارى كپيه عالم وجود است، همه چيز دارد، اما همين كپى عالم وجود را وقتى كه ما بخواهيم اسم روى آن بگذاريم، بايد بگوييم كتاب اخلاق، كتاب خودسازى، كتابى كه آمده درخت رذالت را بكند درخت فضيلت به جاى آن غرس كند بارور كند «تؤتى اكلها كل حين باذن ربها». خدايا ما كه لنگ هستيم تو را به حق فاطمه زهرا قسمت مى‏دهيم خدايا توفيق خودسازى، توفيق توجه به اين گونه مطالب را به همه ما عنايت بفرما.

    و صلى اللّه‏ على محمد و آل محمد.

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365