جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر


 
  • پیام به یادوارۀ شهدای گمنام جامعۀ اطلاعاتی استان اصفهان
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ دوازدهم: انسان، حامل امانت الهی
  • پيام تسلیت در پى شهادت حجت‌الاسلام والمسلمين سيدحسن نصرالله
  • پیام در پی جنایات اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان
  • پيام تسلیت در پی حادثۀ اندوهبار معدن طبس
  • پيام تسلیت به مناسبت ارتحال حضرت آيت‌الله محفوظى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام خطاب به حضرت آیت‌الله العظمى شبيرى زنجانى«دامت‌بركاته‌الشّريف»
  • پیام به نشست نکوداشت علّامۀ مجلسی«قدّس‌سرّه‌الشّریف»
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ یازدهم: هدف از خلقت انسان(5)

  • -->

    عنوان درس: حساب و كتاب عوام و خواص در دنيا و آخرت (1)
    موضوع درس:
    شماره درس: 29
    تاريخ درس: ۱۳۷۵/۸/۲

    متن درس:

    اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم. بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

    گرچه بحث ما درباره مراتب عبوديت بود و پنج مرتبه از مراتب عبوديت را مباحثه كرديم و دو مرتبه‏اش مانده است و ان شاء اللّه‏ هفته آينده درباره يكى از آنها صحبت مى‏كنيم. ولى اين هفته بحث ما درباره حجاب بود و همين الان براى آقايانى كه تشريف داشتند چند آيه از سوره احزاب راجع به حجاب خواندم. الا اينكه چند تا آيه در همين سوره احزاب كه همين آيات حجاب در ضمن و در وسط آن واقع شده، مربوط به زنهاى پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم است و يك نكته دقيقى اين آيات مربوط به زنهاى پيغمبر به ما طلبه‏ها مى‏گويد و من تصميم گرفتم بحث روز چهارشنبه ما راجع به اين آيات باشد.

    از ما قرآن و روايات اهل بيت  عليهم‏السلام به خوبى استفاده مى‏كنيم كه حساب خواص در قرآن، پيش اهل بيت  عليهم‏السلام غير از عموم مردم است. به خوبى استفاده مى‏شود كه حساب ما طلبه‏ها غير از حساب بازارى‏هاست. غير از حساب مردم عادى است و به قول پيغمبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در روز قيامت هفتاد گناه از جاهل آمرزيده مى‏شود قبل از اينكه يكى از ما آمرزيده شود. سخت‏گيرى در احكام در روز قيامت در حساب و كتاب با ما هست قطعا يك در هفتادش راجع به عموم مردم نبست. انسان به خوبى استفاده مى‏كند. از روايات و از قرآن اين را كه عموم مردم اين طورى هستند كه به قول بابا طاهر مى‏گويد: خداوندا به حق هشت و چارت   اگر گويد شتر ديدى نديدى  بالاخره مورد شفاعت قرار مى‏گيرند و مى‏روند. اگر هم مورد شفاعت قرار نگرفتند جاهل قاصرند. يك جايى مى‏روند و مى‏چرند و اينكه جهنم بروند ظاهرا اين طور نيست. جهنم از براى معاند است. جهنم از براى لجوج است و امّا عموم مردم كه غالبشان جهل قصورى دارند، اينها اگر بهشت نروند مسلم جهنم نمى‏روند و راحت اند. آنجا بالاخره يك چراگاهى هست در اين دنيا يك چراگاهى دارند آنجا هم دارند. آن كه حساب و كتاب برايش دقيق است، طلبه است خواص هستند. آنكه در دنيا به او خيلى سخت‏گيرى شده طلبه است. خواص هستند و ما اين را از قرآن و روايات به خوبى استفاده مى‏كنيم يك روايتى مرحوم كلينى «رضوان اللّه‏ تعالى عليه» در اصول كافى آورده است، روايت انصافا تكان دهنده است. امام صادق عليه‏السلام مى‏فرمايد يكى از پيامبرهاى بنى اسرائيل وارد شهرى شد. در باغات و صحراى آنجا، ديد يك عالمى ـ كه آن پيغمبر او را مى‏شناخت ـ يك عالم متدينى زير آوار رفته و سرش بيرون مانده مورچه‏ها سر او را خورده‏اند. ناراحت شد. وارد شهر شد تا به مردم بگويد بيايند تشيع جنازه كنند و اين عالم را از زير آوار بيرون بياورند ديد كه حاكم ظالم شهر ـ كه آن پيغمبر اين حاكم ظالم را هم مى‏شناخت ـ مرده و تشيع جنازه خوبى از او كردند. با يك جلالتى او را دفن كردند. اين پيامبر متّصل شد. يعنى دكمه وحى را زد. از خدا خواست كه خدايا اين شبهه چيست؟ چرا بايد آن عالم متدين چنين شود و اين حاكم جبار چنين شود؟ خطاب شد چند روز قبل اين عالم مراجعه كرد به اين حاكم، يك حاجتى داشت رفت زير پرچم ظلم؛ و اين حاكم به او احترام كرد و حاجتش را بر آورد. چونكه اين عالم رفت زير پرچم ظلم كيفر دارد. چونكه آن حاكم حاجت يك بنده خدا، يك عالم را برآورد جزاى دارد. ما نخواستيم اين كيفر و جزا به آخرت بيفتد. لذا كيفر اين عالم را، مردن اين چنانى قرار داديم. زير آوارش قرار داديم. مورچه‏ها سرش را خوردند. جزا آن جابر را كه اين خدمت كرده بود آن تشيع جنازه با شكوه و با عزت را قرار داديم. نظير اين روايت زياد است كه به ما سخت مى‏گيرند و بد مى‏گيرند. چون حساب خواص از حساب عموم مردم جدا است. مرحوم مجلسى «رضوان اللّه‏ تعالى عليه» در حالات عمّار يك روايت نقل مى‏كند. عمّار يك طلبه و مبلّغ بوده و در حالى كه دست مباركش فلج بوده امّا اين عمّار خوب تبليغ مى‏كرده است. مبلّغ خوبى بوده است. خدمت امام صادق آمد در حالى كه امام صادق از دست او عصبانى بودند. در حالى كه به او احترام زيادى مى‏گذاشتند، امّا اين دفعه عصبانى بودند. فرمودند شنيدم تو مردم را اعراض مى‏دهى از خانه خدا؛ مى‏گويى چرا پولتان را در مكه خرج مى‏كنيد بدهيد به ضعفا و فقرا و بيچارگان. آيا اين طور است؟ گفت بله يابن رسول اللّه‏ براى اينكه صرف فقرا بكنند و اين بهتر است. حضرت فرمودند از كجا اين را مى‏گويى؟ از كجا اين حرف را مى‏زنى؟ بايد به فقرا برسند ولى مگر مى‏شود خانه خدا مختل بماند. مگر مى‏شود كسى مردم را اعراض بدهد از رفتن به مكه؟ بعد فرمودند براى اين حرف بيجا بايد يك سال مريض باشى. مى‏گويد از خانه امام صادق آمدم بيرون و تب كردم. همان يك سال كه امام صادق فرموده بود مريض شدم تا اينكه كفاره اين جمله و گفتارم باشد. يعنى از اين روايات استفاده مى‏كنيم كه آقا وضع ما خيلى حساب شده است. بله. معلوم است پاداش ما خيلى بالا است. يك طلبه مبلّغ متدين در روز قيامت جاى او معلوم است كه در پيش پيغمبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم است. اگر سير و سلوكى باشد جاى او در مقام عند اللهى است. اينها معلوم است محروميت يك طلبه ـ كه هميشه هم بوده است ـ بالاخره پاداش دارد اين است كه لب حوض كوثر در آن صف شهدا، علما، انبياء است و بالاخره پنجاه هزار سال براى او يك آن مى‏شود. اينها همه معلوم است امّا اين را هم بايد بدانيم كه اگر ما اين مقام را داريم مسئوليت ما هم خيلى سنگين است. پيش عموم مردم هم همين طور است. پيش عموم مردم هم آن توقعى كه از يك طلبه و از زن يك طلبه و از دختر يك طلبه دارند معلوم است اين توقع را از يك بازارى ندارند. معلوم است اين توقع را از يك ادارى ندارند. همين توقع ريشه اسلامى و ريشه قرآنى دارد. در اين سوره يوسف يك جمله تكان دهنده‏اى هست و انسان راستى وقتى اين جملات را مى‏بيند به خود مى‏لرزد. قرآن شريف در سوره يوسف مى‏فرمايد كه حضرت يوسف زندانى شد زندان را هم خودش انتخاب كرد. يعنى در صحنه نمره بيست آورد. براى اينكه آن جلسه كذايى را كه درست كرده بودند و حضرت يوسف وارد آن جلسه شد و همه آن زنهاى لاابالى به جاى اينكه ترنج را پوست بگيرند دست خود را بريدند و همه اظهار عشق مى‏كردند به حضرت يوسف و آن زن همه جايى كه بعد حضرت زليخا شد در آن جلسه جسور شد و در ميان آن زنها گفت اگر حاجتم را داد كه هيچ و گرنه زندانش مى‏كنم. همانجا حضرت يوسف مى‏گويد ـ در حالى كه همه آنها يوسفم يوسفم مى‏گفتند ـ «رب السجن احب الىّ ممّا يدعوننى اليه»[1] همين دعايش هم مستجاب شد. بالاخره زندان رفت. چندين سال در زندان بود. يك بى گناهى براى خاطر عفت، براى خاطر تقوا به زندان رفت. دو نفر ـ اين طور كه در قرآن مى‏فرمايد ـ از رفقاى زندانى اش خواب ديدند كه ظاهرا يك كدام آن خواب دروغ تعبير كرد و يك كدام خواب حسابى. آن كسى كه حضرت يوسف به آن گفته بود كه تعبير خوابت اين است كه به دربار مى‏روى. آمدند كه يك نفر را به دار ببرند و ديگرى را هم به دربار ببرند. برود دربار عزيز بشود. حضرت يوسف گفت «اذكرنى عند ربّك» وقتى آنجا رفتى يادى هم از ما بكن. كه قرآن مى‏فرمايد اصلاً اين فرد اين را فراموش كرد. «فأنساه الشيطان ذكر ربه» [2] اصلاً فراموش كرد كه متذكر بشود. چندين سال بعد ظاهرا ده سال بعد يادش آمد. «اذكرنى عند ربّك» روايت مى‏گويد جبرئيل آمد به يوسف گفت اى يوسف چه كسى تو را از دست برادرها نجات داد؟ گفت خدا. گفت چه كسى تو را از چاه بيرون آورد؟ گفت خدا. چه كسى تو را از دست زليخا نجات داد؟ گفت خدا. «و لقد همت به و هم بها لو لا ان رأى برهان ربه»[3] گفت خدا. گفت بالاخره چه كسى تو را تا اينجا رسانده است كه با عزت آمدى در زندان با عزت؟ ـ اين جمله مال من است در روايات نيست ـ گفت خدا. گفت پس چرا گفتى «اذكرنى عند ربّك»؟ چرا نگفتى خدا و التماس به اين كردى؟ خوب رفوزه شده و در جواب باز ماند. ـ البته اينها كه براى ما نيست براى خواص است ـ قرآن مى‏فرمايد «فلبث فى السجن بضع سنين» [4] براى خاطر اين يك جمله‏اش هفت سال به بالا در زندان ماندن. هفت سال در زندان ماندن به خاطر يك جمله «اذكرنى عند ربّك» حساب خواص غير از حساب عموم مردم است. ممكن است يك آقايى فكل داشته باشد و خيلى ژيگول مگول در كوچه بيايد و حالا يك طلبه يك مقدار موى سرش بلند شده باشد معلوم است نمى‏شود. اين خلاف مروّت است. حالا چه برسد طلبه فكل داشته باشد. ممكن است يك كسى در كوچه يك طورى راه برود كه زشت باشد و به اسلام نخورد. حالا يك طلبه هم بخواهد اين طورى راه برود. ممكن است يك جوانى با جوانهاى ديگر بخواهد در پاركها بلولد و با وضعى كه دلش مى‏خواهد ديگران به او نگاه كنند، محتاج به يك نگاه شده، آرايش كرده، بد حجاب شده، آمده در كوچه براى اينكه به او نگاه بكنند؛ امّا حالا يك طلبه به او نگاه بكند. تو دلش مى‏گويد مرده شورت را ببرند با اين عمامه‏ات. تو چرا؟ تو چرا؟ پيش همين زن فاحشه يا زن لاابالى مى‏گويد حساب خواص غير از حساب عموم مردم است. ممكن است يك زنى از خانه بيرون بيايد و قرص صورتش پيدا باشد و از نظر مجتهد هم طورى نباشد. امّا مگر مى‏شود زن يك طلبه يا دختر يك طلبه قرص صورتش پيدا باشد؟ نمى‏شود كه؛ حالا بر فرض هم جايز باشد امّا مگر هر جايزى براى طلبه مى‏شود جايز؟ براى خواص مردم مى‏شود جايز؟ قرآن مى‏گويد نه، روايـات اهـل بيت مى‏گوينـد نه. مى‏گويند ما طلبه‏ها حسابمان خيلى بايد دقيق باشد

    يا مكن با بزرگان مشورت

     يا بنا كن خانه‏اى در خورد پيل

    يا بايد طلبه نشويم يا اگر طلبه شديم بايد خودمان، زن و بچه مان، حتى خانواده مان، خويشاوندان مان يك حساب ديگرى پيدا بكنند. قرآن و روايات اين را مى‏گويند. حالا تا اين آيات سوره احزاب را بخوانم چند آيه‏اى راجع به حضرت داود است كه يك قضاوتى كرد رفوزه شد امّا حالا آيات را مى‏خوانيم مى‏بينيم هر كه باشد رفوزه مى‏شود. ولى همين به اندازه‏اى خطاب داغ به حضرت داود كه كم خطاب اين طور داغى براى يك نفر است. در حالى كه در آيات مى‏فهماند داود آدم خوبى هستى، داود معصوم هستى، داود دست عنايت ما روى سرت است. امّا با اين فرض خيلى داغ به او خطاب شده است. اين يك آيات در سوره «ص» است. بخوانم تا ببينيم اين آيات به ما چه مى‏گويد: «و هل أتئك نبؤ الخصم اد تسوّروا المحراب»[5] يعنى مى‏خواهى يك قضيه‏اى براى تو بگويم اى طلبه؟ و اين مختص ما طلبه هاست. از براى همه نيست. اگر هم براى عموم گفته شده براى اين است عموم بفهمند. حساب خواص غير از حساب عموم مردم است. «اذ تسوّروا المحراب» وقتى آن نزاع سر محراب واقع شد يعنى حضرت داود در محراب نشسته بودند اين دو نفر آمدند «اذ دخلوا على داود ففزع منهم» اين ناگهان دو نفر سر محراب نمازش آمدند ترسيد. و حالا ملك بودند دو نفر واقعا اين نزاع را داشتند. يعنى آيا اين كار فيلم و از طرف ملائكه و امتحان بود يا واقعا صحت داشت و على كل حال بالاخره از امتحان نتوانست سربلند بيرون بيايد. «اذ دخلوا على داود ففزع منهم قالوا لا تخف» اينها گفتند نترسيد. «خصمان بغى بعضنا على بعض» ما مدعى و منكر هستيم. ما دو نفر هستيم با هم نزاع داريم. بعضى مان مدعى هستيم به بعضى مان ظلم كرده. «فاحكم بيننا بالحق و و لا تشطط» حق حكم بكن، پراگندگى هم حرف نزن. يعنى مواظب باش ناحق حرف نزنى. «و اهدنا الى سواء الصرط» واقع به ما بگو چيست. خوب نزاع چيست؟ آقاى مدعى نزاع را گفت: «ان هذا اخى له تسع و تسعون نعجة ولى نعجة واحدة فقال اكفلنيها و عزّنى فى الخطاب»[6] گفت برادر من نود و نه گوسفند دارد و من يك گوسفند. او مى‏گويد يك گوسفند خود را به من بده تا من صد تا داشته باشم و تو هيچ. «اكفلنيها و عزنى فى الخطاب» خيلى هم پشت سر هم انداز است و من را مجاب هم مى‏كند. مثلاً به اينكه آقا يك گوسفند به چه درد تو مى‏خورد. ما نود و نه تا داريم يك گوسفند بيايد در گوسفندهايمان براى ما فرقى نمى‏كند. براى تو خيلى فرق مى‏كند براى تو نتيجه ندارد... از اين حرفها. «و عزنى فى الخطاب» مرا مجاب در گفتگو هم مى‏كند. اين حرف مدعى بود. احساسات حضرت داود گل كرد. خوب هر كسى باشد اين طور مى‏شود. خيلى كسى مى‏خواهد احساساتش اين جورى گل نكند. حكم نكرد امّا گفت اگر اين طور باشد به تو ظلم كرده است. براى اينكه به جاى پنجاه گوسفند به تو بدهد مى‏خواهد اين يك گوسفند را هم از تو بگيرد. خوب رفوزه شد ديگر. يعنى روى احساسات حرف زد. (حكم كه نه چون معصوم اين كار را نمى‏كند) مثل ما طلبه‏ها كه خيلىوقتها احساساتى حرف مى‏زنيم. روى احساسات حرف زد. حضرت داود اين طور گفت: «قال لقد ظلمك بسؤال نعجتك الى نعاجه» به تو ظلم مى‏كند و مى‏گويد گوسفندت را بده در داخل گوسفندان من. بعد حضرت داود يك جمله‏اى دارد كه اين جمله را كه قرآن شريف مى‏فرمايد مربوط به بحث ما نيست امّا مى‏خواهد بگويد كه حضرت داود چنين گفت و چنين است غالب مردم چنين اند غالب دوستان چنين‏اند كه به جاى مواسات مى‏گويد صد تا من هيچى تو. يك قدرى انسان برود در جامعه ـ العياذ باللّه‏ ـ بيايد در خودمان ببيند آن صفت خود خواهى اگر بر كسى حكمفرما بشود همين طورها مى‏شود. مى‏گويد صد تا من هيچى تو. يك خرابه‏اى همسايه‏اش دارد به جاى اينكه اين خرابه بسازد و پسر همسايه را در آن زن بدهد دنبال اين خرابه همسايه است كه همسايه يك روزى اين خانه را بفروشد خراب كند و اين فرد اين زمين را جزء خانه خودش بكند. نظيرش زياد است. خيلى زياد. در همين بازار دنبال اين است كه يك سكويى را از كسى بگيرد و آن را جزء مغازه‏اش بكند. به جاى اينكه مغازه‏اش را در اختيار او هم قرار بدهد اين كار را مى‏كند حضرت داود فرمودند «و انّ كثيرا من الخُلطآء ليبغى بعضهم على بعض» غالب خلطاء، غالب مردم همسايه، مردم دوست وضعشان اين طور است. «الا الذين امنوا و عملوا الصلحت و قليل ما هم» اينها هم خيلى كم هستند.

    خوب تا به اينجا رسيد حضرت داود يك مرتبه متوجه شد كه‏اى واى امتحان بوده است. «و ظن داود انّما فتنّه فاستغفر ربّه و خَرَّ راكعا و أناب» استغفار كرد. ركوع كرد. سجده كرد. داد و فريادش بالا رفت. خدايا اشتباه كردم. خدايا چقدر بد شد. خدايا من نبايد حرف از روى احساسات زده باشم. خدايا من مى‏بايست حرفهايم از روى عقل باشد نه از روى احساسات آن هم از يك كسى كه عالم است، از يك كسى كه پيغمبر است، از يك كسى كه مرجع است، از يك كسى كه مبلّغ اسلامى است، حرف بخواهد از روى احساسات باشد .نه.

    قرآن مى‏فرمايد: «فغفرنا له ذلك و انّ له عندنا لزُلفى و حسن مأَب» خيال نكنيد كه حضرت داود يك آدم عادى بوده است، نه، پيش ما خيلى مقرب بود. پيش ما خيلى مقام  داشت امّا بالاخره همين كه پيش ما خيلى مقام داشت در امتحان نتوانست موفق شود و ما هم اين طور نبود كه او را نگيريم. بعد هم دو سه تا آيه خيلى داغ است خطاب به داود. يعنى وقتى كه «فغفرنا له» آمرزيديم او را، دست عنايت ما روى سر او آمد؛ اين طور گفتيم: «يا داود انّا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل اللّه‏» آقاى داود تو خليفه هستى تو پيغمبر هستى، وقتى حكم مى‏كنى به حق بايد باشد. حرف كه مى‏زنى روى عقل بايد باشد نه روى احساسات. «و لا تتبع الهوى» اگر تا روز قيامت داود را عذاب كرده بودند؛ زجرش براى حضرت داود به اندازه اين خطاب نبود. اگر حضرت آدم را تا روز قيامت؛ نه اينكه چند مدت؛ عذاب مى‏كردند، اين براى او اين قدر اهميت نداشت تا اينكه خطاب بشود كه «و عسى آدم ربّه فغوى...»[7] اين خيلى مهم است بعد اين خطاب آمد: «فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل اللّه‏ انّ الذين يضلّون عن سبيل اللّه‏ لهم عذاب شديد بمانسوا يوم الحساب» اينها كه خوانديم آيات 21 تا 26 سوره ص بود. و مهمتر از اين در سوره «الصّافات» است. در اين سوره قضيه حضرت يونس را جلو مى‏آورد. ـ پناه بر خدا ـ خوب مى‏دانيد كه ـ همين طور كه قرآن مى‏گويد ـ حضرت يونس هر كارى كرد موفق نشد. ما طلبه‏ها بايد اين وقايع را ببينيم و مأيوس نشويم. حضرت نوح بنابر آنچه در قرآن است نهصد و پنجاه سال تبليغ كرد. «فلبث فيهم ألف سنة الا خمسين عاما» [8] و مى‏گويند هزار و چهارصد سال عمر كرده، هزار و چهارصد سال پيغمبرى‏اش بوده، حالا آنكه در قرآن است نهصد و پنجاه سال است. مى‏گويند در اين مدت نُه مريد پيدا كرد و همين طور حضرت يونس اين طور بود ديگر. مدتها گفت و نشد بالاخره قوم مستوجب نفرين شدند مستوجب عذاب شدند. به حضرت يونس خبر دادند كه آقاى يونس ديگر فايده ندارد اينها بايد عذاب بشوند. اينها بايد عذاب استيصالى بشوند. خوب قاعده چه بود؟ اينكه حضرت يونس اجازه بگيرد و برود، خدا بگويد برو و او برود بدون اجازه، از قوم بيرون رفت آمد سر كشتى و سوار كشتى شد ـ در نماز غفيله آن داستانش را مى‏خوانيم كه از قرآن شريف است ـ نهنگ آمد در مقابل كشتى و بنا شد كشتى غرق بشود و بالاخره مشورت اينكه يك كسى را بايد فداى اين كشتى بكنند. قرعه به نام يونس در آمد. براى احترام قرعه ثانى و قرعه ثالث زدند باز هم به نام آقا آمد. خوب بله. خودش همان جا گفت كه بنده گريخته پا من هستم. يعنى گفتند يك بنده گريخته پا مى‏خواهيم گفت من هستم. بالاخره او را در دريا انداختند. و نهنگ او را بلعيد. اراده پروردگار عالم به اين نهنگ گفت كه اين دل تو سلّول براى او باشد. در اين تاريكى‏ها؛ وقتى كه در اين سلّول نمناك و تاريك روى تاريك رفت، آنجا توبه كرد. كه اين ذكر يونسيه كه علماى علم اخلاق به شاگردهايشان مى‏دهند ـ به آن شاگردهاى اولى‏ـ اين ذكر را مخصوصا در سجده مى‏گويند: «لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين» خوب ذكر خوبى است به تجربه هم اثبات شده ذكر عالى است و انسان را بالا مى‏كشاند. يعنى به جايى مى‏رساند كه علماى علم اخلاق مى‏گويند «سبحانك انى كنت من الظالمين» را حذف كن و فقط بگو «لا اله الا انت» كه يك معناى خاص دقيقى دارد. بالاخره شروع كرد و بنا بر روايت هفت شبانه روز در اين سلّول بود بعد از ان پرور دگار عالم او را نجات داد تا اينجاها معلوم بود. آنچه الان مورد گفتار من است و من از همه شما تقاضا دارم هميشه اين آيه از سوره الصافات مدّ نظرتان باشد اين است: «فلو لا أنه كان من المسبّحين لَلَبِثَ فى بطنه الى يوم يُبعثون» [9] چه كار كرده بود كه استحقاق زندان شدن در شكم ماهى تا روز قيامت پيدا كرده بود؟ چه كرده بود؟ آن ذكرش، آن تسبيحش باعث شد كه پروردگار عالم او را نجات دهد. بالاخره در زندان هم هفت هشت روز بود. امّا قرآن مى‏گويد كه اگر توبه نكرده بود استحقاق اين را داشت كه تا روز قيامت در شكم ماهى باقى بماند. اگر استحقاق نداشت كه معنا ندارد پروردگار عالم تا روز قيامت در شكم ماهى او را زندان كند. زندان استحقاقى است. «فلو لا انه كان من المسبّحين لَلَبثَ فى بطنه الى يوم يبعثون» براى اين است كه حساب خواص غير از حساب عموم مردم است براى اينكه يك پيرمرد حسابش از بچه‏ها جداست. چه رسد يك نفر طلبه باشد ريش كسى سفيد است، دم مرگ، كه روايت مى‏گويد اگر رسيد به چهل سال «و لم يَتَعصّا فقد عَصى» ديگر با عصاى احتياط اگر راه نرفت اين ديگر گناهكار است. در سرازيرى مرگ واقع شويم امّا هنوز به فكر مرگ نباشيم. اين بحث را مى‏خواستم تمام بكنم امّا نشد. هفته آينده باز هم درباره‏اش صحبت مى‏كنم و آيات سوره احزاب را هم ان شاء اللّه‏ هفته ديگر مى‏خوانيم.

    و صلّى على محمد و آل محمد


    [1]- سوره يوسف آيه 33.

    [2]- سوره يوسف آيه 42.

    [3]- سوره يوسف آيه 24.

    [4]- سوره يوسف آيه 24.

    [5]- سوره ص آيه 21.

    [6]- سوره ص آيه 23.

    [7]- سوره طه آيه 121.

    [8]- سوره عنكبوت آيه 14.

    [9]- سوره صافات آيه 143 و 144.

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365