جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر


 
  • پیام به یادوارۀ شهدای گمنام جامعۀ اطلاعاتی استان اصفهان
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ دوازدهم: انسان، حامل امانت الهی
  • پيام تسلیت در پى شهادت حجت‌الاسلام والمسلمين سيدحسن نصرالله
  • پیام در پی جنایات اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان
  • پيام تسلیت در پی حادثۀ اندوهبار معدن طبس
  • پيام تسلیت به مناسبت ارتحال حضرت آيت‌الله محفوظى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام خطاب به حضرت آیت‌الله العظمى شبيرى زنجانى«دامت‌بركاته‌الشّريف»
  • پیام به نشست نکوداشت علّامۀ مجلسی«قدّس‌سرّه‌الشّریف»
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ یازدهم: هدف از خلقت انسان(5)

  • -->

    عنوان درس: مطلق و مقيد-مجمل و مبين
    موضوع درس:
    شماره درس: 264
    تاريخ درس: ۱۳۸۳/۷/۲۱

    متن درس:

    اعوذبالله من الشيطان الرجيم.بسم الله الرحمن الرحيم.رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقدة من لساني يفقهوا قولي.

    مساله آخري كه در باب مطلق و مقيد هست،اين است كه مرحوم آخوند در كفاية مي فرمايند اين مطلق گاهي عام بدلي درست مي كند گاهي عام استيعابيي درست مي كند،گاهي هم بجاي اينكه عموم درست كند،تضيق درست مي كند.آنوقت سه تامثال هم مي زنند،وقتي مقدمات حكمت روي جئني برجل جاري كرديم، يك عام بدلي درست مي شود،عام بدلي كدام است؟مثل من و ماي موصوله و مثل ايّ،يعني يكي از اينها.معناي جئني برجل هم همين است يك مرد،يكي از آنها.مي فرمايند وقتي مقدمات حكمت جاري كرديم،جئني برجلٍ، يعني يكي از مردها،شد عام بدلي و اگر نه،مثل جئني بالرجل و الف و لامش را الف ولام جنس گرفتيم، مي شود عام استيعابي عام استيعابي هم معنايش اين است كه جنس اين رجل.بله نمي خواهنداستغراق بگويند،مي خواهند استيعاب بگويند،يعني درعرض واحد همه اين رجل هاراعلي سبيل البدل مي گيرد.به اين معناكه آمد،مطلق آمده، وقتي مطلق آمده،ديگر خواه ناخواه تكليف ساقط مي شود.

    مي فرمايند گاهي هم نه عام استيعابي است،نه عام بدلي است،بلكه تضيق است.[1]و مرحوم آخوند اين را چندين جاتكرار كرده اند،من جمله دراول باب اوامرمي فرماينداطلاق صييغه اقتضاءمي كندتعيينيت را، نفست را، عينيت را،اگر قيدي در كار نباشد،واجب،واجب عيني است،نه كفائي،واجب تعييني است،نه تخييري،واجب نفسي است،نه غيري.[2] آن حرف را اينجا هم مي آورند،براي اينكه مي فرمايند اطلاق به ما مي گويد تعييني،براي اينكه تخيير قيداست و چون قيد نيست،پس تعيين است.كفائيت قيد است،قيد نيست،پس عينيت است.غيريت قيد است، نيست،پس نفسي است.مرحوم آخوند چندين جا،از همان اول باب اوامر كه مي فرمايند اطلاق هيأت اقتضاء مي كند وجوب را،بعدش مي فرمودند اطلاق هيأت اقتضاء مي كند تعيينيت را،نفسيت،عينيت را،اين را هي در كفايه تكرار كرده اند تا اينجا،اينجا هم يم فرمايند اطلاق به ما تضيق مي دهد،يعني يك چيزي كه اطلاق بايد بگويد، اعم از تعيينيت و تخييريت،اعم از كفائيت و عينيت،اعم از غيريت و نفسيت،اين اعم را درست مي كند،بلكه بعد از مقدمات حكمت مي گوييم تعييني است،نه تخييري،عيني است،نه كفايي،نفسي است،نه غيري،پس بنابراين اطلاق با مقدمات حكمت براي ما تضيق درست كرد،اين حرف مرحوم آخوند است.

    ما به سرتاپاي حرف مرحوم آخوند اشكال داريم و اين اشكال را هم بارها گفته اين و آن اين است كه مقدمات حكمت نه به ما عام بدلي مي دهد،نه عالم استيعابي مي دهد و نه تضيق درست مي كند،بلكه مقدمات حكمت به ما مي گويد ماهيت لابشرط مقسمي من غير اينكه در آن چيزي خوابيده باشد.مي گويد مولا در مقام بيان مرادش است،قيدي نياورده،پس ماهيت لابشرط اراده كرده است.اينكه مي گوييم مطلق اراده كرده است، يعني ماهيت لابشرط و در ماهيت لابشرط نه عام بدلي خوابيده است،نه عام استيعابي.اگر بدل درست بكنيم،بايد از قرينه ديگر درست بكنيم،كه اگر يادتان باشد،ما مي گفتيم تعدد دال و مدلول،چون در جئني برجل،رجل ماهيت لابشرط است و آن تنوين مي گويد عام بدلي ااست.يا در جئني بالرجل مي گفتيم اين الف و لام بجاي هذااست،اشاره به جنس مي كندوآن الف ولام به مامي گويداستيعاب علي سبيل البدل.علي سبيل البدل هم نه، استيعاب،يعني ماهيت لابشرط،يجتمع مع الف شرط.

    در آن تضيق ما هميشه به مرحوم آخوند ايراد داشتيم،به مرحوم آخوند عرض مي كرديم اگر مقدمات حكمت جاري بكنيم،هيأت به ما مي گويدوجوب،نه تعيين درآن خوابيده،نه تخييروبراي هركدام قيدمي خواهد،نه كفائيت در آخوابيده،نه عينيت،براي هر دو قيد مي خواهد،نه كفائيت در آن خوابيده،نه عينيت،براي هر دو قيدمي خواهد،نه نفسيت دراوخوابيده نه غيريت،هردوقيدمي خواهد.اطلاق صيغه اقتضاءمي كند نفس الوجوب را،نه وجوب تعيني را،براي اينكه شما مي گوييد مولا در مقام بيان مراد است،قرينه ذكر نكرده،پس هيأت مطلق اراده كرده است.مطلق هيأت چيست؟وجوب ه وجوب تعيني،وجوب،نه وجوب عيني،وجوب نه وجوب نفسي.براي هر كدام يك قيد مي خواهد.مسلم وجوب گاه ميي رود درواجب غيري،گاهي مي روددرواجب نفسي،گاهي مي رود در واجب تعييني،گاهي مي رود در واجب تخيري.يخواهيم بگوييم واجب تعييني است،قيد مي خواهد،بخواهيم بگوييم واجب تخييري است قيد مي خواهد،قرينه مي خواهد،آنكه هيأت به ما مي گويد،اين است كه مي گويد من واجبم.چه واجبي؟قرينه بايد بگويد.

    بله ما آنجا يك حرف ديگر داشتيممي گفتيم اصلاً وضع شده است.اين يك حرف ديگري است.وجوب، هيأت وضع شده براي واجب تعييني،براي نفسي،براي واجب عيني،آنوقت چون وضع شده،براي آن غريت قرينه مي خواهيم استعمال شيأ در غير ما وضع له هم مي شده،براي آن غيريت،براي آن تحييريت،براي آن كفائيت قرينه مي خواهيم و الا اگر مولا بگويد بيا،خب اگر شما پسرتان را فرستاديد،حتماً قبول نمي كند،مي گويد چرا خودت نيامدي؟اگر بگويد بيا،بگويد ايين بيا،يعني بيا پول بده،ما كه پول نمي دهيم،نمي رويم.خب مولا قبول نمي كند،مي گويد به چه دليل واجب غيري گفتي؟يا اگر بگويد بيا،بگوييم اين تخييري است،يا من،يا پسرم خب مولا را قبول نمي كند.لذا ما مي گفتيم اطلاق نه،وضع اقتضاء مي كند تعيينيت را،وضع اقتضاء مي كند عيينيت را،وضع اقتضاء مي كند نفسيت را و الا اگر حرف ما نباشد و ما بخواهيم روي حرف مرحوم آخوند بگوييم اطلاق اقتضاء مي كند تعيينيت را،نمي شود.مثل اين است كه شما بگوييد ماهيت لابشرط دلالت مي كندبر يك شرطي،بر يك قسمي.خب معلوم است كه نمي شود.

    بنابراين اين فرمايش مرحوم آخوند در اينجا كه مي فرمايند اطلاق به ما عام بدلي مي دهد،نمي شود،عام بدلي نمي دهد،ماهيت لابشرط مي دهد.اينكه مي فرمايند عام استيعابي مي دهد،مي گوييم هيچ وقت عام استيعابي نمي دهد.آن الف و لام است،آتنوين است كه براي ما عام بدلي،يا عام استيعابي درست مي كند و الا اطلاق به ماهيت لابشرط مي دهد،كه يجتمع مع الف شرط.هيچوقت هم تضيق نمي دهد.اصلاً معنا ندارد،اطلاق و تضيق يك نحوتهافت است.مابگوييم مطلق است،اماتضيق است،مطلق،يعني غير متضيق ومتضيق يعني غير مطلق. حالا ما بگوييم مطلق به ما تضيق مي دهد،معلوم است كه درست نيست،نمي شود درستش كرد.

    لذا الوجوب علي اقسام،بين اقسام هم ضدين است،نه تناقض،نه عدم و ملكه،همه جا اينجور است،يعني همه جا بين افراد تباين است،بين زيد و عمرو،تباين است،براي اينكه عوارض مشخصه او غير از عوارض مشخصه اوست و عوارض مشخصه او غير از عواض مشخه اوست.شما هر كجا كه فرد آوريد،يك مقسم دارد،كه آن مقسم شامل هر دو مي شود،اما خود اقسام با هم ضدين هستند،مثل زيد و عمرو،كه زيد و عمرو در حالي كه هر دويشان انسانند،حيوانٌ ناطق اند،اما با عوارض مشخصه،هر دو متباينين اند.همين كه مرحوم آخوند در كفايه تكرار مي كند،كه لافرق بين المادة و الجنس الا لابشرط و بشرط لا و لافرق بين الصورة و الفصل الا لابشرط و بشرط لا،يعني اگر آن حيوان ناطق آمد در خارج و كلي طبيعي شد،ديگر بين اين كلي طبيعي و آن كلي طبيعي تباين است.خب اين مطلب اول بود.ديگر باب مطلق و مقيد تمام شد.

    مسأله بعدي،مسأله مجمل و مبين است،كه چيزي ندارد.

    مجمل يعني نامعلوم،به يك چيزي كه مفهومش را ندانيم،مجمل مي گوييم.مبين يعني يك چيزي كه معنايش را بدانيم،حالا يا نمي دانستيم و حالا مي دانيم،يا از اول متبين است.لذا اگر گفته بودند مجمل و متبين، بهتر بود.اين مجمل و مبين تعريف خاصي در اوصولل ندارد،مثل مطلق و مقيد است،كه مي گفتيم تعريف خاص ندارد.آنچه اغت است،همان را آورده اند در مطلق و مقيد،همان لغل را آورده اند در مجمل و مبين.لذا از نظر معنا معلوم است،اصطلاح خاصي هم ندارد.

    اين مجمل و مبين يك امر اضافي است،براي اينكه بعضي از چيزها،براي بعضي معلوم است،براي بعضي ديگر مجهول است،مثلاً علوم دانشگاه براي ما مجهول است،علوم حوزوي هم باي دانشگاهيان مجهول است.اما براي ما چي؟علوم حوزوي براي ما مبين است،متبين است،علوم دانشگاهي مجهول است.پس يك چيزي براي بعضي مجمل شد،براي بعضي ديگر مبين شد.

    از همين نظر هم ما به دانشگاهياهي عزيز،يا بعضي از انها عزيز مي گوييم آقا تصرف در حوزه نكنيد ، چنانچه ما تصرف در دانشگاه شما نمي كنيم و تصرف كردن ما در طب،خيلي غلط است.حالا تصرف كردن آن طيب هم درفقه خيلي غلط است،نفهميدگي مي خواهدوبقول مرحوم آيت الله شهيدمطهري-چه خوش مي گويد-مي گويد اتفاقاً يعضي از علوم شانس دارند،بعضي از علوم شانس ندارند،بعضي از علوم دست اجنبي به آنها نمي رسد، ايشان مي گويند مثل فلسفه، خب معمولاً در فلسفه ديگر كسي تصرف نمي كند. اما بعضي از علوم شانس ندارند، دست هر اجنبي به آن مي رسد. مي گويند مثل علم فقه، كه هر كسي، حتي پيره زن در خانه اش فقيه شده، ديگر چه رسد به آقاي متخصص در طب، كه خيال مي كند متخصص در فقه هم است و اين همه سرو صداها و بي بندو بارها كه الان پيدا شده است، اين اختلاف در قرائت كه الان پيدا شده است، همه از اينجا سر چشمه گرفته است، كه مي خواهند در علوم اسلامي تصرف كنند، الفباي علوم اسلامي را هم بلند نيستند. عرض كردم ماها تصرف نمي كنيم، حوزوي ها تصرف در طب نمي كنند، يك كسي بيايد پيششان برايش نسخه بنويسند. اما آنها تصرف مي كنند، آنها كار را به اينجا رسانده اند كه اصلاً اين فقه ارتجاع است، ما بايد يك فقه به جامعه بدهيم، تا جامعه عمل به آن فقه بكند، اين حرفها ديوانگي است و علي كل حال من به نسبتِ علمِ طبيب متخصص، خب جاهل هستم، فرمولهاي حوزه براي يك دكتر متخصص، بلكه پرفسور مجهول است بالنسبه به علوم حوزوي هم جاهل است. نه او مي تواند تصرف در آن كند، نه آن مي تواند تصرف كند. هر كدام تصرف بكنند، استعمال شيء در غير ما وضع له است و استعمال شيء در غير ما وضع له پدر جامعه را در مي آورد.

    بنابراين مجمل و مبين يك امر اضافي است. يك چيزي براي يك كسي معلوم است، براي يك كسي مجهول است، براي آن كسي كه مجهول است، مي گوييم فرمولهايش، الفاظش، نسبش، احكامش براي اين مجمل است و ما يك چيزي نداريم كه مجمل بالذات باشد، معقول نيست. مسلم چيزي نداريم كه مجهول بالذات باشد و اگر قرآن متشابه دارد، معنايش اين نيست كه «الم» مجمل ذاتي است، نه، اهل دل «الم» را مي دانند، لااقل «الراسخون في العلم» مي دانند. بله قرآن براي ما متشابه دارد، كه حضرت رضا عليه السلام مي فرمايند متشابه دارد، براي اينكه مردم محتاج به ما باشند، ما به اهلبيت عليه السلام مراجعه بكنيم. قرآن براي خدا، براي 14 معصوم عليه السلام مبين است، اما براي ماها خيلي از قران متشابه است، «منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات»[3]

    پس بنابراين ما يك جا پيدا كنيم كه مجمل بالذات داشته باشيم، مبين بالذات داشته باشيم، نه اينها نيست، اضافي است.

    چنانچه اين متشابه گاهي بالذات متشابه است، گاهي بالعرض متشابه است، مثلاً در باب اشتراك، هر كدام قرينه مي خواهد، قرينه نباشد، متشابه است، اما بالعرض متشابه است، يعني چونكه لفظ عين را براي عين باكيه و عين جاريه هر دو وضع كرده اند، لذا حالا كه نمي دانيم كدام است، متشابه مي شود، اما بالعرض. يا مثلاً اگر عام ما مخصصش متصل باشد و مجمل، خب اين عام مجمل نيست، اما بواسطه آن همسايه بد، بدي همسايه را به خود گرفت، شد مجمل. اسم اين را مي گذاريم اجمال بالعرض، يعني ذاتاً مجمل نيست، بواسطه همسايه بد، مجمل شده است.

    اين مجمل و مبين گاهي در افراد است، در كلمه است. اين خيلي هست، مثل كلمه «صعيد»، «فتيمموا صعيداً طيباً»[4]، اين صعيد چيست؟ خب در ميان فقها اختلاف است. مثل «كعب»، «فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الي المرافق» اين مرافق معلوم است، اما «وامسحوا برئوسكم و ارجلكم الي الكعبين»[5]اين كعبتين كجاست؟ آيا قوزك پاست يا برآمدگي پاست؟ اگر برآمدگي پا باشد، مسح كردن تا همان برآمدگي كفايت مي كند، اگر قوزك پا باشد، بايد برود تا آخر، بياد همه روي پا مسح شود.

    يا غناء چيست؟ خب اختلاف عجيبي است. حالا كه الحمدلله خيلي روشن كرده اند، گفته اند موسيقي سنتي داريم، هر چه باشد حلال است. لذا خواننده هر كسي باشد، ديگر همه اينها حلال است! حلال و طيب و طاهر براي بدبخت كردن جوانهاي ما. اما پيش همه فقهاء موسيقي مطلقاً حرام است حتي حضرت امام «رضوان الله تعالي عليه» يك استفتاء دارند، كه ديدم چند روز قبل اين استفتا، را از مقام معظم رهبري هم كرده اند و ايشان خيلي صريحتر جواب داده اند. شهرداري اصفهان از مقام معظم رهبري استفتاء كرده است كه آقا تدريس موسيقي، مجالس موسيقي، ترويج موسيقي ولو اختلاط زن و مرد نباشد، ولو حرمتي در كار نباشد چه جور است؟ ايشان هم زير اين 4، 5 تا، جواب داده اند، ترويج موسيقي، تعليم و تعلم موسيقي، مجالس موسيقي ولو موسيقي حلال، حرام است. همين را حضرت امام هم فرموده اند، خدمت حضرت امام هم كه سوال كرده اند، ايشان هم فرموده اند «ترويج موسيقي ولو حلال، حرام است، با تنزه جمهوري اسلامي نمي خواند. اين حرف خوبي است، ما از روز اول هم اين حرف را مي گفتيم، من 4، 5روز بعد از آنكه خبرگان به ايشان رأي داده بودند رفتم خدمت ايشان و به ايشان گفتم آقا راديو و تلويزيون شما با تنزه جمهوري اسلامي، با تنزه رهبري نمي سازدو ايشان مي فرمودند بله،درست است،همين است.چندوقت قبل هم رفتم خدمت ايشان وبه ايشان گفتم آقا من آنوقتها، آن سالها به شما مي گفتم اين راديو و تلويزيون با تنزه جمهوري اسلامي نمي سازد، الان هم مي گويم بابا جان اين تلويزيون حرام دارد ايشان فرمودند راديو هم همينطور. اين لفظ مقام معظم رهبري است . همين را حضرت امام مي فرمودند و فرقي بين اين و آن نيست. لذا عده اي از روساي قبلي رفته بودند خدمت مقام معظم رهبري،ايشان فرموده بودند آقاي مظاهري از شما گله دارند و بايد اين گله ايشان رفع بشود،آمدند پيش من،نيم ساعت هم خيلي داغ بااينهاصحبت كردم،كه آقااين تلويزيون شما حرام دارد،بدآموزي دارد،موسيقي حرام دارد،فيلمهاي حرام دارد،بسياري از آنها محرك است.يك كدامشان هم مي خواستندبا اين حرفهايي كه همه شان مي زنند،من از همه شان اين حرف را شنيده ام،كه آقا اگر ما اينها را نداشته باشيم،آنوقت ماهواره ها مسلط مي شوند.در اثر ترس از مرگ خودكشي مي كنند.من يك چيز ديگري به آنها گفتم.آقا در اثر ترس از مرگ ، خودكشي كردن،اينكه نمي شود.بعد هم به آنها گفتم آقا آن كساني كه ماهواره مي بينند شما را قبول ندارند. بنابراين شما هم چوب را مي خوريد،هم پياز را-يك چيز ديگر به آنها گفتم-مردم-متدينها-از دست شما راضي نيستند،فاسق و فاجرهم از دست شما راضي نيستند،براي اينكه آنها چيزيهايي مي خواهند كه در ماهواره است،به دردشان نمي خورد.

    و علي كل حال خيال نكينيد مقام معظم رهبري از اينها راضي هستند.بعضي از شما اصفهانيها،بعضي از شما طلبه ها خيلي جفا مي كنيد،جسارت به حضرت امام،جسارت به مقام معظم رهبري،جسارت به نظام،اين جايز است؟نشده است،نمي شود يعني هر سوراخي را بگيرند،ناگهان سوراخهاي ديگر-سوراخ شيطاني-اطرافش پيدا مي شود.

    بله تقصير مردم است،مردم بي تفاوتند،مردم طرفدار نيستند،مردم بقول حضرت امام از دور مي ايستند،مي گويند لنگش كن.اگر راست مي گوييد،بياييد در صحنه،آنوقت ببينيد چه جور همه كارها اصلاح مي شود.

    و علي كل حال اين لفظ«غناء»،كه از نظر من يك چيز واضحي هم است.غناء يعني چه؟يعني آنكه تحريك شهوت مي كند،تمام شد اين گاهي سرودهاي جمهوري اسلامي است،يك چيزهايي است كه اول مي زند،بعد اخبار را شروع مي كند،خب هيچي،اين موسيقي حلال است،گاهي هم نه محرك است،خب وقتي محرك شد،اگر خواننده باشد،مي گوييم غناء اگر آهنگ باشد،به آن موسيقي مي گوييم،هر دويش حرام است.غناء يعني آواز خوان،موسيقي يعني آهنگ زن.آهنگ همان موسيقي است،موسيقي هم همان آهنگ است،آن با آلت است ، آن با حلقوم.اينها گاهي محرك است،گاهي محرك نيست،محرك نوعي،كه مي گويند مختص به مجالس لهو است.هر كدام محرك باشد،حرام است،هر كدام نه،نه.

    پس بنابراين اينجور شد كه اين مجمل و مبين گاهي راجع به كلمه است،مثل مثالهايي كه زدم،گاهي راجع به جمله است،مثل«لا صلاة الا بفاتحة الكتاب»[6] اين يعني چه؟اين نفي كمال است،يا نفي صحت؟خب اختلاف است.گاهي هم راجع به انتساب است،يعني كلمه واضح است،جمله واضح است،انتساب معلوم نيست،مثل«حرمت عليكم الخمر»چي؟شربش؟مثل«حرمت عليكم امهاتكم»[7] يعني همبستر شدن با آن،حالا اين هم«حرمت عليكم الخمر»يعني شربش؟يا نه؟سازنده،فروشنده،دلال،هر كسي كه اعانت كند ولو انگور فروش، همه اينهاحرمت عليكم؟ خب مي شود اولي باشد،مي شود دومي باشد،مجمل مي شود.

    خب الحمدلله باب مجمل و مبين تمام شد.

    امروز زور آخر درس است،روز سه شنبه هم است،فردا انشاء الله مباحثه اخلاق داريم.خدا را شكر مي كنيم كه توانستيم اين جلد را-دروه دوم شما-تمام كنيم.ديگر انشاء الله شنبه بعد از ماه مبارك رمضان مباحثه از جلد دوم كفايه،مباحث عقيله شروع مي شود،انشاء الله خدا توفيق بدهد.

    ماه مبارك رمضان است،از همه شما تقاضا دارم دعا كنيد:

    1-براي ظهور امام زمان(عج)به اين خيلي اهميت بدهيد.

    2- رفع فتنه غده سرطاني جامعه بشريت يعني آمريكا،يعني حزب صهيونيسم.

    3-براي اينكه عاقب بخير بشويد،هم خودتا هم اولادتان،فتنه خيلي بالاست،خيلي بالاست.

    4- مروج شريعت باشيد،اين عمامه شما،اين طلبه بودن شما براي شما نفع داشته باشد،مضر اسلام براي نباشد.

    5- مردم خيلي گرفتارند،به ياد مردم باشيد.

    6- راجع به حوائج خودتان هم مأيوس از دعا نباشيد.دعا حتماً نتيجه دنيا و آخرت دار.قرآن خواندن را هم،انشاء الله در ماه مبارك رمضان7،8،ختم قرآن مي خوانيد.يكي براي امام زمان،يكي براي 14معصوم(ع)،يكي براي ذوي الحقوق،بعدش هم براي خودتان.

    از همه شما التماس دعا دارم و به شما دعا مي كنم.

    والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته



    [1] - كفابةالاصول،ص292

    [2] - كفابةالاصول،ص99،و عبارت مرحوم آخوند اين است«قضيه اطلاق الصيغه كون الوجوب نفسياً،تعييناً،تعييناً،عينياً لكون واحد مما يقبلها يكون فيه تقييد الوجوب و تضييق دائرته»

    [3] - سوره آل عمران، آيه 7.

    [4] - سوره نساء آيه 43.

    [5] - سوره مائده ، آيه 6.

    [6] - مستدرك الوسائل ج4،ص158،باب وجوب قرائت الفاتحة في الثنائية و في الاوليين من غيرها،روايت8،رقم4368

    [7] - سوره نساء،آيه23

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365