جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر


 
  • پیام به یادوارۀ شهدای گمنام جامعۀ اطلاعاتی استان اصفهان
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ دوازدهم: انسان، حامل امانت الهی
  • پيام تسلیت در پى شهادت حجت‌الاسلام والمسلمين سيدحسن نصرالله
  • پیام در پی جنایات اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان
  • پيام تسلیت در پی حادثۀ اندوهبار معدن طبس
  • پيام تسلیت به مناسبت ارتحال حضرت آيت‌الله محفوظى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام خطاب به حضرت آیت‌الله العظمى شبيرى زنجانى«دامت‌بركاته‌الشّريف»
  • پیام به نشست نکوداشت علّامۀ مجلسی«قدّس‌سرّه‌الشّریف»
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ یازدهم: هدف از خلقت انسان(5)

  • -->

    عنوان درس: مفهوم وصف
    موضوع درس:
    شماره درس: 25/12/1382
    تاريخ درس: ۱۳۰۰/۱/۱

    متن درس:

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم .رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی .

    عبارت مرحوم آقای خوئی در محاضرات به طور مختصر موجز این است ، کسانی که دیشب محاضرات را مطالعه کرده اند، توجه کنند ببینند من درست ایجاز کرده ام یا نه و درست نقل می کنم یا نه . مرحوم آقای خوئی اول که وارد می شوند همانطوری که قوم مشی کرده اند ، مشی می کنند و می فرمایند وصف مفهوم ندارد[1] چه وصف معتمد وچه وصف غیر معتمد چه بگوید اکرم العلماء ، چه بکوید اکرم الرجال من العلماء ، تفاوتی نمی کند چرا ؟ می فرمایند برای این که این یک حکمی است که روی یک موضوع مرکبی آمده است ، حالا یک دفعه به حسب واقع مرکب است ، مثل العلماء که اگر العلماء را بخواهیم ترکیبش کنیم یعنی الرجال من العلماء ، گاهی هم وصف ترکیب است ؛ ترکیب ظاهر ؛ الرجال من العلماء . خب این موضوع حکم است ، حکم روی یک موضوع آمده ، اما موضوع مرکب است . خب وقتی حکم روی موضوع مرکب باشد ، دیگر وقتی آن موضوع نباشد ، مرکب نباشد ، حکم هم نیست اما این که مفهوم نیست و اگر ما بخواهیم بگوئیم مفهوم است ، باید بگوئیم مفهوم لقب هم حجت است مفهوم لقب کدام است ؟ آن که حکم روی موضوعی آمده باشد و ما ازآن موضوع روی موضوع دیگری ببریم ؛ گفته " زیدٌ قائمٌ " ما بگوئیم دیگر هیچ کس غیر از زید قائم نیست به این می گویند مفهوم لقب . اگر قوانین خوانده باشید ،اگر یادتان باشد ، مثال می زد به " محمد صلی الله علیه و آله وسلم رسول الله " که مفهومش این است که " عیسی لیس برسول " ، " و بعد ذلک نقول : ان الصحیح هو عدم دلاله الوصف علی المفهوم " .

    " موسی لیس برسول " و چنین مفهومی که هیچ کس نمی گوید ، بلکه رسالت آمده است روی حضرت محمد  صلی الله علیه و آله وسلم و این در مقام بیان این است که این وجود مبارک رسالت دارد ، اما در مقام بیان این نیست که ما رسولی غیر از ایشان نداریم . مرحوم آقای خوئی می فرمایند همین طور که اگر موضوع بسیط نبود ، دیگر حکم نیست ، مفهوم هم نیست ، خب اگر هم حکم آمد روی موضوع مرکب ، حالا این مرکب اگر هر دو جزئش ، یا یک جزئش نبود ، دیگر حکم نیست ، اما مفهوم هم نیست ، گفته است اکرم رجلاً عالماً ، حالا رجل عالم نیست ، خب موضوع اکرام نیست ، یا این که رجل هست ، عالم نیست ، باز هم وجوب اکرام نیست اما این که روی رجل متقی هم حکم نیست ، معلوم است که دیگر دلالت ندارد . تا این جا حرف قوم است ؛ حرفی است که ما از همه ، من جمله مرحوم آخوند " رضوان الله تعالی علیهم اجمعین " نقل کردیم که وصف مفهوم ندارد ؛ برای خاطر این که اگر بخواهیم بگوئیم مفهوم دارد ، برمی گردد به مفهوم لقب ، یعنی اگر موضوع نباشد حکم نیست و علاوه بر این که موضوع نیست ؛ حکم نیست ، حکم روی موضوع دیگر هم نیست ، چنین دلالتی در مسئله نیست ، الا این که مرحوم آقای خوئی یک مسئله ای عنوان می کنند[2]

    که نصف مسئله همین است که گفتم ؛ می فرمایند در باب وصف گاهی این طور بحث می کنیم که اگر حکمی روی موضوعی آمد و آن موضوع نبود ، آیا مفهوم هست یانه ؟ می گوئیم نه ، چرا نه ؟ برای این که اگر بخواهیم بگوئیم مفهوم است ، مفهوم لقب است . لذا اگر این طور بحث کردیم که آیا اگر صفت نباشد حکم هست یانه؟

    می گوئیم : نه و اما دلالت بکند بر این که جاهای دیگر هم حکم نیست ، نمی توانیم بگوئیم ، برای این که اگر بخواهیم بگوئیم بر می گردد به این که مفهوم لقب حجت است و معلوم است که مفهوم لقب حجت نیست ، اما اگر این طور بحث کردیم که آیا این حکمی که آمده روی این وصف ، این وصف قید است ، خب اگر این قید دخالت داشته باشد ، فبها المراد و اما اگر حکم روی طبیعی هم باشد و این وصف دخالت نداشته باشد ، لازم می آید که این یا توضیحی باشد ، یا نه احترازی ، نه توضیحی و این که نمی شود ؛ لغویت در جعل است ، این که این قید آمده ، این وصف آمده ، معلوم می شود حکم روی طبیعت نیست و الا اگر فرقی نبود میان اکرم رجلاً ، پس حکم روی طبیعت نیست ، حالا که حکم روی طبیعت نشد ، این قیدی که آورده ، احترازی است نه توضیحی . معنایش این است که اگر این قید باشد ، حکم هست ، اگر این قید نباشد ، حکم نیست و معنای مفهوم یعنی همین .

    لذا ایشان به قاعده ی این که اصل در قید احترازی است و اگر ما بگوئیم حکم روی طبیعت هم هست ، لازم می آید لغویت در قید ، پس بنابراین می گوئیم مفهوم دارد ، هم قضیه وصفیه ، این خلاصه حرف ایشان است .آن وقت بعد اگر کسی قائل بشود به این که وصف مفهوم دارد ، ثمراتی دارد و از جمله ثمراتش حمل مطلق بر مقید در مثبتات است ؛ گفته است اکرم رجلاً ، در دلیل دیگر گفته است اکرم رجلاً عالماً . حمل مطلق برمقید می کنیم و می گوئیم اکرم رجلاً هیچ چیز ، اکرم رجلاً واقع حکم است ؛ مطلق هیچ چیز ، مقیدآری . خب ایرادهایی که به مرحوم آقای خوئی هست تمامش گفنه شده است . آن وقت عجب این جاست که مرحوم آقای خوئی می فرمایند " هذا لم یسبقنی الیه احد "؛ این تقریبی م و مفهوم وصف را حجت کردیم ، هیچ کس نگفته است .[3]

    خب به مرحوم آقای خوئی عرض می کنیم آقا حرف مرحوم آقای بروجردی همین بود ، به قدماء هم نسبت می دادند مگر مرحوم آقای بروجردی به قدماء نسبت نمی دهند که قدماء همه مفاهیم رااز همین باب حجت می دانند که قید احترازی است و اگر ما بگوئیم حکم باید روی قید باشد تا لغویت در جعل لازم نیاید ، پس اگر گفت اکرم رجلاً عالماً ، باید این علم دخالت داشته باشد ، پس حکم روی رجل عالم است نه روی مطلق رجل ؟ این حرف مرحوم آقای بروجردی است ، به قدماء هم نسبت می دادند که قدماء اصلاً مفهوم راهمین گفته اند لذا این که ایشان می فرمایند لم یسبقنی الیه احد ، نمی دانم یعنی چه . جوابش هم خیلی واضح است ما به استاد بزرگوارمان آقای بروجردی عرض کردیم آقا ما همه این ها را قبول داریم ؛ قید احترازی است ، قید آمده است برای این که بگوید حکم روی قید است ، نه روی مقید . بر می گردد به این که قید علت تامه برای حکم است ؛ موضوع  برای حک است ، حالا این که موضوع برای حکم است ، موضوع نیست ؛ خب مسلم حکم هم نیست ، اما به یک وجه دیگر حکم روی موضوع دیگر هست یانه ؟ این دیگر دلالت ندارد اکرم رجلاً عالماً می گوید حکم روی رجل عالم است، اگر هم عالم نباشد حکم نیست حالاآیا اکرم رجلاً متقیاً هم نیست ؟ یا حتی اگر مولا اول می گفت اکرم رجلاً عالماً ، بعد گفت اکرم رجلا متقیاً بی خود است ، برای اینکه اکرم رجلاً عالماً گفت حکم روی عالم است ، نه متقی ، این طور که نیست و اصلاً این ها با هم منافات ندارد که بگوید اکرم رجلاً عالماً ، اکرم رجلاً متقیاً ؛ نه آن این را می زند ، نه این آن را می زند واین فرمایش ایشان که می فرمایند قید احترازی است، ما معنا می کردیم حکم آمده است روی موضوع مرکب . حالا موضوع مرکب نیست هم نیست اما این بگوید من علت منحصره هستم به این معنا که دیگر حکم روی هیچ موضوعی نیست ، چنین دلالتی نیست . دیروز به مرحوم آقای بروجردی عرض می کردیم که آقا ما در صدد این هستیم که علت تامه و علاوه بر این علت منحصره درست بکنیم ، اگر از یک راهی علت منحصره درست بکنیم خیلی خوب است و اما به مجرد این که قید احترازی است؛ علت تامه برای حکم است، موضوع حکم است ، دلالت ندارد بر این که علت منحصره باشد .

    ایراد دوم ما این بود که اگر یادتان باشد دیروز روی حمل مطلق بر مقید عرض می کردیم خب حالا هم داشته باشد ، اما دلالت بکند که حکم روی طبیعی نیست ، حمل مطلق بر مقیدبکنیم ، آن وقت اکرم رجلاً عالماً می گوید حکم روی طبیعت نیست و این خوب است ، هم می گوید حکم روی رجل عالم است ، هم می گوید حکم روی رجل من حیث انه رجل نیست . اما بگوید حکم روی رجل متقی هم نیست ، دیگر اکرم رجلا عالما این را به ما نمی فهماند . این تقریب آقای خوئی هم که فرمودند این وصف احترازی است ، نه توضیحی این را به ما نمی فهماند که حکم فقط روی رجل عالم است و حتماً همین طور که حکم روی رجل عالم است ، روی رجل متقی نیست سرتاپای حکم دلالتی بر این ندارد . اگر کسی پافشاری بکند ؛ حمل مطلق بر مقید بر مثبتات بکند ، آن وقت دلالت می کند بر این که علت منحصره هم راجع به طبیعی هست که اسمش را می گذاریم " اضافی " ؛ علت منحصره ی اضافی ، مثل حصر اضافی . که این یک نحو حصر اضافی است یعنی حکم روی طبیعی نیست ، حکم روی قید است؛ روی رجل عالم است، روی رجل نیست ، اما روی رجل متقی هست یا نه ؟ دیگر دلالت ندارد الان حرف در این است که به قاعده قیداحترازی است و الا لغویت در جعل لازم می آید ، می شود مفهوم درست کرد؟ما همه یاین ها را قبول داریم و اما این که حالا این موضوع علاوه بر این که موضوع است ، بگوید من موضوع منحصرم ، دیگر دلالت در کار نیست ، بگوئید علت تامه ؛ بگوئید موضوع منحصرم ، دیگر دلالت در کار نیست ، بگوئید علت تامه ؛ بگوئید موضوع مرکب ، درست است و اما این که منموضوع منحصرم ؛ اگر باشم ، حکم هست ، اگر نباشم دیگر حکم نیست این رادلالت ندارد . دیروز می گفتم حمل مطلق بر مقید همین است اگر هم کسی پافشاری کند می گوید یک ثبوت عندالثبوت داریم ، حکم روی قید است ، یک انتفاء عند الانتفاء داریم ، حکم روی طبیعت نیست – اگر دلالت داشته باشد – و ما همیشه گفته ایم که ممکن است علت تامه باشد ، اما علت منحصره نباشد تبعاً لمرحوم آخوند گفتم که این در کفایه هم هست مرحوم آخوند در کفایه می فرمایند ما اول باید بگوئیم شرط است ، علاوه بر شرط بگوئیم سبب است ،علاوه بر سبب بگوئیم علت است، علاوه بر علت بگوئیم علت تامه است ، علاوه بر علت تامه ، بگوئیم علت منحصره است ، آن وقت مفهوم درست می کنیم و الا اگر یکی از این ها را بزنیم دیگر نمی شود مفهوم درست کرد؛ اگر بگوئیم علت منحصره نیست ، دیگر مفهوم نیست ، اگر هم بگوئیم علت تامه نیست ، دیگر به طریق اولی مفهوم نیست ، اگر بگوئیم علت نیست ، دیگر مفهوم نیست، اگر بگوئیم سبب نیست ، دیگرمفهوم نیست ، اگر هم بگوئیم شرط نیست ، دیگر معلوم است که مفهوم نیست و این ها در کفایه هم هست ؛ حالا نمی دانم چه طور شده ؟ چیز دیگری بوده که افتاده است؟ که مرحومآقای خوئی فرمودند تقریری که ما کردیم ،" لم ییسبقنی الیه احد " و ما مفهوم وصف را مثل سایر مفاهیم حجت می دانیم . بعد هم این فرمایش ایشان که می فرمایند این حرف ما ثمراتی دارد من جمله حمل مطلق بر مقید ،اگریادتان باشد دیروز دلیل سوم برای مفهوم این بود که حمل مطلق بر مقید بکنیم و حمل مطلق بر مقید یعنی مفهوم . ایشان اول مفهوم درست می کنند ؛ بعد می گویند حمل مطلق ثمرات این است که ما قائل به مفهوم شویم . در حالی که از ثمرات نیست ، ما در حمل مطلق بر مقید اول این طور وارد می شویم که عرف بنایشان بر این است که حمل مطلق بر مقید بکند ، اگریک مطلقی داشتیم ، یک مقیدی داشتیم می گوید این مطلق یا مجاز است، یا اراده ی استعمالی است. که دیروز می گفتم مشهور می گویند مشهور در میان قدماء می گویند مجاز است و مشهور در میان متاخرین می گویند مجاز نیست ف اراده ی استعمالی است وآن مقید کاشف است و به ما می گوید اراده ی استعمالی است . وقتی اراده ی استعمالی باشد ، اصلاً جدّ در کار نیست ؛ اصلاً از اکرم رجلاً اراده ی جدّ نکرده است؛ اراده ی عمل کردن عبد نکرده است ، اراده ی تقنین کرده است . لذا می گوئیم هیچ چیز و آن مقید کاشف است از این که این اراده ی استعمالی هیچ چیز ، اراده ی جدّ آری ، یعنی تطابق اراده ی استعمالی و اراده ی جد روی این قید است ، که هم اراده ی استعمالی است ؛ اکرم رجلاً عالماً ، هم اراده ی جد است ، یعنی مولا می خواهد که رجل عالم اکرم بشود . آن وقت آقایان می گفتند ما وقتی این مطلق و مقید را درست کردیم ، پس می گوئیم وصف مفهوم دارد ؛ این وصف برایمان کار کرد . ولی مرحوم آقای خوئی می گویند ما از مفهوم لقب مفهوم درست می کنیم ، ثم می گوئیم حمل مطلق بر مقید است . این از عجائب است ، مرحوم آقای خوئی چگونه اول وصف را می گویند حجت است ؟ می گویند برای این که موضوع ما مرکبی است که مولا اراده کرده است و قید ، قید توضیحی نیست ، راستی این که گفته است " اکرم رجلاً عالماً " ، این وصف را می خواهد والا اگر وصف را نخواهد لغویت لازم می آید ، پس وصف را میخواهد حالا که وصف را می خواهد معلوم می شود حکم روی طبیعت نیست ، خب این برمی گردد به چی ؟ برمی گردد به این که مفهوم لقب حجت است ، برای مفهوم لقب کدام است؟ حکم آمده روی یک موضوع ، موضوع دخالت در حکم دارد ؛ اگر موضوع نباشد ، حکم نیست ، پس بنابراین نه روی این موضوع ، نه روی موضوع دیگر حکم نیست ، خب این رسید به مفهوم لقب که گفتم مرحوم صاحب قوانین مثال می زنند به محمد رسول الله که اگر بخواهیم بگوئیم مفهوم دارد، " عیسی لیس برسول " تقریبش هم این است که می گوئیم رسول الله آمده است روی محمد صلی الله علیه وآله و سلم و می گوید این موضوع است، اگر این موضوع باشد ، منهستم ، اگر این موضوع نباشد ، من اصلاً نیستم . جوابش هم همین است که آقا ثبوت شیء نفی ما عدا نمی کند . همه این ها را برای ما گفته اند ، اگر گفتید زید عالم است ، معنایش این نیست که عمرو عالم نیست. خب عمرو هم عالم است ، اما این که عمرو عالم است یا عالم نیست ، این جمله دلالت ندارد . این که ثبوت شیء؛ اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند ، یعنی مفهوم لقب حجت نیست ، این که ثبوت شیء لشیء فرع ثبوت مثبت له است – که در حاشیه ملا عبد الله و کتابهای ادبی امده است – معنایش همین است که موضوع می خواهیم ، حکم می خواهیم حکم آمده روی موضوع ، موضوع نیست ، اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند ، این را میگوئیم مفهوم لقب حجت نیست . مرحوم آقای خوئی " رضوان الله تعالی علیه " هم همین طور می خواهند مفهوم وصف را حجت بکنند . می فرمایند این قید هست ، پس دلیل بر این است که حکم روی طبیعی نیست ، پس بنابراین مفهوم هست ، یعنی این حکم روی هیچ موضوعی نیست . جوابش این است که حکم روی هیچ موضوعی نیست ، دیگر چرا؟ بفرمائید حکم روی طبیعت نیست ، که این معنایش حمل مطلق بر مقید است و اما این که حکم دیگر روی هیچ موضوعی نیست ، نه از موضوع ، نه از محمول ، نه از نسبت بین بین استفاده نمی شود ، اگر در محاضرات دقت کرده باشید ، اصلاً آن تقریب دوم با تقریب اول یک چیز است ؛ عبارتها فرق می کند و تقریباً بر می گردد به همان تقریبی که گفته اند مفهوم لقب حجت نیست و ایشان هم اول مشی فرمودند ، بعد همان تقریب را می کنند برای این که همه مفاهیم من جمله مفهوم وصف حجت است . فتخلص مما ذکرنا این که حمل مطلق بر مقید درآن جاهایی است که تنافی باشد و نتوانیم جمع بکنیم ، آن وقت بر می گردد به این که برای جمع بین این دو تا دلیل حمل مطلق بر مقید می کنیم و اما اگر بتواند به تعدد مطلوب جمع بکند ، دیگر اصلاً حرفی نیست و دیگر نمی خواهیم حمل مطلق بر مقید کنیم و به تعدد مطلوب جمع می کنیم . حمل مطلق بر مقید آن جاست که نتواند جمع بکند ، یکی مثبت باشد یکی منفی . بله گاهی در مثبتات حمل مطلق بر مقید هست ، اما با قرینه چنان چه مفهوم لقب هم در فقه خیلی جاها داریم ، در روایات اهلبیت علیهم السلام هم خیلی جاها داریم که حجت است ، اما با قرینه حالیه ، قرینه مقالیه . اگر کسی بگوید حمل مطلق بر مقید ، حمل عام بر خاص از باب اظهر و ظاهر است ، که مرحوم صاحب قوانین و مرحم صاحب معالم و امثال این ها می گفتند ، نمی شد به واسطه مفهوم منطوق را قید زده ، ومااین را قبول نکردیم وبالاخره قبول نکردیم و بالاخره قبول کردیم که مفهوم می تواند به منطوق قید بزند ، برای این که اگر خاص افرادش کمتر باشد که اظهر نمی شود ، بلکه حمل مطلق بر مقید و حمل عام بر خاص یک امر عرفی است و بناء عقلاء بر این است که حمل مطلق بر مقید بکنند ، نه از باب اظهر و ظاهر . که متأخرین می گویند این بناء از راه قوانین است ؛ ضرباً للقانون است . بنابراین این که ایشان می فرمایند به واسطه مفهوم را نمی شود منطوق را قید زد ، نه، هم به واسطه منطوق می شود مفهوم را قید زد ، هم به واسطه مفهوم – اگر مفهوم را اثبات بکنیم – می شود منطوق را قید زد . بحث فردایمان راجع به مفهوم غایت است ، اما یک تنبیه هست که اگر ما بخواهیم مفهوم گیری کنیم باید آن جا باشد که موصوف ما اعم باشد و اما اگر نباشد دیگر سالبه به انتفاء موضوع می شود ،

    این تنبیه را مطالعه کنید . من هم این قضیه را عرض می کنم ، بعد هم یک مقداری در باره ی مفهوم غایت صحبت می کنم . تقاضا دارم لااقل کفايه را خوب مطالعه کنيد

     

     وصلی الله علی محمد وآل محمد.  



    [1].محاضرات فی اصول الفقه ، ج 5 ، ص32

    .[2]محاضرات فی اصول الفقه ، ج5، ص 136؛" فما ذکرناه لحدّ الان هو المعروف وا لمشهور بین الاصحاب فی تقریر المسأله و لکن الصحیح هو التفصیل ....".

    [3]. "ثم ان هذه الفقطه التی ذکرناها قد اهملت فی کلمات الاصحاب ولم یتعرضوالها فی المقام ،لا نفیاًولااثباتاًمعانّ لها ثمره مهمه فی الفقه ". –محاضرات فی اصول الفقه،ج 5، ص 137.

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365