أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
بحث روز چهارشنبهها دربارۀ اين ده آيه (آيه 30 تا 39 سوره بقره) است. گفتم اين آيه محکمات و متشابهاتي دارد. از جمله متشابهاتش،قضيۀ حضرت آدم است. کسي که خليفة الله و مسجود ملائکه است، اگر مخالفت امر خدا کند؛ خدا به او گفته نزديک اين درخت نرو و او نزديک برود و از ميوۀ او هم بخورد. بعد هم اينکه اين درخت چه درختي بوده است؟! (وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ)، چه درختي بوده است؟! نميدانيم ولي ميگويند درخت گندم بوده است. بعد هم کيفري که خدا به حضرت ادم داد، خيلي بالاست.
ما ثواب استحقاقي و تفضلي داريم. کسي که مثلاً نماز صبح را بخواند، مسلّم يک ثواب استحقاقي دارد. کسي که تسبيحات حضرت زهرا را بخواند، خدا به او ثواب هزار رکعت ميدهد. اين ثواب تفضلي است. به قول حضرت امام اينها براي ترغيب است و دانه ميريزند تا مردم را بگيرند. زيرا اين تسبيحات حضرت زهرا خيلي در دنيا و آخرت تأثير دارد و در عاقبت بخيري نيز تاثير دارد. انسان اين را ميفهمد که ثوابها، گاهي استحقابي و گاهي تفضلي است؛ اما در کيفرها نميتوان گفت استحقابي و غيراستحقاقي.
اين حضرت آدم چه کرده بود که خطاب تکويني شد. فرمود: (اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوُّ) و ناگهان حضرت آدم ديد که در يک بيابان بي آب و علفي است. حوا هم ديد که در يک بيابان بي آب و علفي است. ميگويند صفا و مروه بوده و حضرت آدم در صفا و حضرت حوا در مروه بوده است. بالاخره از راه خرق عادت، غذاي بخور و نميري براي آنها درست شد تا اينکه بالاخره حضرت آدم و حضرت حوا در روي کرۀ زمين ماندگار شدند؛ با اين همه زحمتها و مشقتها. مخصوصاً اينکه شما ميگوييد گناه هم نبوده است و يک گناه ناکرده بوده است. لذا نميدانيم اصل اين شجره چه بوده؟ چرا اين کيفر اينقدر بالا بوده که با ارادۀ خدا آن بهشت که باغي بوده است، موجود شد، (تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْين) و آن لحاظ تفضلي خدا از او برداشته شد و نابود شد و وقتي نابود شد، آدم و حوا در يک بيابان بي آب و علفي بودند. اينها چيزهايي است که ما نميفهميم و حتي ما از قرآن هم چيزي نميفهميم. ابن عربي ميگويد هفتصد تفسير از قرآن نوشته شده و اما قرآن هنوز بکر است و حضرت امام هم فرمودند بعد از ابن عربي هم هفتصد تفسير نوشته شده و اما قرآن هنوز بکر است. (ما فَرَّطْنا فِي الْکِتابِ مِنْ شَيءٍ)، به قول مرحوم حاجي سبزواري، قرآن کپيۀ عالم وجود است. اگر ما را بزنيد، ما ميگوييم پروردگار عالم تجلي ذاتي کرد، با همۀ اسماء و صفاتش و حتي اسماءو صفات متأثيره و قرآن پيدا شد. چنانچه خدا تجلي ذاتي ديگري کرد با همۀ اسماء و صفاتش و حتي اسماء و صفات متأثرهاش و آنگاه اهل بيت پيدا شد. حال پائينتر بياييم، حرف مرحوم حاجي سبزواري که گفتند قرآن کپيۀ عالم وجود است. (ما فَرَّطْنا فِي الْکِتابِ مِنْ شَيءٍ * ولا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ فِى كِتابٍ). لذا متشابهات قرآن زياد است،اما معلوم است که اين متشابهات يک امر اضافي است، يعني حتماًبايد روزي اين متشابهات معلوم شود و آن وعدهاي که خدا داده است و حکومت اهل بيت «سلاماللهعليه» که يک بهشت به تمام معنا و بهشت موعود است و يکي از فضيلتهايش اينست که متشابهات قرآن، محکم ميشود.
اميدواريم انشاء الله در زمان آن حکومت باشيم و در درس اهل بيت «سلاماللهعليه» باشيم و متشابهات براي ما محکمات شود. اما در ضمن اين حرفها چيزي استفاده ميشود که بايد به اين اهميت دهيم. يعني در متشابهات يک محکمي هست و آن اينست که حساب خواص غير از حساب عموم مردم است. در روايت هم داريم که در روز قيامت، هفتاد گناه از عوام مردم آمرزيده ميشود، قبل از اينکه يکي از عالم آمرزيده شود. در قرآن حساب خواص، غير از حساب عوام است. غير از قضيۀ حضرت آدم وقتي در قرآن رويم، خواهيم ديد که در خيلي جاها روي خواص، يعني طلبهها و پيامبران و کساني که از خواص هستند عندالله، يک حساب جداگانهاي دارند.
حضرت يوسف نمرههاي بالايي آورد. او از دست زليخا فرار کرد. به قول استاد بزرگوار ما علامه طباطبائي ميفرمايند بيست و چهار زمينه بود براي اينکه حضرت يوسف گناه کند. در الميزان آن بيست و چهار مورد را ميشمارند. اينکه حضرت يوسف جوان بود و زليخا بسيار زيبا بود و طلب از طرف زليخا بود و اگر يوسف قبول کرده بود، برايش خيلي خوب بود اما فرار کرد. بعد هم در آن جلسه نمره بيست آورد. آن کساني که ميخواستند ترنج را پوست بگيرند و دست خود را بريدند، يکي عشقبازي ميکرد و يکي مزخرف ميگفت و حضرت يوسف فرمودند: (إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي کَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ). بالاخره به خاطر تقوا و به خاطر اينکه گناه نکرده، به زندان رفت. حال با آن خوابي که در سورۀ حضرت يوسف هست، بنا شد که ايشان از زندان بيرون بيايند. يکي از دو نفري که بنا شد از زندان بيرون آيند، قرار شد نزد عزيز مصر برود و ساقي شود. حضرت يوسف به اين شخص گفت وقتي آنجا رفتي به فکر ما ماباش (واذکرني عند ربّک). او هم رفت و جبرئيل آمد. فرمود چه کسي تو را از دست برادرهايت نجات داد و چه کسي تو را از دست زليخا و آن زنها نجات داد؟ حضرت يوسف فرمود: خدا. جبرئيل فرمود: پس اين (واذکرني عند ربک) يعني چه؟! حضرت يوسف خيلي ناراحت شد و ميگويند خاک بر سرش کرد. اما پروردگار عالم دست برنداشت، (فلبس يوسف فى السجن بضع سنين)؛ هشت سال يا بيشتر در زندان ماند به خاطر يک کلمه که فرموده بود (واذکرني عند ربک). براي اينکه حساب خواص غير از حساب عموم مردم است.
همچنين دو ملک نزد حضرت داود به عنوان مدعي و منکر آمدند. گفت اين نود و نه گوسفند دارد و من يکي دارم و به من ميگويد يک گوسفند را به من بده تا من صد گوسفند داشته باشم و تو هيچ نداشته باشي. حضرت داود فرمودند: (لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِکَ إِلَى نِعَاجِهِ وَ إِنَّ کَثِيراً مِنَ الْخُلَطَاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ...)؛ آنگاه جبرئيل آمد و فرمود اين چه حرفي بود که زدي! حضرت داود گريه و زاري کردند. بعد دو سه آيه در قرآن هست که خيلي داغ راجع به حضرت داود هست: (يا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى)، پس حساب خواص غير از حساب عموم است.
ما طلبهها خيلي مقام داريم. سرباز امام زمانيم و اگر به راستي توکل باشد، و اگر به راستي مانند قديميها باشيم، رزق و روزي ما هم به خوبي ميرسد و هيچگاه گير نميافتيم. چون آقا امام زمان نظر لطف به ما دارند. علامه طباطبائي «رضوانالله تعاليعليه» ميفرمودند زماني در نجف وضع اقتصادي من بد شد و به فکر رفتم تا خوابم برد. آنگاه به من گفتند در اين 18 سال چه وقت تو را به خودت واگذاشتيم که الان به فکر معيشت رفتهاي. ايشان ميفرمودند اگر کمي فکر کردم و ديدم اگر به طلبهگي باشد، من 24 سال است که طلبه هستم و اگر به آمدن نجف باشد، چهار ـ پنج سال است که آمدم؛ پس اين 18 سال يعني چه؟ ناگهان فهميدم که 18 سال است که معمّم شدم. درجه و نشانهدار و اينکه سرباز امام زمان شدم. همين درس و بحثهاي ما از روايات فهميده ميشود که ثوابش از هر حج و عمرهاي و از هر جهادي بالاتر است. قرآن ميفرمايد: (مَنْ أَحْيَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا)، اگر ما بتوانيم در سال، يک نفر را از حال انحرافي نجات دهيم، مثل اينست که جهان را زنده کرده باشيم. به عنوان مثال شخصي تصادف کرده و دم مرگ است و شما او را به بيمارستان ميرسانيد و نزد دکترها ميبرد تا او خوب شود. در اين موقع او خيلي خوشحال ميشوي. به طوري که هرگاه به تو بگويند يک خاطرۀ شيرين بگو؛ ميگويي من او هستم که يک پسر بچه را از مرگ نجات دادم. قرآن ميفرمايد: (مَنْ أَحْيَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا)، و امام باقر «سلاماللهعليه» ميفرمايند معناي اين آيه ما طلبهها هستيم. اگر بتوانيم يک نفر را در راه بياوريم، مثل اينست که جهان را زنده کرده باشيم. اما مسئوليت سنگين است. بعضي اوقات يک جمله، عالم را آتش ميزند. بعضي اوقات يک کار خلاف مروت، به اندازهاي انسان را به سقوط ميکشاند که جاي جبران نيست. من الان ميتوانم هفت ـ هشت ده مورد که به راستي وجاهت داشته اما با يک گناه و يا يک خلاف مروتي، خودش را به سقوط کشانده است. حال علاوه بر اينکه طلبهها و حوزه را به سقوط کشانده، خودش را به اندازهاي به سقوط کشانده که برگشتي نيست. از اينگونه موارد زياد داريم. لذا اين خلاف مروتي که جزء عدالت آوردند و من شرط ميدانم و ميگويم حتما بايد باشد. انسان علاوه بر اينکه بايد گناه صغيره و کبيره نداشته باشد، بايد خلاف مروت نيز نداشته باشد. به گونهاي که آلت غيبت مردم پيدا شود و مردم بتوانند پشت سرروحانيت حرف بزنند، به خاطر اين يک نفر. و اين گناهش خيلي بزرگ است که کسي غيبت کند و تهمت بزند و اين مسببش باشد. همان جملهاي که امام صادق «سلاماللهعليه» فرمودند که نقل ميکند روز عيد بود و منصور دوانيقي جايزه ميداد و من براي گرفتن جايزه رفتم. امام صادق رسيدند و نزد منصور رفتند و با او کاري داشتند؛ وقتي برگشتند جايزۀ مرا گرفته بودند، به من دادند و گفتند برو و اينجا نايست. بعد يک جمله دارند و فرمودند: «من کل احد حسن، وانه منک احسن، لمکانک منا وان القبيح من کل احد قبيح و انه منک اقبح، لمکانک منا».
نماز شب از همه خوب است، اما از طلبه خوبتر است، زيرا منصوب به اسلام عزيز و روحانيت است و از خواص است. لذا ملائکه ما را از خواص حساب ميکنند. مرحوم شهيد در منيه نقل ميکنند که وقتي جلسۀ درسي بر پا شود، ملائکه بالهايشان را پهن ميکنند تا فرش اين طلبهها شود و افتخار ميکنند به اينکه بالشان فرشي براي طلبه است. پس ما از خواصيم، لذا بايد مواظب گفتار و رفتارمان باشيم. غيبت مردم مرده خوري است، اما غيبت ما خيلي بالاتر است.
ميگفت شب يک غيبتي کردم، خواب ديدم که گربه را نزد من آوردند و گفتند اين را بخور. ميخواستند به خورد من دهند که من از خواب بيدار شدم و فهميدم که غيبت ديشب يک گربه خوري بوده است. اگر غيبت مردم، مُرده خوري است، غيبت ما سگ خوري و گربه خوري است و ما نميتوانيم همينطور از اين مسائل رد شويم.
قديميها خيلي مواظب بودند. مرحوم آقا سيد احمد خونساري که وظيفه تشخيص داد که به تهران رود و انصافاً آقاي خونساري در زمان اقاي بروجردي در تهران خيلي کار کرد. مرحوم آقاي اشني يکي از علماست. مدتي در اصفهان و نمره اول بود و من نزد او درس خواندم. ايشان براي من تعريف کرد که با آقاي خونساري از قم با زن و بچهها به خونساري رفتيم. در وسط راه، ماشين ايستاد. نيم ساعتي مانديم و بعد ماشين حرکت کرد. بچۀ آقاي خونساري از زن آقاي خونساري آب خواست و او به بچه آب داد. آقاي خونساري گفتند اين آب را از کجا آوردي؟! زن گفت وقتي ماشين ايستاد، رفتم و آفتابه را آب کردم. آنگاه رنگ آقاي خونساري تغيير کرد و گفت وقتي ما بارها را بستيم آفتابه خالي بوده و الان پر شده است. اين راننده هم صاحب ماشين نيست و آنگاه گفت حق الناس خيلي مشکل است.
ميگفت يک مغازه پيش مسجد عزيزالله خراب کرده بودند که وقفي بود. آقاي خونساري وقتي ميخواست به مسجد بيايد، از کوچه ديگري ميآمد و راهش را دور ميکرد. وقتي علتش را ميپرسيدند، ايشان ميگفت زيرا اين خاک و گلها وقفي و غصبي است و اگر به ته کفش من بمالد و به مسجد بيايم، اشکال دارد.
از اينگونه موارد زياد است. آقاي اراکي به من ميگفتند دم مرگ، مرحوم حاج شيخ شصت تومان بدهکار بود و از سهم امام استفاده نميکرد و براي عروسي بچهاش شصت تومان قرض کرده بود و نداشت که پس بدهد. دم مرگ واهمه داشت که چه کنم! من ميروم و شصت تومان بدهکارم. ما آن شخص را آورديم و او با مهرباني و تلطف، شصت تومان را بخشيد. آنگاه حاج شيخ به اندازهاي خوشحال شد،مثل اينکه خدا دنيا را به او داده است و گفت الحمد الله بدون حق الناس ميروم. حال پولي نزد آقاي صدر داشت و آقاي صدر از مراجع بودند و بيت المال مرحوم آقاي شيخ نزد آقاي صدر بود. دم مرگ نيز مقداري از پولهاي او نزد آقاي صدر بود. آقاي صدر شخص فهميده و عاقل و متدين بود. ايشان نزد مرحوم حاج شيخ آمد و گفت وضع اين بچههاي شما خيلي بد است، اجازه دهيد پولي که نزد من است، به بچههاي شما بدهم. مرحوم حاج شيخ گفتند وقتي پدرم مُرد، يک آدم عادي بود و مادرم هم روي دستم بود ولي خدا ما را به جاهاي خوبي رساند. اين بچههاي من اگر متدين باشند، خدا برايشان ميرساند و اگر متدين نباشند، چرا سهم امام را به آنها بدهم! بالاخره هرچه آقاي صدر گفتند، مرحوم حاج شيخ قبول نکرد که پولها را به بچههايش بدهد.
به راستي طلبه يعني متقيّد؛ هم چشم و هم زبان و هم گوشش.
آقاي بهجت نميدانست که لختي گري زياد است. فساد اخلاقي رابه او ميگفتند و يک مرجعيت پيدا کرده بود. نه آلودگي چشم داشتند و نه آلودگي زبان و نه آلودگي گوش؛ بلکه تقيد به ظواهر شرع داشتند. اين تقيد به ظواهر شرع بايد باشد، و الاّ يک دفعه مثل حضرت ادم ميشود که براي يک گناه نکرده، به او ميگويند برو. العياذبالله يک دفعه يک غيبت بکنيد و با يک پشت گردني از طلبگي بيرون رويد. از اينگونه موارد زياد ديديم که تقيد ظواهر شرع نداشت و امام زمان او را بيرون کرد. اينها متشابه است، اما در اين متشابهات چيزي فهميده ميشود. مخصوصاً براي ما طلبهها.
خدايا! اين حرفها در زمان ما مشکل است، اما براي همۀ ما لازم است. خدايا! يک حال تنبه و توجهي به آنچه گفته شد، به همۀ ما عنايت بفرما.
و صلّي الله علي محمد و آل محمد