جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر


 
  • پیام به یادوارۀ شهدای گمنام جامعۀ اطلاعاتی استان اصفهان
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ دوازدهم: انسان، حامل امانت الهی
  • پيام تسلیت در پى شهادت حجت‌الاسلام والمسلمين سيدحسن نصرالله
  • پیام در پی جنایات اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان
  • پيام تسلیت در پی حادثۀ اندوهبار معدن طبس
  • پيام تسلیت به مناسبت ارتحال حضرت آيت‌الله محفوظى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام خطاب به حضرت آیت‌الله العظمى شبيرى زنجانى«دامت‌بركاته‌الشّريف»
  • پیام به نشست نکوداشت علّامۀ مجلسی«قدّس‌سرّه‌الشّریف»
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ یازدهم: هدف از خلقت انسان(5)

  • -->

    عنوان درس: شرايط طلبگى
    موضوع درس:
    شماره درس: 151
    تاريخ درس: ۱۳۷۹/۸/۱۱

    متن درس:

    اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

    بحث درباره شرايط طلبگى بود شرايط يك طبيه امام جماعت يك منبرى يك قدرى بالاتر يك مدرس يك مرجع راجع به تقوا بود و اينكه روح خداترسى در عمق جان ما بايد حكمفرما باشد در اين باره هم فى الجمله صحبت كردم يكى هم مربوط به تهذيب نفس بود كه در اين باره هم صحبت شد و انصافا امر بسيار مشكل امّا بسيار لازم فى الجمله صحبت شد امر چهارم راجع به صعه صدر بود كه الحمدللّه‏ بحث به خوبى روى آن شد و فهميديم كه اين صعه صدر اميرالمؤمنين (ع) مى‏فرمايد «آلته الرياسه» قرآن مى‏فرمايد كه حتما بنيه از براى پيغمبر يك مبلغ بايد ما داشته باشيم امر پنجمى كه قرار شد درباره آن صحبت كنم عقل است ما علاوه بر اينكه بايد ملا باشيم بايد متدين باشيم بايد صعه صدر داشته باشيم بايد عاقل باسيم و از نظر بعضى از اين عقل مهمتر اوم و دوم و سوم اين است حضرت امام رضوان اللّه‏ تعالى عليه از يكى از بزرگان نقل مى‏كردند كه آن آقا نامه‏اى نوشت به مرحوم ميرزاى بزرگ آنكه تحريم تنباكو داد اينكه اهل علمى كه مى‏فرستيد براى اداره كردن شهر بايد سه شرط داشته باشند يكى عالم باشد يكى متدين باشد يكى عاقل بعد به مرحوم ميرزا آن آقا نوشته بود اگر نمى‏توانى اين سه شرط را احراز بكنى يكى را بفرست كه متدين باشد عاقل باشد و اگر نمى‏توانى لااقل يك كسى را بفرست كه عاقل باشد مى‏تواند خودش را پيش مردم حفظ بكند و وامصيبتها وقتى كه بى عقل باشد و اين حرف اين آقا انصافا حرف خوبى است اگر اين عقلى كه مورد بحث ما است مهمتر از اين ملاى از آن تدين از آن صعه صدر نباشد قطعا كمتر نيست قبل از آنكه وارد بحث بشويم اينكه اين عقل گاهى ذاتا افراد دارد كه اسمش را مى‏گذازيم كياست دارست بعضى‏ها راستى اين مادرزادى به قول اميرالمؤمنين (ع) اينها عاقل هستند البته عقل اين جورى اگر رويش كار نشود كم‏كم از بين مى‏رود مثل درخت خشك مى‏شود چنانچه اگر رويش كار بشود اين عقل روز به روز پرورش پيدا بكند امّا بالاخره اين جورى است كه بعضى‏ها كياست دارند دراست دارند و اين يكى از نعمتهاى بزرگ است كه پروردگار عال به‏بعضى‏ها عنايت مى‏كند امّا غالب مردم اين كياست و فراست را ندارند كم‏كم كسب مى‏كنند به واسطه تجربه‏ها به واسطه علم به واسطه زد و بندها به واسطه تحمل مشكل‏ها كم‏كم برايشان عقل پيدا مى‏شود كه اسمش را اميرالمؤمنين (ع) در نهج البلاغه گذاشته‏اند عقل مكتسب و راستى اين جورى است كه عقل را كسب مى‏كنند و خيلى هم ديديم به واسطه اينكه از عقلش كار كشيده است فكر او قوى شد به واسطه اينكه زد و بندها از نظر تجربه داشت از زد و بندها استفاده كرد از تاريخ استفاده كرد اين كم‏كم عقلش خيلى بالا شد خيلى محكم شد بالاخره علم عقل را زياد مى‏كند اين قطعى است امّا اين علمى كه مراد ما است اين علم فقه و اصول نيست علم تجربى كه انسان در جذر و مدها از اين جذر و مدها چيز به دست بياورد همان كه قرآن شريف روى تاريخ خيلى پافشارى دارد يازده آيه در قرآن است اينكه «فسيروا فى الارض فانطر و كيف كان عاقبة المكذبين» [1] و امثال اينها كه ايمن سير در تاريخ از بى ادب آموختن از مؤدب آموختن از تجربه هايى كه در زندگى ديگران است برداشت كردن از مشكلات و تجربه هايى كه براى خودش جلو آمده به مرور زمان برداشت كردن اينها عقل را زياد مى‏كند و آن هم كه ما الان داريم درباره‏اش صحبت مى‏كنيم اين عقل است يعنى اينكه شرط است در طلبگى اينكه عاقل باشد يعنى از تجربه‏ها برداشت كند عقل را قوى بكند از گذشته‏ها پند بياموزد آموزيدن پند حالا از تاريخ باشد از ديگران باشد يا از زندگى خودش اين علمى كه الان مى‏گوييم لازم دارد و عقل را قوى مى‏كند اين علم است گرچه معلوم است انسان ملا باشدا تا جاهل باشد خيلى تفاوت مى‏كند ولى آنكه عملش است كه برايش مفيد است و امّا اگر ما بخواهيم بگوييم عقلش بايد مفيد باشد اين عقل تجربى مى‏خواهد و علم تجربى يعنى رفتن توى صحنه‏ها برداشت از ديگران پند گرفتن از ديگران و على كل حال عقل را قوى كردن كياست و فراست پيدا كردن از از تجربه‏ها و اين يك چيز فوق العاده لازمى است و ما بايد در زندگى عاقل باشيم و معنى اين هم كه عاقل باشيم يعنى اوّل فكر بكنيم بعد بگوييم اوّل فكر كنيم بعد كار را انجام بدهيم كه در حقيقت ميوه فكر عقل است اگر به ما بگويند عقل چى است بايد بگوييم يعنى آنكه ميوه‏اش فكر است گاهى انسان بى فكرى حرف مى‏زند يا بى فكرى انجام مى‏دهد اين خيلى خطرناك است اميرالمؤمنين مى‏فرمايند فرق بين احمق و عاقل اين است كه عاقل اول فكر مى‏كند بعد كار انجام مى‏دهد امّا احمق اول كار انجام مى‏دهد بعد فكرش را مى‏كند و بلا به سرش مى‏آيد و اين اول انديشيدن بعد گفتن بعد كار كردن ما به اين مى‏گوييم عقل كه مى‏دانيد از نظر فلسفه هم عقل به آن بعد معنوى انسان مى‏گويد كه اين بعد معنوى گاهى به آن اعصاب مغزى فرمان مى‏دهد فرمانده كل قوا است به آن اعصاب فرمان مى‏دهد مى‏شود عقل گاهى به دل فرمان مى‏دهد سدر يا مى‏شود دل يا مى‏شود وجدان كه اسمش هم فرق مى‏كند بالاخره هفت مرتبه دارد و هفت مرتبه معنايش اين است كه گاهى اين بعد معنوى به ما به عقل ما دستور به اين مى‏گوييم عقل لذا به اين اگر بگوييم عقل آن است كه ميوه‏اش فكر است بگوييم عقل آن است كه بعد معنوى ما به مغز ما فرمان مى‏دهد آن هم درست است هر دو يك چيز است يكى ملزم است و يكى ذكر لازم و اين باشد و در زندگى ما بايد بگوييم با فكر عمل بكنيم بعضى اوقات انسان يك جمله مى‏گويد مخصوصا اهل علم عالمى را به آتش مى‏كشاند چنانچه بعضى اوقات يك جمله مى‏گويد و عالمى را گلستان مى‏كند به تجربه اثبات شده شايد همين الان شماها مى‏توانيد مثالها بياوريد براى اين عرض من كه بعضى اوقات يك جمله گفته مى‏شود و آن جمله چه آتش‏ها بر مى‏افروزد چه كارهاى زشتى به بار مى‏آورد بعضى اوقات هم انسان يك جمله مى‏گويد و اين جمله چه ترتب‏هاى خوبى دارد چقدر عالى در مى‏آيد و در گفتارمان مى‏آيد اگر اين را اسمش را بگذاريم فصاحت و بلاغتى كه در عمل ادبيت آمده اين هم حرف خوبى است كه ما به جاى عقل كه بحثمان است بگوييم كه امر چهارم اين است كه ما در گفتارمان مخصوصا در كردارمان فصاحت و بلاغت داشته باشيم اين هم خيلى خوب است و اين همان عقل است عقل تجربى فصاحت و بلاغت داشته باشد يعنى چه فصاحت؟ يعنى خوب حرف زدن نه اينكه خوب حرف زدن يعنى خطابى باشد مى‏خواهد نباشد اگر يك كسى تفهيم و تفهمش خوب باشد تن صدا، استخدام لغتش خوب باشد به اين مى‏گوييم فصاحت دارد و اين براى ما خيلى لازم است يعنى بعضى اوقات مى‏بينيم مرجع است و از نظر علمى بالا از نظر تدين بالا امّا اين تن صدا از همان دهى كه بوده اين تن صدا همان دهاتى است خيلى بد است در استخدام مى‏بينيم همان لغاتى كه مثلاً يك اصفهانى رسيده به مرجعيت امّا وقتى صحبت مى‏كند استخدام لغاتش همان لغايت اصفهانى است معلوم است خيلى بد است بايد در استخدام لغت عرف مراعات شود در تن صدا بايد عرف مراعات شود و در حرف زدن معلوم نباشد اين از كجا است در استخدام لغت معلوم نباشد اين از كجا هست و بالاخره معناى فصاحت يعنى خوب حرف زدن اين عقل است چنانچه بلاغت، بلاغت يعنى بجا حرف زدن كه اينجا اگر بخواهيم باز همان خوب را بياوريم حرف خوب زدن گاهى انسان خوب حرف مى‏زند گايه حرف خوب مى‏زند و ما هر دو را بايد داشته باشيم خوب حرف زدن، حرف خوب زدن اوّلى را مى‏گوييم فصاحت، دومى را مى‏گوييم بلاغت ما بايد در مجالس حرف خوب بزنيم بعضى اوقات خيلى هامان اينها يك چيزهايى است كه حتى از كوچكهاى بزرگ است و بعضى اوقات خيلى مصيبت درست مى‏كند مثلاً در جلسه نشسته حرفهاى معمولى شروع مى‏شود نيم ساعت هماهنگ مى‏شود با مردم حالا اگر غيبت نباشد كه معمولاً هم هست اگر شايعه پراكنى نباشد كه معمولاً هم حرفهاى بيهوده يعنى نيم ساعت اين جلسه هيچ نتيجه نداشته است حالا از عموم مردم توقع نيست امّا از اهل علم هم سو شدن هم گام شدن با آقايان مسلم درست نيست انسان در جلسه كه نشست اوّلاً بايد جلسه را قبضه كند بعد هم با چى، اقلاً مسأله با اخلاق گفتن با اعتقادات گفتن با جورى كه جلسه حرفهايش جاذبه داشته باشد بعضى اوقات ديدم بعضى از بزرگان راستى مقيد هستند جلسه را جذب بكنند با حرفهاى خوبى قبلاً كه مى‏خواهيم وارد جلسه بشويم بايد فكر كنيم چى بگوييم چه بكنيم كه جلسه را جذب بكنيم و توى جلسه كى نشسته و آن جلسه را جذب مى‏كنيم حرف خوب مى‏زنيم خوب هم حرف مى‏زنيم دور هم نمى‏دهيم دست ديگران نه غيبت شده نه شايعه پراكنى شد نه جسارت شده يك جلسه دينى هم شده است و معمولاً ماها نداريم الان در همين جلسه مقدس معمولاً دور را ديگران مى‏گيرند يا اينكه العياذ باللّه‏ خودمان هم همگام هم سو مى‏شويم با ديگران نه فصاحت جلسه را مراعات مى‏كنيم نه بلاغت جلسه را فصاحت جلسه بايد مراعات بشود حرفهاى اين آقا جاذبه پيدا بكند بلاغت اين جلسه بايد مراعات بشود يك حرفهاى خوبى در جلسه بزند هم حرف خوب بزند تا تفهيم و تفهم و جاذبه باشد و هم خوب حرف بزند يك حرفهايى كه ما لا يعنى نباشد يك حرفهايى كه مفيد باشد يك حرفهايى كه لااقل مسأله باشد زياد هم من ديدم، زياد مى‏شود با يك سوال و جواب را مى‏كشاند به يك جاهاى خيلى عالى يك سوال از يك جوانى مى‏كند و همين موجب مى‏شود جلسه را قبضه بكند يك حرفهاى خوبى از جلسه در بيايد و جلسه بشود خدايى و روايت هم داريم جلسه‏اى اگر در آن احكام گفته نشود در آن دين گفته نشود آن جلسه در روز قيامت حسرت و ندامت است يك ساعت عمر انسان رفته بدون اينكه چيزى از اين جلسه برداشت بشود لذا اين فصاحت و بلاغت كه ما يك موقعى متول مى‏خوانديم به جايى نمى‏رسيديم چه برسد حالا كه مختصر مى‏خوانيم و اين فصاحت و بلاغت خيلى چيز خوبى است اين همان عقل است اگر انسان عقل داشته باشد كياست داشته باشد فراست داشته باشد جلسه را نمى‏دهد دست ديگران و روى منبر انسان بايد تفهيم و تفهمش خوب باشد تن صدا خوب باشد بايد استخدام لغت خوب باشد بعضى اوقات ديديم استخدام لغت مى‏كند ركاكت پيدا مى‏كند و يك ساعت صحبتها خوب است امّا همين يك ركاكت كه آمد توى حرف ديگر همه خراب مى‏شود يك آقاى دكترى به من مى‏گفت كه فلانى او اسم هم مى‏آورد گفت فلانى اين اوّل صحبتش يك جمله گفت من ديگر تا آخر كار گوش ندادم و گفت بعضى‏ها يك مطلبى را مى‏گيرند و اين مثل كسى كه بخورد استفراغ كند استفراغ را بدهد به ديگر بخورد اين جورى مى‏شود حرفهاى امروز يك كسى گفته يك كسى نقل مى‏كند مثل است كه يك استفراغ كند يك كسى بخورد اين حرف را ما جور ديگر هم مى‏توانيم بزنيم كه اين حرف را ما جور ديگر هم مى‏توانيم بزنيم اين حرف استفراغ را ديگر بخورد ديگرى استفراغ مى‏كند ديگر بخورد لازم نيست اين جورها باشد و به عنوان اينكه حرف را او گفته او از او گرفته او از او گرفته به جاى اين يكى از بزرگان من طلبه بودم به من مى‏گفت مواظب باش توى حرفهايت اسم حيوانات نياور، خر و اسب و... انصافا اينها يك چيز هايى است كه خيلى دخالت دارم من يادم نمى‏رود كفايه مى‏خواندم پيش يكى از بزرگان در قم اين آقا رسيد به اين روايت كه «من فسر القرآن برايه فليتبوا مقعده من النار» اين به حسب معنى اين جورى است كه اگر كسى تفسير به رأى بكند جاى او در جهنم است اگر كسى عرب معنى بكند و عرب باشد همين جورها معنى مى‏كند امّا ما فارسى‏ها اين «فليتبوا مقعده من النار» يك قدرى ركاكت دارد حالا اينجا مرادم است اين آقا شايد روى همان ظواهر حجت هست يا نه ظواهر قرآن حجت است يا نه ديدم هفت هشت مرتبه اين روايت را خواند امّا آخرش را نمى‏خواند «من فسر القرآن به رأى فكذا» يعنى حاضر نبود ادامه اين را بخواهد هى مرتب مى‏گفت فكذا در حالى كه هم روايت است معنايش يك معناى ديگر است معناى آنكه به حسب ظاهر به ذهن مى‏زند آن نيست امّا ادب در كلامش اقتضاء مى‏كرد هى مى‏گفت فكذا، به رأى فكذا اينها را بايد ما برداشت بكنيم بعضى اوقات ديدم كه روى منبر در حالى كه جوانها نشسته مسأله حيض و نفاس مى‏گويد نمى‏داند آنجا كه بايد اخلاق اعتقادات مى‏گويد آنجا كه بايد مسأله بگويد اعتقادات مى‏گويد و اين چيزها جاذبه منبر را از بين مى‏برد در كردارمان هم اين جور است تحميلها من يادم نمى‏رود يك جوانكى اين جوانك دكتر شده بود امّا بى دين شده بود و من تعجب مى‏كردم اين در يك خانواده خوبى تربيت شده و پاى منبر و محراب چرا بيايد بى دين باشد يك دفعه ارزيابى مى‏كردم ريشه يابى مى‏كردم توى ريشه يابى خودش مى‏گفت مى‏دانيد چرا من بى نماز شده‏ام الان منكر نماز هم هستم صبح به صبح بابام با چوب مى‏آمد سر رختخواب من و اگر دفعه اوّل كه صدايم مى‏كردم پا مى‏شدم كه مى‏شدم و الا لحاف را مى‏گذاشت كنار اگر بيدار نمى‏شودم چوب را مى‏كشيد به من اين حرف، حرف خوبى است بعضى اوقات كارش ديگران را منجز مى‏كند اين روايت امام صادق 7 كه مرحوم كلينى هم در كافى نقل مى‏كند اين روايت روايت خوبى است كه امام صادق7 سفارش مى‏كنند همين حرف من را سفارش مى‏كنند به شاگردانشان مى‏فرمايند مواظب باشيد تحميل نكنيد مواظب باشيد هر كى را به اندازه عقلش هر كسى را به اندازه قدرتش هر كسى را به اندازه وسعش بگوييد امام صادق 7 مى‏فرمايد كه يك كسى يك يهودى را مسلمان كرد همسايه‏اش بود و خوشحال شد و معلوم است خوشحالى هم دارد خوشحال شد از اينكه اين را مسلمان كرده است لذا همان اوايل روز اوّل و دوم اين قبل از اذان صبح آمد درب خانه و اين را برد مسجد نماز صبح را خواندند گفت كه مستحب است تعقيب تا اول آفتاب تعقيب تا اول آفتاب را خواندند بعد اين يهودى مى‏خواست برود دنبال كارش اين نگهش داشت توى مسجد گفت كه روزه گرفتن روزه مستحبى خيلى ثواب دارد و نيت روزه گرفتن را روى كلّه‏اش
    گذاشت بعد گفت ماندن آدم توى مسجد خيلى عالى است مثل ماندن در آب مؤمن توى مسجد تا ظهر نگه داشت نماز ظهر و عصر را خواندند عصر هم نگهش داشت تا نماز مغرب و عشاء و نماز مغرب و عشاء را خواندند بعد اين يهودى با اين وضع آمد خانه خسته، مرده افطار كرد خوابيد دو دفعه قبل از اذان صبح آمد زنگ زد اين آمد پشت در گفت كيه؟ اين گفت منم. اين گفت راستى من همان ديشب كه آمدم از دين برگشتم ديدم اسلام اينجورى به درد آدمهاى بى كار مى‏خورد و من كار دارم زندگى دارم بعد امام صادق 7 مى‏فرمايند بين بى عقلى بى تجربه گى تحميل كرد و مسلمان كرد بود و دفعه برگشت به حالت اول مثل آن پير زنى كه مى‏تابد ثم وا مى‏تابد اينها خيلى مؤثر است روانشناسها اسم اين را مى‏گذارند كوچكهاى بزرگ و خيلى حرف خوبى است يعنى يك چيز كوچكى است امّا براى اينكه شخصيت را بكوبد خيلى  بزرگ است مثلاً اينها مثال مى‏زنند كه اين را تجربه كردى و مصيبت بار آورده است و چه مصيبت بزرگى براى اهل علم بار آوردند مخصوصا دشمن دست بگيرد خيلى مصيب درست مى‏كند و روانشناسان مى‏گويند كه انگشت و دماغ مثل زن و شوهرند و همان طور كه زن و شوهر در اجتماع حق ندارند تماس با يكديگر بگيرند در جلسه ميان مردم يك كسى حق ندارد انگشتش را در دماغش بكند چقدر حرف خوب است يك آقا توى جلسه نشسته پيش مردم انگشت در دماغ بكند چقدر بعد است يعنى هر دفعه‏اى كه اين كار را مى‏كند يك درجه، دو درجه از شخصيت اين كاهيده مى‏شود اين كوچك است امّا براى كوبيدن شخصيت خيلى بزرگ است من ديدم يك آقايى اين در تلويزيون نشان مى‏دادند و اين آقا دستش را توى دماغ كرده بود و آن بد جنس همان وقت دوربين را آورده بود روى سر اين آن بد جنس بعدى يا نفهم بعدى توى تلويزيون نشان مى‏دهد جلسه هم خيلى جلسه فوق العاده مهمى بود امّا جلسه بطور كلى از بين رفت براى خاطر اينكه يك بى توجهى يك مراعات كوچكهاى بزرگ يك بى عقلى دست توى دماغ كردن اوّلاً هيچ كجا نبايد باشد دوما دور دارد و مگر مى‏شود همين جور در راه رفتنمان در غذا خوردنمان بعضى اوقات ديدم لقب مى‏دهيم به يك كسى و اين لقب در همين اصفهان من مى‏توانم بگويم امّا چون كه شايد تعريض بشود نمى‏گويم اين اسمش مثلاً آقاى حاج سيد حسين است لقبش هاشمى است اسم عالى است نمى‏دانم از نظر شخصيت خيلى عالى است يك كارى مى‏كند عرف پسند نيست همان موجب مى‏شود لقب بهش مى‏دهند و آن كار زشتش يك لقب برايش شد و اين لقب كم‏كم مشهور شد ديگر نمى‏شناسدش مگر با اين لقب حالا اوّل مثلاً چه كرد اين سفره كه نشسته بود دستش را برد آن طرف سفره يك چيز برداشت و همان را يك لقب روى اين گذاشتند پلوى اين پلوى شد براى بچه‏هاى اين بدبختى براى طائفه اين هم بدبختى اين را مى‏گويند كوچكهاى بزرگ كوچك است امّا اين براى كوبيدن شخصيت بزرگ است اگر حضرت امام نقل مى‏كردند از حضرت امام و از آقا ميرزا بزرگ اينها را تعجب نكنيد راستى اين جورى ادله مهمتر براى ما عقل ماست از تدين مهمتر براى ما عقل از صعه صدر براى ما مهمتر عقل ما بعضى اوقات ناسازگارى توى خانه مصيبتها بار مى‏آورد و اين مصيبت كم‏كم به همين جاها مى‏رساند و مشهور هم هست اين آقا زاده‏ها چرا بعضى شان بد در مى‏آيند گفت براى خاطر اينكه باباشان به حسب ظاهر مى‏گويد در خانه عمل نمى‏كند زن ما بايد ما را عادل بداند بچه‏هاى ما بايد ما را عادل بدانند همين طور كه مردم عادل مى‏دانند بچه هايمان هم بايد ما را عادل بدانند حالا زن من، من را عادل نداند معلوم است اين بى عقلى كرده است معلوم است كه اين درست است درست رفتار نكرده است حالا اسم اين را بگذاريد كوچك‏هاى بزرگ، اسم اين را بگذاريد فصاحت و بلاغت، اسم اين را بگذاريد عقل معاش، اسم اين را بگذاريد عقل و اينكه ما طلبه‏ها بايد عاقل باشيم و هم در گفتارمان هم در كردارمان بعضى اوقات روى منبر مى‏خواهد اظهار لحيه بكند انقلاب را مى‏كوبد آقا اين خدشه مى‏شود براى اين جوانه وامصيبتها يكى از بزرگان مى‏گفت اگر مى‏خواهيد شبهه‏اى نقل بكنيد بايد بلافاصله جوابش بيايد و الا اگر شبهه را نقل كنيد و جوابش را ندهيد اين شبهه در ذهن اين باقى مى‏ماند و بى دينش مى‏كند اوّلاً شبهه نقل كردن اوّلاً جلسه را بسنجيم ببينيم مى‏شود اين شبه را نقل كرد يا نه اين سوال و جواب را مى‏شود در جواب گفت يا نه روى منبر گفت يا نه بسيارى از اوقات ديدم كه شبه نقل مى‏كند و جوابش را نمى‏تواند بگويد يا جوابش را مى‏دهند آنها نمى‏فهمند شبه در ذهنشان ماند پا شدند و رفتند و همين شبه بى دينشان كرد كى كرد اين آقا بى عقل اين آقا كه فكرش را نكرد كه اگر شبه نقل كرد بايد در فراخور حال جوابش را بدهد اگر نمى‏شود جواب بدهد يا جواب مورد پسند نيست از اوّل شبه را نقل نكند انشاءاللّه‏.

    وصلى اللّه‏ على محمد و آل محمد

     



    [1]- سوره نحل، آيه 36.

     

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365