جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر


 
  • پیام به یادوارۀ شهدای گمنام جامعۀ اطلاعاتی استان اصفهان
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ دوازدهم: انسان، حامل امانت الهی
  • پيام تسلیت در پى شهادت حجت‌الاسلام والمسلمين سيدحسن نصرالله
  • پیام در پی جنایات اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان
  • پيام تسلیت در پی حادثۀ اندوهبار معدن طبس
  • پيام تسلیت به مناسبت ارتحال حضرت آيت‌الله محفوظى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام خطاب به حضرت آیت‌الله العظمى شبيرى زنجانى«دامت‌بركاته‌الشّريف»
  • پیام به نشست نکوداشت علّامۀ مجلسی«قدّس‌سرّه‌الشّریف»
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ یازدهم: هدف از خلقت انسان(5)

  • -->

    عنوان درس: اجتهاد و تقليد / بررسى ادله قائلين به وجوب تقليد اعلم
    موضوع درس:
    شماره درس: 301
    تاريخ درس: ۱۳۷۷/۱/۳۱

    متن درس:

    اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

    گفتم: براى تقليد اعلم تمسك شده است به هفت دليل.

    دليل ششم رواياتى است كه درمسئله داريم. مرحوم آخوند فقط به مقبوله عمرو بن حنظله‏اش اشاره مى‏كنند، كه بعد مى‏خوانيم. آن اندازه كه ما يك بررسى كامل در اين مسئله كرديم، دوازده تا روايت پيدا كرديم براى وجوب تقليد اعلم و چون اين مسئله معتنابه است و مربوط به رهبرى و هركار اجتماعى مى‏شود، ازاين جهت رواياتى كه ما پيدا كرديم مى‏خوانيم. اين روايتها از نظر سند اشكال فقهى دارد، ولى بالاخره دوازده روايت است كه بعد درباره‏اش صحبت مى‏كنيم. ممكن است يك كسى بگويد كه تواتر اجمالى دارد ولى در ميان اينها ورايت صحيح السند هم پيدا مى‏شود. اما معمولاً اين دوازده روايت يا از نهج البلاغه است يا ازكتابهاى عامه است يا ازكتابهاى خاصه است، اما مرسل است. اينها را مى‏گوييم، شايد شما يك قدرى بررسى بكنيد و يك روايت مرسل آن هم از شيعه، به اين مضمون پيدا كنيد. آيا دلالت اين روايتها چه جور است و بر روى هم چه بايد گفت؟ اين بحث ديگرى است. اين دوازده روايت را مى‏خوانيم، بعد هم بحث دلالى وروائى او را مى‏كنيم.

    روايت اول: از نهج البلاغه خطبه 173: قال اميرالمؤمنين عليه‏السلام: «ايها الناس انّ احق الناس بهذا الامر اقويهم عليه و اعلمهم بامر اللّه‏ فيه». فرمود اى مردم محق‏ترين افراد به اين امر ولايت آن كسى است كه خوب بتواند او را اداره كند و قوى باشد در ادراه كردن او. يكى هم اعلم باشدبه امراللّه‏ فيه؛ بداند كه خدا راجع به حكومت چه فرموده است، يعنى راجع به اينكه مى‏خواهد تصرف كند در امور مسلمين، بايد اعلم به امر اللّه‏، اعلم به فقه باشد، اعلم به احكام باشد. اين دليل يكى اينكه مى‏فرمايد اقويهم عليه و يكى هم مى‏فرمايد اعلمهم بامر اللّه‏ فيه. اين يك روايت.

    روايت دوم: در تحف العقول صفحه 208 از امام صادق عليه‏السلام است. روايت مرسله است، مثل روايت نهج البلاغه. نهج البلاغه يك كتابى است بعد از قرآن براى شيعه، اما اين اشكال دراو هست كه مرسل است و تقطيع هم شده و اى كاش آن مردى كه انصافا معجزه كرده است در نهج البلاغه - يعنى مرحوم رضى - تقطيع نمى‏كرد و روايات را هم مسند ذكر مى‏كرد. روايت دوم هم بازمرسل است. تحف العقول، كه اصحاب اعتماد به او دارند به اين معنا كه كتاب خوبى است تحف العقول، و مصنف او هم يكى از علماء بزرگ از قدماء هم بوده و همه فقهاء و همه علماء روى او حساب مى‏كنند. ولى بالاخره اشكالى كه در تحف هست، همان اشكال در نهج است و اى كاش صاحب تحف، مسندا نقل مى‏كردند، چقدر براى ما مفيد بود. حالا روايت از امام صادق عليه‏السلام است كه مى‏فرمايد: «من دعا الناس الى نفسه و فيهم من هو اعلم منه فهو مبتدع ضال»[1]؛ هركسى مردم را به سوى خود بخواند - يعنى اينكه به رياست خود بخواند - در حالى كه اعلم از او در ميان مردم باشد، اين هم بدعت گذارده است
    و هم آدم گمراهى است؛ هم گمراه شده است و گمراه كرده است، هم مبتدء است، يعنى گمراه كننده، هم ضال است، يعنى گمراه شده. اين روايت هم در بحث ما مى‏گويد اعلميت مى‏خواهيم. اگر يك كسى رساله بنويسد و اعلم از او باشد، اين فهو مبتدع ضال است. اين هم روايت دوم.

    حالا خوب است ازنظر دلالت فى الجمله درباره اينها صحبت بكنيم تا بعدا مفصل صحبت بكنيم. روايت اول كه مى‏فرمايد: «ايها الناس انّ احق الناس بهذا الامر»، يعنى امامت. اگر كسى بخواهد از اين تجاوز بكند بايد الغاء خصوصيت بكند، بايد بگويد فرقى نيست بين امامت و مرجعيت. اگر كسى بخواهد راجع به رهبرى هم بگويد، بگويد فرقى نيست بين امامت و ولى فقيه و الغاء خصوصيت به ما مى‏گويد كه بايد اگر اعلم هست اعلم را بگيريم و عالم را رها بكنيم. آيا اين مى‏شود؟ اين يك حرف است. با انّ احق الناس بهذا الامر، آقا اميرالمؤمنين  عليه‏السلام دارند ابوبكر را رد مى‏كنند و ما بخواهيم بگوييم كه آن مجتهد جامع الشرائطى كه اعلم هم دارد، آن را هم اين روايت رد مى‏كند،خيلى مشكل است ؛ خيلى مشكل است كه انسان ولايت، يعنى امامت اهل بيت عليهم‏السلام آن دوازده نفر كه امامت آنها از طرف خدا است كه ديگران آمده‏اند غضب كرده‏اند اين ولايت را و اميرالمؤمنين عليه‏السلام مى‏خواهند غاصب‏ها را رد كنند، ما بگوييم يك قاعده كلى است، چه راجع به رهبرى و چه راجع به مرجعيت، چه راجع به هر امر اجتماعى. اين يك حرف است.

    حرف ديگر اين است كه اين احق و اعلم، اينها افعل التفضيل است يا صفت مشبهه؟ درباره ولايت صفت مشبهه است، احق الناس بهذا الامر، اين نه، بلكه حق اميرالمؤمنين عليه‏السلام بهذا الامر. اعلم هم باز صفت مشبهه است، ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه جاهل بوده‏اند؛ «هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون».[2] اينها اينجورى بوده‏اند: «افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امّن لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون»[3]؛ يكى هدايت كن بود و يكى محتاج به هدايت. اميرالمؤمنين در نهج البلاغه مى‏فرمايد، آيا مثل من كه هادى در قرآن هستم با آن كسى كه بايد هدايت بشود - يك آدم جاهلى است – كدام يك از اينها احق است؟ احق صفت مشبهه است، يعنى حق من است. شأن نزول اين روايت اميرالمؤمنين  عليه‏السلامو عمر است و آنجا كه اعلم و عالم نيست بلكه عالم و جاهل است، آنجا كه احق و محق نبود، بلكه احق و بلا حق بود. لذا شأن نزول را نمى‏شود بيرون كرد. وقتى شأن نزول را نشود بيرون بكنيم، اگر شما بخواهيد عام اراده بكنيد، بايد از اعلم هم صفت مشبهه را اراده كنيد و هم افعل التفضيل تا بشود، يعنى بگوييم هم ابوحنيفه و امام صادق عليه‏السلام را مى‏گيرد، چون ابوحنيفه عالم بود. حالا من كه مى‏گويم درمقابل ائمه طاهرين عليهم‏السلام اين‏ها همه اشان به قول امام صادق عليه‏السلام به قتاده مى‏گفتند: قتاده! انت من القرآن لا تعلم شيئا.[4]

    حالا اين جواب را بدهيد. انّ احق الناس بهذا الامر، قدرمتيقن شأن نزول او اميرالمؤمنين است و عمر، حالا بخواهيم عام اراده كنيم، يك جا را مثل بحث ما فرض كنيم كه عالم باشد و اعلم؛ يك مجتهد جامع الشرائط كه اعلم است، اين را بگوييم احق الناس بهذالامر يعنى امر مرجعيت اعلمهم، پس اعلمهم اين افعل التفضيل است. خواه ناخواه اينجور مى‏شود كه اعلم به وحدته استعمال شده هم افعل التفضيل و هم صفت مشبهه. آيا مى‏شود اين را گفت؟ لذا اگر ما اين احق بهذا الامر را ولايت نگيريم، بلكه بگوييم احق بحكومت دراسلام، حالا اين آقا على عليه‏السلامباشد يا مرجع تقليد باشد، رهبرى باشد يا امر اجتماعى باشد واينكه نيست و ظاهرا اميرالمؤمنين  عليه‏السلامقدر متيقن‏گيرى كرده‏اند راجع به امامت، احق به امامت اعلم مردم است. حالا آقا اميرالمؤمنين اعلم مردم است يا عالم مردم؟ لذا مى‏گويند اين جمله اللّه‏ اعلم، اين غلط است، بلكه بگوييد اللّه‏ عالم.

    واللّه‏ اعلم يك شرك است كه مردم را در مقابل خدا عالم بداند و خدا را اعلم بداند. در مقابل اميرالمؤمنين هم اين است، عمر را عالم بدانيم و على عليه‏السلام  را اعلم بدانيم، اين شرك در امامت است. من خيال مى‏كنم اين احق، افعل التفضيل نيست، آن اعلم هم افعل التفضيل نيست. و اين جمله نهج البلاغه اشاره به همان آيه شريفه است. آن آيه شريفه يك امر عقلى است، اين هم يك امر عقلى است. پس احق او صفت مشبهه است، اعلم او هم صفت مشبهه است. بايد اين دو تا «جواب را بدهيد تا ما بتوانيم به او تمسك كنيم براى مرجعيت: يكى اينكه اعلم آيا صفت مشبهه است يا نه؟ و استعمال شى‏ء در اكثر از معنى جايز است يا نه؟  روايت دوم هم كه «من دعا الشاذ الناس الى نفسه و فيهم من هو اعلم منه فهو مبتدع ضال» بود، ظاهرا اين راجع به آن افرادى است كه در زمان امام صادق عليه‏السلامقيام مى‏كرده‏اند؛ اين من دعا الناس الى نفسه است و اين افراد دردسر شده بودند براى امام صادق عليه‏السلام و امام باقر عليه‏السلام و دردسر آنها هم اين بود كه اين جوانهاى داغ اما امام نشناس، مى‏آمدند مى‏گفتند بنى العباس غصب خلافت كرده‏اند و شما هم مى‏توانيد قيام كنيد، چرا قيام نمى‏كنيد؟ زيد قيام كرد و كشته شد، شما هم قيام كنيد. بيست انقلاب بعد از انقلاب امام حسين شد و همه درد دين داشتند، اما امام شناس نبودند، يعنى به آن معنا كه ما امام شناس هستيم. نه اينكه ائمه طاهرين را قبول نداشته باشند، بلكه قبول داشتند. حضرت زيد امام سجاد عليه‏السلام را قبول داشت به امامت، امام باقر را و همچنين امام صادق عليهم‏السلام را، اما اين داغ بودن اينكه مى‏ديدند ظلم مى‏شود و مى‏خواستند اين ظلم نشود اين انقلاب‏ها يكى پس از ديگرى مى‏شد، لذا امام صادق عليه‏السلاممختلف جواب مى‏دادند. مثلاً راجع به ابو مسلم خراسانى كه اصرار مى‏كرد شما بياييد امامت را قبول كنيد، جوانها اين افراد داغ در اطراف امام صادق عليه‏السلام هم مى‏گفتند بله، امام صادق عليه‏السلامهم در او مانده بودند كه چكار بكنند، لذا مى‏ديدند توطئه است و خلافت را به اهل بيت نمى‏دهند و كار مى‏رسيد به اينجا كه حتى نامه رامى سوزاندند و مى‏گفتند برو به او بگو جوابش اين است، يا امام صادق به بعضى‏ها مى‏فرمودند اگر به اندازه اين گوسفندها مريد داشتم قيام مى‏كردم. راوى مى‏گويد شمردم، ديدم هفده گوسفند است. به بعضى‏ها مى‏گفتند نمى‏شود، نمى‏گذارند، به بعضى‏ها هم مى‏گفتند بايد صبر بكنيد تا پسر ششم بيايد و او درست كند و اينها داغ بودند و حضرت هر كس را جورى جواب مى‏دادند. من خيال مى‏كنم اين عبارت از آن عبارتها باشد. من دعا الناس الى نفسه و فيهم من هو اعلم منه و هو مبتدع ضال، اين هم بدعت گذار است و هم گمراه است، اين را اگر مختص امامت حساب بكنيد، خيلى خوب مى‏شود، يعنى آنجا كه امام صادق عليه‏السلام باشد و يك كسى ديگرى كه دعا الناس الى نفسه، اين متبدع ضال است. اما اينكه بخواهيم او را بياوريم درمرجع تقليد و بگوييم اگر دو تا مجتهد جامع الشرائط باشد، يك كسى رساله بنويسد درحالى كه مى‏داند اعلم از اوهم هست، اين هم بدعت گذر باشد و هم گمراه، آيا مى‏شود اينجور معنا كرد؟ اصلاً كسى كه رساله مى‏نويسد دعا الناس الى نفسه نيست. اين روايت را اگر بخواهيد درست كنيد كه من دعا الناس الى نفسه، بايد بگوييم امامت اهل بيت را مى‏گيرد، رهبرى را مى‏گيرد، مرجع تقليد را مى‏گيرد و همه اينها دعا الناس الى نفسه هستند، در حالى كه هيچ كدام دعا الناس الى نفسه نيست، مگر آنجا كه قيامى باشد، امر به جهاد بكند، بگويد كشته در راه اسلام.

    روايت سوم به همين مضمون از رسول گرامى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم است، كه مرحوم مفيد در صفحه 251 اختصاص نقل مى‏كند. و سند از مفيد است. نظير كتاب مقنعه است، الا اينكه مرسل است و سند ندارد؛ همين جورى گفته است: «قال رسول اللّه‏: ان الرئاسة لا تصلح الا لاهلها»؛ رياست مال همه نيست، بلكه اهل بيت عليهم‏السلام مى‏خواهد فمن دعا الناس الى نفسه و فيهم من هو اعلم منه لن ينظر اللّه‏ اليه يوم القيامة»؛[5] اگر كسى لياقت رياست نداشته باشد و مردم را بخواند باينكه رئيس بشود در حاليكه اعلم‏تر از او هست، خدا نظرى به اين در روز قيامت ندارد.

    مراد از اين رياست چيست؟ بگوييم رياست دينى، كه رياست دينى لا تصلح الا لاهلها. بگوييم براى امامت، براى مرجعيت، براى رهبريت، كه هر سه را مى‏گيرد. حالا من دعا الناس الى نفسه و فيهم من هو اعلم منه لن ينظر اللّه‏ اليه يوم القيامة. بگوييم اگر كسى رساله بنويسد در حالى كه مى‏داند اعلم از او هست، لن ينظر اللّه‏ اليه يوم القيامة. آيا مى‏شود اين را گفت در حالى كه تقليد كردن اين از غير خودش - كه اعلم باشد - حرام است؟ در حالى كه اعلم اگر رساله نداشته باشد، مسلم قول اين حجت است؟ اصلاً رساله نوشتن آيا من دعا الناس الى نفسه است يا اينها همه برمى گردد به همان جنگها و جهادها، همان انقلابها كه در زمان ائمه طاهرين عليهم‏السلام مى‏شد و لياقت نداشتند؟ اين هم روايت سوم كه دلالت او مثل روايت دوم است؛ اگر بخواهيد بگوييد، بايد رياست را معناى عامى براى او بگيريد و اين حرفها كه گفتم ملتزم به او بشويد. روايت بعد ان‏شاءاللّه‏ فردا.

    وصلى اللّه‏ على محمد و آل محمد.



    [1]- ابن شعبه حرانى، تحف العقول عن آل الرسول  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مؤسسه نشر اسلامى، قم، چاپ دوم، 1363 هـ ش 1404 هـ ق ص 375.

     

    [2]- سوره زمر، آيه 9.

     

    [3]- سوره يونس، آيه 35.

     

    [4]- «...و يحك يا قتاده انما يعرف القرآن من خوطب به». محمد بن حسن حر عاملى، وسائل الشيعة الى تحصيل مسائل الشريعة، 20 جلد، اسلامية، تهران، چاپ ششم، 1403 هـ ق ج 18، ص 136، باب 13 از ابواب صفات قاضى، ح 25.

    [5]- ابى عبداللّه‏ محمد بن نعمان شيخ مفيد الاختصاص (انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم) ص 251.

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365