جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر


 
  • پیام به یادوارۀ شهدای گمنام جامعۀ اطلاعاتی استان اصفهان
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ دوازدهم: انسان، حامل امانت الهی
  • پيام تسلیت در پى شهادت حجت‌الاسلام والمسلمين سيدحسن نصرالله
  • پیام در پی جنایات اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان
  • پيام تسلیت در پی حادثۀ اندوهبار معدن طبس
  • پيام تسلیت به مناسبت ارتحال حضرت آيت‌الله محفوظى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام خطاب به حضرت آیت‌الله العظمى شبيرى زنجانى«دامت‌بركاته‌الشّريف»
  • پیام به نشست نکوداشت علّامۀ مجلسی«قدّس‌سرّه‌الشّریف»
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ یازدهم: هدف از خلقت انسان(5)

  • -->

    عنوان درس: قساوت قلب
    موضوع درس:
    شماره درس: 172
    تاريخ درس: ۱۳۸۰/۵/۳

    متن درس:

    اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم رب اشرح‏لى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يقفهوا قولى.

    بحث اين بود كه چه چيزى موجب قساوت قلب است. قساوت قلبى كه اگر براى انسان پيدا بشود مرتبه اولش اين است كه ديگر از عبادات لذت نمى‏برد عبادات براى او سنگين است مرتبه بعدش ديگر زير بار حق نمى‏رود پذيرفتن حق براى او سنگين است. ديگر دل او جاى خير نيست جاى بركت نيست از او خيرى، بركتى سر نمى‏زند و مرتبه آخرش هم زير پِلِ همه چيز بدن. ديگر در مقابل حق و حقيقت قيام كردن منكر همه چيز شدن جز خودش چه چيز موجب قساوت قلب است. كه انسان را به اين بدبختيها مى‏رساند اول چيزى كهموجب قساوت است و اگر تكرار بشود به خيلى بدبختيها مى‏رسد گناه است گناه ولو صغيره امّا براى اين كه قساوت قلب درست بكند كبيره است. نگاههاى آلوده كم‏كم تمام دل را قساوت مى‏گيرد. و بالاخره گناه ولو كوچك امّا براى قساوت خيلى بزرگ است. و يك مقدارى درباره‏اش صحبت كردم و از خود شما تقاضا دارم اين رواياتى را كه درباره گناهان است مخصوصا اصول كافى را مطالعه كنيد روى منبر از اين حرفها زياد بزنيد از اين روايات زياد بخوانيد و آن جامعه‏اى كه گناه برايشان قساوت بياورد كم‏كم كفر هم براى آن جامعه مى‏آيد. در آن خانواده‏اى كه گناه مخصوصا موسيقى‏هاى شهوت‏انگيز حكمفرما باشد آن خانه سياه است كم‏كم كفر هم در آن خانه مى‏آيد. مطلب دومى كه اشاره كردم خوردن مال حرام است. ولو اينكه نداند هم امّا مثل شراب كه مست مى‏كند مال حرام كار خودش را مى‏كند. و چيزى كه سنگين‏تر از اين مطلب است اين است كه اجتناب از شبهات هم كار مشكلى است از يك طرف همين شبهات حرامهايى كه ما نمى‏دانيم حرام است. اصولى جارى مى‏كنيم از نظر شرعى اشكال ندارد امّا بالاخره ربا كار خودش را مى‏كند حالا ولو ما رباخوار نباشيم. رشوه كار خودش را مى‏كند ولو ما رشوه‏خوار نباشيم امّا آن بازارى كه در آن بازار، ربا و رشوه و تقلب است. ما سروكار با اين بازار داريم سروكار با اجناس اين بازار سروكار با پول اين بازار، هفته گذشته مى‏گفتم كه توبه، تضرع و زارى رابطه باخدا امّا يك چيز ديگر كه هفته گذشته مى‏گفتم و امروز تكرارش بكنم و بهش اهميت بدهيد اين كه كفاره آن گناه اجتناب از شبهات زبانى است موسى بن جعفر سلام‏اللّه‏عليه به على بن يزدى مى‏گفتند كه كفاره ظلمها كفاره بوده حكومت ظلم خدمت به خلق خداست. من هم عرض مى‏كنم كه ما خوب است كه لااقل از نظر زبانمان حرام واقعى كه نداريم شبهه هم نداشته باشيم از شبهات پرهيز بكنيم نمى‏دانيم غيبت است يا نه نكنيم نمى‏دانيم شايعه است يا نه نگوييم نمى‏دانيم تهمت است يا نه نگوييم نمى‏دانيم دروغ است يا نه نگوييم. مواظب زبانمان باشيم چه در خلوت چه در جلوت چه در ميان مردم مخصوصا روى منبر مشكل هم هست من يادم نمى‏رود يك طلبه‏اى كه الآن از فضلاى خوب قم است اين در مكّه به من مى‏گفت كه يك دستورالعمل به من بده تا من به اين دستورالعمل عمل بكنم بهش گفتم مواظب زبانت باش اين روايت هم هست يك كسى آمد خدمت پيغمبر صلى‏اللّه‏عليه‏واله گفت يا رسول‏اللّه‏ يك نصيحت به من بكنيد. حضرت فرمودند اگر من بگويم عمل مى‏كنى گفت آرى دو دفعه حضرت فرمودند اگر بگويم عمل مى‏كنى گفت آرى دفعه سوم پيغمبر فرمودند اگر بگويم عمل مى‏كنى گفت آرى حضرت فرمودند مواظب زبانت باش نگو مگر حق آنهايى كه مى‏دانى درست است آن را بگو بعد هم حضرت فرمودند زبان است كه انسان را جهنمى مى‏كند من به اين طلبه گفتم كه مواظب زبانت باش اين مكّه بود اعمال حج بود مى‏شد مثل ما و الان تو ميان مردم هم نبود امّا دو سه روز كه گذشت آمد پيش من گفت راستش نمى‏شود يك دستورالعمل ديگرى بده نمى‏شود. خيال هم نكنيد آسان است نمى‏شود اما مثل آن شبهات شكى نيست مثل اينكه پاك واقعى بخور حلال واقعى بخور آن ممكن نيست فعلاً امّا حق واقعى بگو. حلال واقعى بگو اين مى‏شود مشكل است اما مى‏شود و بزرگان فرموده‏اند چنين هم هست. كفار آن شبهات شكمى مى‏شود پروردگار عالم ديگر نمى‏گذارد آن شبهات يعنى آن شبهات خورد و خوراكى براى ما قساوت بياورد. ما اگر به اين دستور عمل بكنيم خيلى كار كرديم يعنى راستى اگر انسان بتواند در منبرهايش در مجالسش در گفت و گوهايش در خانه مواظب زبانش باشد دروغ نگويد شبهه دروغ هم نگويد غيبت نكند شبهه غيبت هم نكند يك غيبت مشتبه نكند و همچنين تا آخر و چيزى كه به شما بگويم آقا بايد كار كرد نمى‏شود انسان همين جورى به جايى برسد من بسيارى از بزرگان را سراغ دارم علاوه بر اينكه مواظب زبانش است راستى مواظب شكمش است راستى مواظب است راستى مواظب اين كه حرام نخورد. مشتبه نخورد. يك خاطره‏اى من از مرحوم آيه‏اللّه‏ العظمى آقا سيد احمد خوانسارى دارم. مرد عجيبى بود به قول حضرت امام آن كه از نظر علم و عمل وضعش پيش همه مشهور است مرحوم آقاى اشنى آيه‏اللّه‏ آقاى اشنى كه اصفهان هدر رفت مرد ملايى بود انصافا و اينجا منبرى شد كم كم، و مشهور هم شد در اصفهان اين مرد ملاّ همين براى من تعريف كرد. اينها هم دوره‏اى بودند حضرت امام و مرحوم آقاى خوانسارى يك مقدار مقدم بود ولى بالاخره از رفقاى يكديگر بودند هم دوره‏اى بودند مرحوم آقاى داماد و آقاى گلپايگانى و آقاى اشنى مى‏گفتند با مرحوم آقا سيد احمد خوانسارى از قم مى‏رفتيم خوانسار اينها هر دو خوانسارى بودند ديگر اشن از دهات خوانسار بود مى‏گفت كه ماشين در وسط راه ايستاد و يك مقدار ايستاد مسافرين چاى بخورند، استراحت بكنند بعد سوار شدند يك مقدار كه رفتيم بچه آقاى خوانسارى از خانم آقاى خوانسارى از مادرش آب خواست آن هم يك مقدار آب از توى آفتابه ريخت تو ليوان داد بهش خورد. مرحوم آقاى خوانسارى پرسيد اين آب كجا بود گفت در وسط راه كه پياده شديم آفتابه را آب كرديم آقاى اشنى مى‏گفتند كه ديدم رنگ آقاى خوانسارى تغيير كرد و رو كرد به من گفت چه كار كنم گفتم چى را گفت وقتى كه قم بوديم بارها را وزن مى‏كرديم من آفتابه را گذاشتم روبارها و وزن كرديم و آفتابه خالى بود و حالا آفتابه آب پيدا كرد حالا اين آبها مال مردم است تو ماشين وزن نشده اين شوفر هم كه صاحب ماشين نيست من چه كنم. آقاى اشنى مى‏گفتند كه هر چه به آقاى خوانسارى مى‏گفتم كه آقا اينها چيه كه مى‏گوييد خوب معلوم است رضايت هست اشكال ندارد. اينها معلوم است طورى نيست آقاى خوانسارى مى‏گفتند چى مى‏گويى حق‏الناس مشكل است مشكل پيغمبر اكرم فرموده: «اياكَّ و الخيط و المخيط فانَّه عارٌ شرٌ يوم القيامه» اگر از يك نخ و يك سوزن نگذرند حساب و كتاب رويش باشد از يك آفتابه آب هم نمى‏گذرند خوب براى ما اين حرفها خيلى سنگين است راستى سنگين است آقا اشنى مى‏خنديدند و مى‏گفتند يادم نمى‏رود حتى آقاى اشنى مى‏گفتند اين جور افراد لياقت مرجعيت را هم ندارند نمى‏توانند مرجع تقليد بشوند براى اينكه بخواهند اينقدر سخت‏گيرى بكنند نمى‏شود امّا اينها جواب آقاى خوانسارى را نمى‏دهد. اينها يك عمرى آن كسانى كه با آقاى خوانسارى بودند يك عمرى آقاى خوانسارى راستى اين جور زندگى كرد. همه او را مى‏شناختند به اين حرفها به اين چيزها خوب اين براى ما غير ممكن است اين براى ما نمى‏شود براى ما مسخره است امّا بدانيدها نظيرش فراوان است وقتى كه برويم تو روايات برويم تو سيره ائمه طاهرين تو سيره رواياتمان مى‏بينيم كه راستى چنين است مثلاً اين جمله را در نهج البلاغه چه جور معنا مى‏كنيد مى‏گويد «و اللّه‏ لاأعطيتُ الاقاليم سبع... و ما تحت افلاكها الى عن اعصى فى نملة اصلبها جلب شعيرة ما فلعه» دنيا را و ما فيها را به على بدهند و بگويند كه ظلم كن به يك مورچه پوست جو را از دهان مورچه بيخود بگير مورچه يك پوسته جوئى دارد، دارد مى‏رود تو اين پوسته جو را بگير مى‏گويند من كه على هستم نمى‏كنم دنيا و آنچه دنيا در دنيا است ديگر اغراق كه نيست دروغ كه نيست كلام على است. گفته نهج‏البلاغه است براى ما سنگين است چون اصلاً نه در وادى‏اش بوده‏ايم نه مى‏توانيم باشيم ولى لااقل بايد بدانيم كه يك چيزهايى هست حق‏الناس مشكل است بايد توجه داشته باشيم حق‏الناس وضعش به اندازه‏اش مشكل است كه در روايات مى‏خوانيم كه براى خاطر يك درهم نمازهاى مقبولى را مى‏دهند به آن كسى كه بستانكار است. امّا اين جمله نهج‏البلاغه خوب يك جمله‏اى است ديگر راوى مى‏گويد كه من وقت مرگ سلمان بالاى سرش بودم اين را هم سنى نقل مى‏كند هم شيعه و ديدم دارد گريه مى‏كند گفتم كه اقا چرا گريه براى خاطر اينكه يك عمرى به اندازه‏اى كه سلمان و منا اهل‏البيت حالا هم كه مى‏روى خدمت پيغمبر اكرم خوب ديگر گريه ندارد گفت يك روايتى از پيغمبر يادم آمده است اين روايت مرا متلاطم كرده است براى اين كه پيغمبر فرموده است در روز قيامت يك گردنه‏هايى هست كه از اين گردنه‏ها نمى‏گذرند مگر سبكباران «نحل مخفون و هَلَك مُصغلون» اين راوى مى‏گويد من يك نگاهى كردم اطراف سلمان ببينم چه خبر است ديدم كه يك مغازه هم دارالعماره‏اش است هم خانه‏اش هست آنها هم اجاره‏اى يك پوست گوسفند هم رختخوابش است هم فرشش است يك آفتابه گِلى يك فرش گلى و يك ظرف گلى و يك قلم و دوات امّا دم مرگ «نجعل مخفون هَلَك مصغلون» سنى و شيعه مى‏نويسند كه پيغمبر اكرم دم مرگ سر مباركشان خيلى درد مى‏كرد چشمانشان فرو بسته بود چشمانشان را باز كردند فرمودند كه به عايشه بگو كه عايشه هفت درهم از بيت‏المال پيشت هست بيا تا رد كنيم چشمها را هم گذاشتند سردرد مى‏كرد يك مقدار طول كشيد دو دفعه چشمها را باز كردند فرمودند كه چه جور شد گفتند كه عايشهه هفت درهم را آورد دادند به اميرالمؤمنين گفتند اين را برسان به اهلش برسان به فقرا، ضعفا، چشمها را هم گذاشتند راحت شدند اينها هست اينها در روايات ما آمده است اينها در تاريخ آمده است اين كه حق‏الناس مشكل است خيلى مشكل است سيره پيغمبر اكرم اين بوده است سيره اميرالمؤمنين سلام الله عليه اين بوده است و سيره اصحاب اميرالمؤمنين، اصحاب پيغمبر اكرم امّا در ميان ما علماء زياد بوده است علماء، بزرگان كه اينها فوق‏العاده روى حق‏الناس حساب مى‏كردند يعنى حرامِ واقعى نه شبهناكش هم نه اجتناب مى‏كردند حالا ما نمى‏توانيم نمى‏شود بگوييد نمى‏شود مى‏شود ولى خوب وضع ما جورى است جورى تربيت شده است اهل علم فعلاً كه نمى‏شود امّا مواظب زبانمان كه مى‏شود باشيم اقلاً اين كفاره آن باشد كلى شى‏ء طاهر كلى شى حلال جارى بكنيم براى خورد و خوراكمان و مواظبت از حرام واقعى هم داشته باشيم از شبهات زبانى هم اجتناب بكنيم و اين موجب مى‏شود كه پروردگار عالم نظر لطفى بكند امّا ما اگر بخواهيم لا ابالى باشيم در حق الناس لاابالى باشيم در صحن مبارك امام در وجوه بريّه هر جور بشود بخواهيم در رفاه باشيم كه با روش بزرگان جور نمى‏آيد اما از نظر زبان هم هر چه بخواهيم بگوييم هر شبهاتى را بخواهيم روى منبر نقل بكنيم هر شبهه‏اى را بخواهيم بگوييم كم‏كم برسد به آنجا كه العياذباللّه‏ حرام زبانى داشته باشيم غيبت، دروغ، تهمت، شايعه همين است كه حال نماز شب خواندن كه ندارد، كه ندارد حال نماز اول وقت خواندن هم ندارد ديگر عبادت برايش سنگين است «استعينوا بالصَّبر و الصَّلاة و اِنَّها لكبيرةٌ الاَّ على الخاشعين» (بقره 48) خوب چرا كبيره راستى نمازى كه براى ما طلبه‏ها بايد يك مكالمه بايد معاشقه بايد بالاترين لذات حرف زدن خدا با بنده حرف زدن بنده با خدا چرا اين بايد لذت‏بخش نباشد اين قساوتها اگر قرآن مى‏فرمايد «فويلٌ للقاسيه قلوبهم بين ذكر اللّه‏» (نور22) اين را تعجب نكنيد اقا قساوت چيز بدى است راستى بد است راستى يك دفعه مى‏رسد به آنجا كه اصلاً انسان اين جور حرفها اين جور مجالس را اين جور گفتار را مسخره مى‏كند مى‏گويد اينها چى هست امّا راستى وارد باشد مى‏بيند حق با آقاى خوانسارى است حق با سيد رضى است حق با شيخ انصارى است اينها كه بچه نبودند شيخ انصارى را مى‏گويند كه روزى سه سير گوشت مى‏گرفتند و خوب سير مى‏شدند زنشان گفتند كه اين رختخوابها كنار اتاق افتاده سات اينها يك چادر رختخواب مى‏خواهد پول بده يك چادر رختخواب درست كنيم گفت نه سهم امام را نمى‏شود خرج چادر رختخواب كنيم: اين زن سه سير گوشت را دو سير كرد خوب ديگر آبش را زياد كنيد نخودش را زياد كنيد مى‏شود ديگر هى مرتب جمع كرد و جمع كرد تا يك چادر رختخواب درست كرد و يك چادر رختخواب خريد و رختخواب را گذاشت توى آن و خيال كرد شيخ انصارى ديگر خيلى خوششان مى‏آيد شيخ انصارى وارد مثلاً رفتند درس ظهر كه آمدند ديدند رختخواب داخل چادر است فرمودند اين كجا بوده است گفت قضيه را گفت راستى سه سير گوشت را دو سيرش كردم جمع كردم و جمع كردم اين چادر شد رنگ شيخ تغيير كرد و گفت واى معلوم مى‏شود ما با دو سير گوشت هم مى‏توانيم زندگى كنيم سيرش كرديم ديگر از اين به بعد دو سير پس نظيرش هست نظيرش الان هم هست الان هست ديروز بوده است آن وقتها بوده است سيد رضى رضوان‏اللّه‏تعالى‏عليه زنش دردِ زائيدن گرفت چراغ دوتايى نداشتند يك چراغ بود يك لامپ بود و رفت سرِ سهم امام دو لامپ را درست بكند سرد دفعه اول و دفعه دوم دفعه سوم و بالاخره وقتى يك زن دردش زياد مى‏شد لامپها را مى‏بردند آنجا و ايشان در تاريكى مى‏نشست و فكر مى‏كرد و وقتى كه دردِ او يك قدرى كم مى‏شد لامها را مى‏بردند پهلوى ايشان ايشان مطالعه مى‏كرد بالاخره صبح شد و هم او زائيد و هم او مطالعه‏اش را كرد خيلى خوشحال شد مرحوم سيد رضى و بعد يك كسى خواب ديد شيطان را ديد كه يك دسته طناب روى دوشش است يك زنجير هم روى دوشش است گفت اين طنابها چى هست گفت اين  طنابهايى هست كه با آن مردم را افسار مى‏كنم به جهنم مى‏برم گفت طناب من كو گفت تو امثال تو طناب نمى‏خواهيد جلوجلو مى‏رويد گفت اين زنجير چى هست گفت اين زنجير مالِ سيد رضى است امشب رفتم سه مرتبه زنجيرش كردم ولى بالاخره نشد فردا صبح آمد به سيد رضى گفت سيد رضى تطبيق كردند شب گذشته‏شان را با آن زنجير و بعد مى‏گويند كه از طرف حكومت وقت چون سيد رضى و سيد مرتضى ك وجهه خيلى بالايى داشتند حكومت از آنها حساب مى‏برد يك طبق درهم و دينار اينها را آوردند توى درس چشم روشنى بچه، سيدرضى گفت نه اين احتياج نيست و تشكر كن و برگرداند همان وقت يا نمى‏دانم فردا آوردند گفتند بدهيد به ماما گفتند نه ما، ماما نداريم زنها يكديگر را مى‏زائنند اصلاً ما ماما نداريم آوردند گفتند بده به طلبه‏ها سيد رضى گفت اين ديگر مربوط به من نيست خودتان هر كدام مى‏خواهيد پاشويد برداريد و احدى پا نشد به غير از يك طلبه پا شد كه يك درهم دينار نه يك درهم برداشت بعد كه بردند اعتراض كردند همه كه اين شبهناك است مال ظالم است اين غصب است براى چه برداشتى گفت راستش قرض داشتم ديگر قرض سر كوچه داشتم خجالت مى‏كشيدم يك درهم را برداشتم غرض روغن چراغم را بدهم ما اينها را همه قصه حساب مى‏كنيم هميشه بى‏خودى حساب مى‏كنيم هميشه مى‏گوييم اصلاً دروغ است اينها چى هست اين خرافتها چى هست ولى بدانيد كه هست، هست، بعمل مخفون و هلك السفلون حق الناس مشكل است مشكل شكم پر شدن از حرام مثل شكم پر شدن از شراب است انسان را مست مى‏كند مست اينجا اين است لذت عبادت را از انسان مى‏گيرد لذت درس را از انسان مى‏گيرد راستى ما از درس خواندن لذت نمى‏بريم از همين جهت هم سيد رضيها، محققها، علامه حلى‏ها، خوب شهيد دوم پنجاه و چهار سال اش است امّا در اين 54 سال دويست جلد كتاب نوشته است يكى از كتابهايش مسالك است يك دوره فقه است و يك دوره فقه استدلالى آن هم خيلى بالا اين دوره مسالك دوش به دوش جواهر دارد مى‏رود جلو 54 سال و همين شهيد دوم بعضى اوقات شبها، مى‏رفت بيابان هيزم كشى براى اينكه پشته خوارى براى زنش بياورد چيز بپزد هيزم كنى، هيزم كشى دويست جلد هم كتاب مى‏نويسد خوب معلوم است يك كسى كه اينقدر مقيد است به وجوه بريه باشد اين قدر مقيد به حق‏الناس باشد كه هيزم‏كشى برود بايد هم 200 جلد كتاب بنويسد هم در اخلاق بنويسد هم در عرفان هم در فلسفه بنويسد هم در علوم طبيعى و هم يك دوره مسالك اين شرح لمعه چرا بايد اين قدر صدا كند معلوم است وقتى كه خلوص خورد به شرح لمعه مى‏شود شرح لمعه محل تدريس طلبه‏ها اين الآن هر روزى چقدر ثواب شهيد براى شهيد اول و شهيد دوم هست حالا على كلُ حال من مى‏دانم الآن تو جلسه ما هم هستند يك چيزهايى كه حرفهاى مرا خرافت مى‏دانند اصلاً مسخره مى‏كنند. اصلاً اينها چى هست امّا تقاضا دارم از همان و از شما خوبها از همه‏تان اين كه لااقل از نظر زبان شبهه حرام نداشته باشيد مشكل است اما عادت مى‏شود ديگر كم‏كم عادت مى‏شود حضرت امام رضوان‏اللّه‏تعالى‏عليه تو مجلس اصلاً حرف نمى‏زدند من يادم نمى‏رود يك وقتى يك جلسه‏اى بود و ما مى‏خواستيم ايشان را به حرف در بياوريم و آقاى جنتى يك جمله نهج‏البلاغه براى ايشان گفتند كه اين جمله نهج‏البلاغه را معنا كنيد و يك ايراد گرفتند كه با فقه جور نمى‏آيد اين جمله نهج‏البلاغه، هى آقاى جنتى گفتند و ما هم گوش مى‏داديم كه ايشان به حرف در بيايند يكدفعه ايشان گفتند كه با اين حرفها كه نمى‏شود دست از عصى‏الصحه برداشت تمام شد من بارها ديدم حضرت امام تو جلسه خوب علماء حرف مى‏زند با هم مباحثه مى‏كردند مباحثه طلبگى اگر يك كسى وارد مى‏شد حضرت امام را نمى‏شناخت خيال مى‏كرد يك آدم بى‏سوادى است بلد هم نيست حرف بزند و ايشان اين سكوت ايشان اِلاّ آن جا كه واجب باشد استاد بزرگوار ما علامه طباطبايى من فراموش نمى‏كنم دو سه روز قبل از مرگشان يك عده‏اى از ما از مدرسين عالى رتبه هم بودند با من من در ميان آنها آمديم خدمت ايشان، ايشان خيلى مؤدب بودند در مجالس دو زانو نشسته بودند و حرف نمى‏زدند و ماها مى‏گفتيم ور، ور، ور، خوب ديگر حرام كه نمى‏گفتيم بالاخره مى‏گفتيم در آخر كار ديديم كه من ديدم ايشان خسته شدند به ايشان عرض كردم آقا يك نصيحتى به ما بكنيد ما مرخص بشويم ديگر جلسه را بهمش زدم من، كه ايشان فرمودند «فاذكرونى أذكركم» همه جا محضر خدا است، ما در محضر خدائيم پس بايد مواظب باشيم تا دست عنايت خدا روى سرما باشد آقاى طباطبايى هم همين جور بود و من يك عمرى با حضرت امام و علامه طباطبايى بودم و راستى اينها مقيد بودند اين علامه طباطبايى از نظر خانه خانه به دوش بودند و هر سالى يك جا، بعضى اوقات منزل گير نمى‏آمد تو درد سر عجيبى مى‏افتادند كه ديگر در اين آخر كار يك ملكى داشتند ديگران اين ملك را در تبريز فروختند يك منزل براى ايشان تهيه كردند وضع حضرت امام از نظر اقتصادى خيلى بد بود راستى بد بود امّا با يك عفت نفس با يك دنيا شهريه ايشان اصلاً نمى‏گرفتند تسلط در سهم امام ايشان اصلاً نمى‏كردند. و بالاخره مردند و در اين خانه كاه‏گلى مردند امّا خانه اجاره‏اى بود، خانه كاه‏گلى بود بيرون، اندرونى كاه‏گلى بود ماها حاضر نيستيم كه الان در خانه‏اى كه در جماران است زندگى بكنيم ولى مردند امّا يك افتخار شدند براى عالم بشريت، نه براى اسلام از نظر ساده زيستى حضرت امام راستى يك افتخار بود افتخار هم خيلى بالا خيلى بالا همين حضرت امام آمدند قم بمانند يك منزلى ماها تهيه كرده بوديم براى ايشان تو خيابان بهار و ايشان وارد آنجا شدند يك كسى، يك فضولى رفته بود به ايشان گفته بود آقا يك شبهه وقف دارد همان وقت با يك تُن طراقى فرمودند اين خانه بايد عوض بشود آقا دو سه روز صبر بكنيد چند روز صبر بكنيد مردم رفت و آمد دارند نمى‏شود فرمودند اين خانه بايد عوض بشود تا بالاخره آقاى يزدى خانه‏شان را دادند به ايشان آقاى يزدى رفت يك جا اجاره‏نشينى و ايشان گفت راحت شدم راحت شدم اقاى حاج احمدآقا مى‏گفت كه روز اول كه تهران ايشان تو يك خانه بود يك خانه معمولى بود امّا ديوارها سنگ بود گفت حضرت امام مرتب مى‏فرمودند اين سنگها دل مرا آزرده خاطر كرده است اين خانه بايد عوض بشود و بالاخره وقتى آوردندشان تو اين خانه‏اى كه جماران احمدآقا مى‏گفت كه گفتند هان راحت شدم چه خانه خوبى چه حسينه‏اى خوبى چه بيرون اندرونى خوبى، اينها چيزى نيست كه ديگر حالا كسى نداند. بزرگان معمولاً چنين بودند چنين هستند و من نمى‏گويم چنين باشيد نمى‏گويم چنين كنيد امّا مى‏گويم از حرام واقعى بايد اجتناب كرد جدا از شبهناك قولى بايد اجتناب كرد جدا و آنجا كه مى‏شود از شبهاك شكمى، از خورد و خوراك بايد اجتناب كرد خدايا به حق آن كسانى كه مقيد به اين گونه مطالب بودند و افتخار براى روحانيت افتخار براى تشيع افتخار است براى عالم بشريت بودند، هستند، خدايا به حق اينها اين جور حرفها ولو كمرنگش را همه ما عنايت بفرما.

    و صلى اللّه‏ على محمّد و آل محمّد.

     

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365