جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر


 
  • پیام به یادوارۀ شهدای گمنام جامعۀ اطلاعاتی استان اصفهان
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ دوازدهم: انسان، حامل امانت الهی
  • پيام تسلیت در پى شهادت حجت‌الاسلام والمسلمين سيدحسن نصرالله
  • پیام در پی جنایات اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان
  • پيام تسلیت در پی حادثۀ اندوهبار معدن طبس
  • پيام تسلیت به مناسبت ارتحال حضرت آيت‌الله محفوظى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام خطاب به حضرت آیت‌الله العظمى شبيرى زنجانى«دامت‌بركاته‌الشّريف»
  • پیام به نشست نکوداشت علّامۀ مجلسی«قدّس‌سرّه‌الشّریف»
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ یازدهم: هدف از خلقت انسان(5)

  • -->

    عنوان درس: مطلق و مقيد/ مقدمات حكمت
    موضوع درس:
    شماره درس: 255
    تاريخ درس: ۱۳۸۳/۷/۶

    متن درس:

    اعوذبالله من الشيطان الرجيم.بسم الله الرحمن الرحيم.رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقدة من لساني يفقهوا قولي.

    دیروز عرض کردم که این بحث مطلق و مقید بالاترین بحثها در اصول است و در بحث مطلق و مقید هم این بحث مقدمات حکمت بالاترین بحثهاست و باید به آن خیلی اهمیت بدهیم و معمولاً هم اهمیت داده نشده اسا.لذا می بینیم آن کسانی که بر کفایه حاشیه نوشته اند،حتی مثل مرحوم آقای کمپانی همین جور از مساله گذشته اند،یا خود مرحوم آخوند خیلی ساده ،بدون ان قلت از مساله گذشته اند و علی کل حال مساله،مساله مهمی است و چون مساله مهم است مساله مشکل است،بنا شد امروز تکراری هم در مساله هم در مساله بشود.

    خلاصه حرف دیروز این شد که ماهیت لابشرط به دو قسم منقسم می شود:یکی مهمله،یکی ساریه و بعبارت فلسفه و منطق یکی قضیه طبیعیه و یکی قضیه حقیقیه.لذا این ماهیت لابشرط یک امر مشترکی است،پس اگر بخواهیم بگوییم قضیه طبیعیه است،قرینه می خواهیم،اگر هم بخواهیم بگویم قضیه حقیقیه است قرینه می خواهیم برای خاطر اینکه هر مشترکی قرینه معینه می خواهد ،قرینه تعیینیه می خواهد ،لذا آنجاهایی که قرینه باشد ،خب می گوییم،مثلا قضیه الرجل خیرٌ من المراة را می گوییم قضیه طبیعیه است،قرینه اش چیست؟برای خاطر اینکه اگر بخواهیم بگوییم کل الرجل خیرٌ من کل المراة،خیلی اشکال پیدا می شود و آن قرینه خارجیه به ما می گوید الرجل خیرٌ من المراة قضیه طبیعیه است،نه قضیه حقیقیه چنانچه بعضی اوقات هم قرینه حالیه هست که مرادش قضیه حقیقیه است،نه قضیه طبیعیه.

    اهل اصول می خواهند یک قرینه عامه درست بکنند،تا در آنجاهایی که شک بکنیم قضیه حقیقیه است یا طبیعیه،بگوییم حقیقیه است.اسمش را مقدمات حکمت گذاشته اند،که این مقدمات حکمت-چنانچه مرحوم آخوند در کفایه دارند،دیگران هم دارند-یکی قرینه عامه است،مثل قرینه خاصه،که بعد از جریان مقدمات حکمت ،آن قرینه می شود بر اینکه از این ماهیت قضیه حقیقیه اراده شده،نه قضیه طبیعیه.

    مرحوم آخوند علاوه بر آنچه دیگران گفته اند ،یک مقدمه هم اضافه کرده اند.همه گفته اند مقدمات این است :مولا در مقام بیان مراد است،قرینه ذکر نکرده،پس مطلق اراده کرده است.این«پس مطلق اراده کرده»یعنی پس قضیه حقیقیه اراده کرده است،مرادشان این است.مرحوم آخوند یک مقدمه دیگر هم اضافه می کنند،می گویند مولا در مقام بیان مراد است،قرینه ذکر نکرده،قدر متیقن در مقام تخاطب نداریم،پس قضیه حقیقیه است،نه قضیه طبیعیه ،نه مهمله.

    ما باید روی این سه تا مقدمه مرحوم آخوند حرف بزنیم،ببینیم کدامیک لازم است،کدامیک لازم نیست.

    بعضی ها گفته اند هیچکدام لازم نیست.خب حالا که هیچ کدام لازم نیست چی؟گفته اند یک قرائن دیگری هست،که آن قرائن خاصه ،یا عامه به ما می گوید قضیه ساریه است،نه طبیعیه.از جمله کسانی که گفته اند هیچ کدام لازم نیست،مرحوم حاج شیخ در درر است.آن قرینه اولی که تقریباً متفق علیهاست که می خواهیم ،مرحوم حاج شیخ زیر پل آن زده است و گفته اینها ما احراز بکنیم مولا در مقام بیان مراد است.این لازم نیست.چرا لازم نیست؟بجای این مقدمه عقلی ،یک مقدمه عقلی دیگر آورده اند و فرموده اند که اصل در اراده آن است که مراد الاصاله باشد،مراد بالتبع نباشد و وقتی می گویند جئنی برجل،اگر این رجل من حیث هو هو باشد،ماهیت لابشرط باشد،خب این اراده بالاصاله به آن متعلق شده است و اما اگر رجل عالم باشد،چون مشتق بسیط است،مقید اراده کرده است.دیگر خواه ناخواه وقتی که مقید را ارده کرده باشد،بالتبع هم ماهیت را ارداه کرده است،نمی شود که رجل عالم را اراده کرده باشد ولی رجل را اراده نکرده باشد.

    لذا آنجا که قیدی نباشد اراده متعلق به رجل شده علی سبیل اصالة و آنجا که قیدی در کار باشد،رجل بالتبع اراده شده است،بالاصاله اراده نشده است،برای اینکه اولاً و بالذات مقید و مشتق را اراده کرده،ثم آن ماهیت من حیث هی هی ،یعنی رجل را اراده کرده است .گفته اند بنابراین وقتی چنین شد،حالا که گفته جئنی برجل،دوران امر است بین اینکه رجل بالاصاله است یا بالتبع،می گوییم بالاصاله است و بالاصاله بودنش هم معنایش این است که رجل من حیث هی هی اراده شده است معنایش این است که مولا در مقام بیان مراد است.[1] این تقریبا یک ابتکاری است از مرحوم حاج شیخ و خلاصه حرف هم این است و اگر شما مطالعه کرده باشید،همین است که عرض کردم.

    حالا یکبار دیگر حرف مرحوم حاج شیخ را معنا می کنم،حرف مرحوم حاج شیخ این است که اگر گفت جئنی برجل،نمی دانیم آیا عالم دارد یا نه،می گوییم عالم ندارد.چرا عالم ندارد،برای اینکه اگر عالم داشته باشد،اراده-که گفته جئنی برجل-متعلق شده به رجل بالتبع.اول مشتق اراده می شود،ثم رجل اراده می شود و اگر این قید را نداشته باشد،عالم نداشته باشد،اراده در جئنی برجل بالاصالة به رجل متعلق شده است و لذا دار الامر بین اینکه اراده بالتبع باشد یا بالاصاله،اراده بالاصاله مقدم است.پس بجای احراز اینکه مولا در مقام بیان مراد است،این دلیل عقلی به ما می گوید ما احتیاج نداریم که این مقدمه را جاری کنیم ،این مقدمه می خواهد جاری بشود ،یا نشود،ما می توانیم اطلاق گیری کنیم و بگوییم مولا در مقام بیان مراد است.بعبارت دیگر مولا مطلق گفته و اراده مولا بالاصاله به این مطلق متعلق شده است.

    دیروز عرض می کردم حالا ما حرف مرحوم حاج شیخ را بپذیریم-پذیرفتنش مشکل است،حالا می پذیریم-حالا که پذیرفتیم مرحوم حاج شیخ چه می گویند ؟می گویند در جئنی برجل،از این رجل ماهیت لابشرط اراده شده است.خب حالا ماهیت لابشرط اراده کرده،ولی مهمله یا ساریه؟قضیه طبیعیه یا قضیه حقیقیه؟حرف مرحوم حاج شیخ نمی تواند قرینه باشد بر اینکه قضیه حقیقیه است،نه طبیعیه و ما این را می خواهیم،یعنی ما که می گوییم مولا در مقام بیان خصوصیات است،می خواهیم بگوییم قضیه حقیقیه است،نه طبیعیه،برای خاطر اینکه ولو اراده بالاصاله هم متعلق به آن شده باشد،ماهیت لا بشرط هم باشد،امااین ماهیت لابشرط یقسم الی قسمین:طبیعیةٌوحقیقیه،بقول اهل اصول مهملةو ساریة . اراده هم بالاصالة به آن متعلق شده ،ولی همین که اراده بالاصاله به آن متعلق شده علی قسمین داریم، مهمله و ساریه.پس ما باید یک کاری بکنیم،که بگوییم ساریه است،مهمله قضیه طبیعیه نیست،حقیقیه است،تا بتوانیم در اصول اطلاق گیری کنیم.

    بنابراین دیروز عرض کردم اینکه مرحوم حاج شیخ آن مقدمه را جاری کرده،حالا بگوییم آن مقدمه هم تمام است،احتیاج هم به آن نداریم،ولی به درد ما نمی خورد،به درد اینکه قرینه عامه باشد بر اینکه قضیه حقیقیه است،نه طبیعیه،نمی خورد و حرف مرحوم شیخ نمی تواند قرینه باشد.حرف مرحوم حاج شیخ فقط این است که طبیعت من حیث هی هی است.بله،یعنی عالم ندارد،طبیعت من حیث هی هی است،ولی حالا طبیعت من حیث هی هی است،آیا نظیر الرجل خیرٌ من المرأة است یا نظیر جئنی برجل؟دیگر نمی دانیم کدام است،برای اینکه قضیه طبیعی لابشرط است،قضیه حقیقیه هم لابشرط است هر دو لابشرط است،برای اینکه رجلٌ عالم هم ماهیت لابشرط است در الرجل خیرٌمن المرأة این الرجل  ماهیت لابشرط است علی نحو قضیه طبعیه،یکی ماهیت لابشرط است علی نحو قضیه حقیقیه.

    قضیه طبیعیه یا قضیه حقیقه تباین دارد،تباین دارند و مطلق و مقید نیست،یعنی مطلق و مقید آنجا باشد که بعضی اوقات قضیه طبیعیع است،قضیه حقیقی هم باشد،هیچ کجا پیدا نمی شود.هر کجا قضیه طبیعیه است،قضیه حقیقیه نیست و هر کجا قضیه حقیقیه است،طبیعیه نیست.با هم تباین دارند،قسم اند و اقسام با هم تباین دارند.

    لذا مقدمات حکمت این را به ما می گوید که وقتی مولا به ما گفت اکرم العلماء یعنی همه شان.چنانچه اگر گفت اکرم عالماً،یعنی همه شان و اگر بخواهیم بگوییم اکرم عالماً یا اکرم رجلاً در مقام بیان این است که یعنی زن را اکرام نکن،مرد را اکرام کن،این را باید اثبات کنیم و الا اگر در مقام حکم گویی باشد،دیگر خوان ناخواه اینکه مولا در مقام بیان خصوصیات است،یعنی در مقام بیان این است که حکمش را ببرد روی طبیعت من حیث هی هی.

    که عرض کردم ااتفاق کل هم بر لزوم این مقدمه هست و اساتید ما هم گفته اند که به غیر مرحوم حاج شیخ کسی نگفته است.استاد بزرگوار ما،استاد عزیز ما آقای داماد-داماد همین مرحوم حاج شیخ-می فرمودند که خود مرحوم حاج شیخ هم به این حرف عقیده نداشتند.یک چیزیدر درس می گفتند و در درر هم نوشته اند و مرحوم حاج شیخ از این احتمالها برای تقریب ذهن و برای مفهوم و تفهیم زیاد می دادند.

    خب این راجع به مقدمه اول،مقدمه دوم این است که گفته اند باید قرینه نباشد واین را هم تقریباً همه گفته اند در کفایه هم آمده است،یعنی گفته اند:مولا در مقام بیان خصوصیات است،قرینه نیاورده است.

    استاد بزرگوار ما آقای بروجردی و همچنین استاد بزرگوار ما حضرت امام می فرمایند این لغو است،یعنی احتیاجی به این مقدمه نداریم،قرینه نیاورده،یعنی در مقام بیان خصوصیات است و الا اگر قرینه بیاورد که نمی توانیم بگوییم در مقام قضیه حقیقیه است.خب آنهایی هم که گفته اند یا نگفته اند اصلاً این بقول حضرت امام مطوی است،یعنی همین که بگوییم مولا در مقام بیان خصوصیا است،پس قرینه مطلق اراده کرده است،این مطوی است بر اینکه قرینه نیاورده،برای اینکه اگر قرینه آورده باشد، دیگر در مقام بیان مطلق گویی-مطلق قضیه حقیقیه-نیست.[2]

    آیا فرمایش این دوبزرگواردرست است،که مابگوییم مولادرمقام بیان مراداست،پس قرینه نیاورده، پس بنابراین قضیه حقیقیه اراده کرده است؟انصافاً مشکل است.باید بگوییم مولا در مقام بیان مراد است.خب حالا که در مقام بیان مراد است قضیه حقیقیه اراده کرده است یا قضیه طبیعیه؟بگویید قضیه حقیقی حالا که قضیه حقیقی اراده کرده است،اگر بگوید رجلاً عالماً،خب این هم در مقام بیان خوصیات است،اما قرینه آورده است،باز هم قضیه حقیقی است،برای اینکه همین طور که اکرم رجلاً از قضایای حقیقیه است،اکرم رجلاً عالماً هم از قضایای حقیقیه است،فرقی نمی کند.چنانچه این رجل عالم گاهی از قضایای طبیعیه است،مثلاً می گوید الرجل العالم خیرٌ من الرجل الفاسق.خب بخواهیم کل بگوییم،کل رجل عالم خیرٌ من کل رجل فاسق،این غلط است،برای اینکه بعضی از علماء به اندازه ای شرند که باید بگوییم هزار تا جاهل در مقابل آنها پوچ اند،پس باید قضیه طبیعی باشد.

    پس اگر این مقدمه دوم نباشد،ممکن است قضیه طبیعی باشد،ممکن است حقیقی باشد.لذا باید قرینه نباشد.برای اینکه از این رجل قضیه حقیقیه بلا قید اراده شده است.وقتی اینجور بگوییم،پس بنابراین باید بگوییم مولا در مقام بیان خصوصیت است،قرینه نیاورده است و تا این جمله را نگوییم مطلب درست نمی شود.

    من به حضرت امام عرض م کردم که این یک صغری و کبری است و شما نمی توانید بگویید کبری بدون صغری،برای اینکه در العالم متغیر،کل متغیر حادث،فالعالم حادث،اگر صغری رانیاوری و بگویی کل متغیر حادث،فالعالم حادث،نمی شود،می گفتم اینجا اینجوری است.به حضرت امام می گفتم شما قضیه را مطوی می کنید،آقای بروجردی قضیه را مطوی می کنند و الا ضرری است که باید بگوییم مولا در مقام بیان قضیه حقیقیه است و این قضیه حقیقیه بلاقیداست،یعنی قرینه نیاورده است.برای اینکه قضیه حقیقیه اقسامی دارد،رجل،موضوع حکم واقع می شود قضیه حقیقیه است،رجل عالم،قضیه حقیقیه است،رجل عالم عادل،باز هم قضیه حقیقیه است.هیچ کدام اینها قضیه طبیعیه نیست،اینها مفید است،مثل نوع و جنس می ماند،جنس قریب به یک مرتبه و جنس بعید به دو مرتبه و جنس بعیدبه سه مرتبه،همه اینها ماهیت لابشرط هستند.نوع ماهیت لابشرط است،اما خیلی دائره اش تنگ است.حیوان ماهیت لابشرط،نبات ماهیت لابشرط است،جماد ماهیت لابشرط است،جوهر ماهیت لابشرط است.خب همه اینها از نظر اینکه ماهیت لابشرط مقسمی هستند هیچ اشکالی نیست،اما از نظر توسعه،تا آن جوهر قید نخورد نبات نمی شود،تا آن نبات قید نخورد حیوان نمی شودوآن حیوات تا قیدنخوردانسان نمی شود. حالا در اصول اسمش را قید می گذاریم و در منطق اسمش را فصل می گذاریم،دیگر فصل و قید که تفاوتی نمی کن.اگر نگوییم حیوان ناطق،می شود حیوان.ناطق قیدش است،یعنی فصلش است،اما حالایی که فصل آمد از ماهیت لابشرطی که بیرون نمی رود،باز هم انسان ماهیت لابشرط است.از همین جهت این ماهیت لابشرط است می آید در خارج افراد پیدا می کند،می گوییم زیدٌ انسانٌ.حتی با آن عوارض مشخصه هم که در خارج آمد،قطع نظر از آن عوارض مشخصه انسان،انسان است،زیدٌ انسانٌ.

    پس بنابراین ما بگوییم مولا در مقام بیان خصوصیات است،دیگر می خواهد قرینه بیاورد، می خواهد نیاورد،ظاهراً نمی شود.باید بگوییم مولا در مقام بیان خصوصیات است،قرینه ندارد بر اینکه این طبیعت را مقید بکند،بعبارت دیگر فصل ندارد،تا این را جنس قریب،یا نوع بکنند،پس بنابراین ماهیت لابشرط مطلقه اراده شده است.این قضیه حقیقی است و در این قضیه حقیقی باید بگوییم قرینه-فصل-نیامد،پس حیوان اراده شده است،فصل آمد،پس انسان اراده شده است.

    حالا باز هم چونکه حرف مال دو تا فحل است،راستی هر دو فحل در اصول بودند،باید روی آن فکر بکنید.آقای بروجردی«رضوان الله تعالی علیه»وقتی که وارد بحث می شدند،راستی آدم خوب می دید که دریایی است که متلاطم شده است و همچنین حضرت امام در میان اساتید ما در اصول نمره اول بودند.حالا اگر حرف این دو بزرگوار را نپسندید،مگوییم خیلی خوب این دو بزرگوار اشتباه کرده اند ،قرینه می خواهیم،مقدمه دومی که مرحوم آخوند آورده،می خواهیم.اگر هم حرف آن دو بزرگوار را بپسندید و می توانید حرف مرا رد بکنید،دیگر خواه ناخواه باید بگویی این مقدمه را نمی خواهیم.

    یک قدری فکر بکنید.ببینید حق با من است یا با آن دو فحلی که فرموده اند مقدمه دوم را نمی خواهیم.

    و صلی الله علی محمد و آل محمد

     



    [1] - درر الفوائد،ج2-1،ص234 و عبارت مرحوم حاج شیخ این است:«و یمکن ان یقال بعدم الحاجة الی احراز کون التکلم فی المقام بیان تماد المراد فی الحمل علی الاطلاق و عند عدم القرینه،بیانه ان المهمله مرددة بین المطلق و المقید و لاثالث،و لا اشکال و لا اشکال انه لوکان المراد المقید یکون الارادة متعلقه به بالاصالة،و انما ینسب الی الطبیبه بالتبع لمکان الاتحاد،فنقول:لو قال القائل جئنی برجل او بالرجل یک.م ظاهراً فی ان الارادة اولا و بالذات متعلقة باطبیعه،لا ان المراد هو المقید ثم اضاف ارادته الی الطبیعة لمکان الاتحاد،و بعد تسلیم هذا الظهور تسری الارادة الی تمام الافراد،و هذا معنی الاطلاق».

    [2] - رجوع شود به نهایةالاصول،ج2-1،ص383 و تهذیب الاصول،ج2،ص72

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365