جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر


 
  • پیام به یادوارۀ شهدای گمنام جامعۀ اطلاعاتی استان اصفهان
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ دوازدهم: انسان، حامل امانت الهی
  • پيام تسلیت در پى شهادت حجت‌الاسلام والمسلمين سيدحسن نصرالله
  • پیام در پی جنایات اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان
  • پيام تسلیت در پی حادثۀ اندوهبار معدن طبس
  • پيام تسلیت به مناسبت ارتحال حضرت آيت‌الله محفوظى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام خطاب به حضرت آیت‌الله العظمى شبيرى زنجانى«دامت‌بركاته‌الشّريف»
  • پیام به نشست نکوداشت علّامۀ مجلسی«قدّس‌سرّه‌الشّریف»
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ یازدهم: هدف از خلقت انسان(5)

  • -->

    عنوان درس: مشتق(7)
    موضوع درس:
    شماره درس: 32
    تاريخ درس: ۱۳۸۱/۱۲/۳

    متن درس:

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی

    دلیل عمده برای آن کسی که در باب مشتق اعمی است از خاصه یعنی روایاتی است که درباره خلفای جور آمده که اینها لیاقت خلافت ندارند برای خاطر این که مشرکند، مشرک بوده‌اند‌ «و لا ینال عهدی الظالمین» شاملشان می‌شود و چون شاملشان می‌شود پس قرآن می‌فرماید لیاقت خلافت ندارند اما عامه اگر یادتان باشد گفتم مرحوم آخوند هم فرموده‌اند‌ که مساله مشتق اختلافی است در خاصه و عامه .خاصه از قدماء می‌گفتند اعم است اما متأخّرین می‌گویند خاص است چنانچه اشعری ها می‌گفتند اعم است مقبولی ها می‌گویند اخص است، آن وقت مثل اشعری ها که می‌گویند اعم، آنها هم تمسکشان همان تبادر و عدم صحت سلب است.

    مساله عجیبی است برای این که آن کسی که می‌گوید مشتق وضع شده برای من تلبس بالمبدأ  فی الحال تمسک کرده به تبادر و عدم صحت سلب را و می‌گوید تبادر داریم آنهم می‌گویم تبادر داریم، آن می‌گویند عدم صحت سلب داریم. صحت حمل داریم آنهم می‌گوید عدم صحت سلب داریم، صحت حمل درایم دراین باره در جلسه قبل صحبت کردم حالا دلیل عمده آن کسی که می‌گوید اعم است ؛ تمسک کرده به یک عده روایاتی که گفته است خلفای جور حق رهبری ندارند لقوله تعالی «و لاینال عهدی الظالمین» که حضرت ابراهیم بعد از این که امام شد از خدا خواست که ذریه او هم امام باشند پروردگار عالم پذیرفت اما پروردگار عالم فرمود:«و لاینال عهدی الظامین و اذا ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظامین»[1].

    آن وقت تقریب اینجور کرده‌اند‌ گفته‌اند‌ این خلفای جور، اینها در آن موقعی که آیه نازل شد ودر آن موقعی که روایات از اما باقر و امام صادق علیه‌السّلام صادر شده اینها که مشرک نبودند، ظالم نبودند اما قبلاً بت پرست و ظالم بوده‌اند‌ و چون قبلاً بت پرست بوده‌اند‌ الان آیه می‌فرماید که به اعتبار ما انقضی عنه المبدأ این الان ظالم است و نمی‌تواند منصب خلافت پیدا بکند و اگر اعم نبود خُب،  ایراد می‌کردند عامه به امام صادق علیه السلام که اینها که اطرافیان پیامبر بوده‌اند‌ اینها که مقدس بوده‌اند‌ و شما می‌گویید که ظالم و مشرک بوده‌اند‌ نه مشرک نبوده‌اند‌ این استدلال ایشان است. پس استدلال اینجور شد که عمر و ابوبکر در زمان پیامبر ایمان آوردندو وقتی که متلبس به خلافت شدند مسلمان و مومن بودند ظالم نبودند تا شما بگویید که اینها لیاقت از بری خلافت نداشته‌اند‌ مردم بیخودی اینها را خلیفه کرده‌اند‌ نه اینها در آن موقع مسلمان بوده‌اند‌ مشرک نبوده‌اند‌ و چونکه مشرک نبوده‌اند‌ پس باید و لاینال عهدی الظالمین به اعتبار ما انقضی عنه المبدأ باشد چونکه قبل از اسلام مشرک بوده‌اند‌. همین الان که مسلمانند، لیاقت خلافت ندارند پس بنابراین وضع شده مشتق از برای ما انقضی عنه المبدأ و برای من تلبس بالمبدأ  فی الحال این خلاصۀ حرف است. در این باره حرف های زیاد زده شده، من جمله حرفها اینکه اینها «لم یؤمن بالله طرفه عین» ولی علی کل حال، حالا آن معنای نفاق است و نمی‌شود اینجا آورد برای این که پیامبر دختر از اینها گرفته و با اینها کار اسلامی کرد و لو اینها منافق بودند ولی حالا که بخواهیم بگوییم اینها مشرکند و احکام شرک بر اینها وارد است، خُب،  این را که نمی‌شود گفت حال اگر واقع چنین باشد اما بالاخره پیامبر اگر مسلمانها، همه اینها را نجس نمی‌دانستند و نمی‌گفتند «انما المشرکون نجس فلایقربوا المسجد الحرام» [2]خب اینجور که نبود دیگر همچنین خلفای بنی امیه، خلفای بنی عباس، نفاق عیر از شرک است و آن یک مساله دیگری است الان مربوط به بحث ما نیست ما باید جواب این آیه را بدهیم و اینهم که بخواهیم بگوییم معنایش این است که فکان ظالماً خُب،  اینهم که آیه شریفه می‌گوید، نه ظلم بالفعل «و لا ینال عهدی الظالمین» هر کسی که از ذریه تو مشرک باشد این لیاقت خلافت را ندارد حالا مشرک را هم یک مقدار معنایش را عام بگیرید که حتی بگیرد گنهکار را، برای کسی که گناه بکند آنهم از نظر قرآن شرک عملی است می‌گوید: «و لا ینال عهدی الظالمین» معصوم تا این انذازه ها بفرمایید. بالاخره این آیه شریفه به ما می‌گوید که مشتق وضع شده از برای من تلبس بالمبدأ  فی الحال و ما انقضی عنه المبدأ درگذشته، اگر مشتق را شما اعم گرفتید. خُب،  اطلاق ظلم الان بر آن می‌شود اطلاق فسق بر آن می‌شود و اما اگر شما خاص گرفتنید خُب،  نه دیگر این «کان ظالما الان لم یکن بظالم» فیجوز این که دختر از آن بگیرید دختر به آن بدهید»استدلال، انصافا استدلال خوبی است.

    مرحوم آخوند رضوان الله تعالی علیه اینجا یک حرف دارند و حرف خیلی متین اسنت جاهای دیگر هم این حرف خیلی بدرد می‌خورد ایشان می‌فرمانید عناوینی که رویش حکم آمده منقسم می‌شوند به سه قسم

    1-          قسم اول عناوینی است که اصلاً در حکم دخالت ندارند. مثل این که می‌فرمایند: اکرم هذا الجالس، اکرم هذا الجالس، این که نشسته، این عنوان مشیر است می‌خواهند بگویند که اکرم زیداً می‌گویند که اکرم هذا الجالس ک اسمش را توی فقه و اصول می‌گذارند: «عنوان مشیر» این عنوان مشیر هیچ دخالتی در حکم ندارد، حکم هست، آن عنوان باشد یا نباشد.

    وقتی بگوید «اکرم بهذا الجالس» خُب،  وقتی این آقا باشد و ایستاد. خُب،  باز هم وجوب اکرام، دارد. رفت باز هم وجوب اکرام، دارد و «هذا الجالس » جلوس اصلاً دخالت ندارد این یک قسم.

     

    2-          وقسم دوم عناوینی است که دائر مدار وجود و عدم است در دخالت حکم، به عبارت دیگر حکم آمده روی عنوان مثل اکرم العالم خُب،  این «اکرم العالم» یا «لایجوز الاقتدا بالعادل » این اگر عادل باشد جواز اقتدا دارد و گرنه ،حکم دائر مدار عنوان است این اگر عالم باشد وجوب اکرام دارد، اگر نه، نه.

    صدی نود و نه احکام عناوینش اینطوری است، حکم دائر مدار وجود عنوان است اگر عنوان باشد حکم هست اگر عنوان نباشد حکم نیست اینهم قسم دوم.

     

    3-          قسم سوم این است که «تلبس ما» کفایت می‌کند برای حکم، ول این که عنوان الان نباشد همین مقدار که شخصی متلبس به عنوانی شد تلبس ما این حکم هست و لو اینکه الان آن عنوان نباشد. و در فقه ما زیاد داریم مثلاً در فقه ما درایم که اگر کسی حد بخورد در میان مردم، و اینکه الان هم توبه کرده آدم مقدسی است. پشیمان از گذشته اسن این نمی‌تواند امام جماعت واقع شود این نمی‌تواند مرجع تقلید بشود یا حتی اگر گناهانی که موجب نفرت جامعه است از این سرزده باشد، گفته‌اند‌ دیگر نمی‌تواند مرجع تقلید باشد مثلاً یک کسی مشهور به فواحش و گناهانی مثل دزدی بوده، حالا حسابی توبه کرده و درس هم حسابی خوانده، ولی این نمی‌تواند مرجع تقلید بشود چون تلبس ما کفایت می‌کند برای این که حکم نیاید. مرحوم آخوند می‌گوید که از روایات می‌فهمیم امامت اینجوری است. در زیاراتشان می‌خوانیم که «اشهد انک کنت نورا فی الاصلاب الشامخه و الارحام المطهره لم تنجسک الجاهلیه بانجاسها  و لم تلبسک من مدلهمات ثیابها» شهادت می‌دهم که از زمان حضرت آدم تا به الان از هر نظر پاک بودی حتی آباء و اجدادتان، چه رسد خودتان در روایت می‌گوید اگر کسی متلبس شود به شرک متلبس شود به گناه این لیاقت امامت ندارد. از همین جهت پیش شیعه مسلم است که اگر کسی در عدم تکلیفش یک غیبت کرده باشد آیا می‌تواند امام معصوم باشد. یا نه؟ گفته‌اند‌ نه، برای خاطر این که معصوم آن است که خلق معصوما و اگر متلبس به گناهی یا شریکی باشد دیگر آن مقام امامت که مقام والایی است این نمی‌تواند معنون به این عنوان باشد بنابراین این این «و لاینای عهدی الظالمین» یا تفسیرروایات اینجور می‌شود که اگر کسی متلبس به شرک باشد و لو آناً ما، اما آن موقعی که می‌خواهند امامت را بهش بدهند،راستی موحد باشد، مقدس باشد عالی باشد، باز هم نمی‌شود، چرا نمی‌شود؟ برای خاطر این که مقام امامت اقتضا می‌کند این متلبس به این عنوان نباشد اصلاً ابداً یک مقدار بالاتر بگویید این پدر و مادرش هم باید متلبس به گناه و شکر نباشد یک مقدار بیشتر بگویید آباء و اجداد هم و بیستمش هم بای فاسق و فاجر نباشد چه رسد به این که مشرک باشند و این  «اشهد انک کنت نورا فی الاصلاب الشامخه» این اشاره به این مطلب است، اشاره به این است که می‌خواهند بگویند امامت همچنین نبوت، نبوت و امامت برای کسی است که نه خودش نه آباء و اجدادش اینها فاسق و فاجر نیستند اینها مشرک نیستند، اینها همه شان موحدند، اینها همه شان عادلند و مقدسند و همه و همه من جمله خود ایشان این شرک تلبس ما هم در آن نبوده، پس مرحوم آخوند در کفایه می‌فرمایند که این از باب نیست که شمابخواهید بگویید مشتق اعم است، نه این، از باب دیگری است؛ از باب این است که حکم امامت نمی‌تواند بیاید روی کسی که و لو آناً ما قبلاً مشرک بوده الان هم اطلاق شرک برایش نمی‌شود یعنی برای من تلبس بالمبدأ  فی الحال است، ظلم برای من تلبس بالمبدأ  فی الحال است برای ما انقضی عنه المبدأ نیست. این را قائل می‌شویم پس  «و لا ینال عهدی الظالمین» را چه می‌گویید؟ می‌گوییم آن از باب نیست، آن قسم سوم است که حکم چون عظمت دارد نمی‌تواند بیاید روی موضوعی که آن موضوع تلبس ما بی صاحبش داشته باشد. آن عظمت امامت، به ما می‌گوید این موضوع(یعنی آن کسی که می‌خواهد امامت بر او باشد) باید تلبس به شرک و ظلم اصلاً نداشته باشد و لو قبل از تکلیف.

    پس اگر حضرت فرمودند: «و لا ینال عهدی الظالمین» می‌خواهند بگویند امامت این باید باشد. «اشهد انک کنت نورا فی الاصلاب الشامخه و الارحام المطهره لم تجسک الجاهلیه بانجاسها.

    این خلاصۀ حرف است. فتلخص مما ذکرنا این که یان آیه و لو به صورت احتمال حرف مرحوم آخوند، اعمی نمی‌تواند به آن استدلال بکند (اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال.)

    دیگر خواه ناخواه حرف مرحوم آخوند عالی است و لو به صورت احتمال هم باشد عالی است و (اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال.) پس آن کسانی که به این آیه تمسک کرده‌اند‌ برای اینکه مشتق اعم است نمی‌توانند استدلال بکنند. دیگر خواه ناخواه اینجور است که اعمی دلیل ندارداخصی هم ما گفتیم دلیل ندارد مگر این که برمی‌گردد به یک استظهار از نظر لغت هم نمی‌توانیم مطلب را درست بکنیم برای این که نمی‌دانیم لغت برای چی وضع شده برمی‌گردد به یک اسظهار ظاهراً استظهار این که حکم می‌آید روی من تلبس بالمبدأ  فی الحال و اگر استعمال بکنیم در ما انقضی عنه المبدأ مجاز است ؛ آدم می‌تواند استظهار بکند ولی این صرف استظهار است، شما در مقابل من می‌توانید بگویید نه، چنانچه قدمای اصحاب می‌گویند اعم است. می‌گویند مجاز نیست. حقیقت است، ما می‌گوییم مجاز است نه حقیقت اما صرف استظهار است دلیل برایش نمی‌توانیم پیدا بکنیم، آن می‌گوید تبادر، اینهم می‌گوید تبادر آن می‌گوید عدم صحت سلب، اینهم می‌گوید عدم صحت سلب، یعنی هردوشان استظهار کرده‌اند‌ و اما آن دلیل عقلی که او آورده بود و این دلیل نقلی که این آورده که هیچ کداخم دلالت ندارد. دیگر بیش از این در باب مشتق صحبت نکنیم.

    ولی علی کل حال ادله ناتمام است ولی استظهارها، هر کسی استظهار کرده قدماء استظهار کرده‌اند‌ معنای اعم را، متأخّرین استظهار کرده‌اند‌ معنای اخص را.

    دیگر تا ببینیم اجتهاد شما چه اقتضاء دارد.

    بحث فردایمان إن شاء الله راجع به اوامر است از شما تقاضا دارم لااقل کفایه را مطالعه فرمایید.

    و صلی الله علی محمد و آل محمد



    [1] -سوره بقر آیه 124 .

    [2] - سوره توبه آیه 28.

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365