جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر


 
  • پیام به یادوارۀ شهدای گمنام جامعۀ اطلاعاتی استان اصفهان
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ دوازدهم: انسان، حامل امانت الهی
  • پيام تسلیت در پى شهادت حجت‌الاسلام والمسلمين سيدحسن نصرالله
  • پیام در پی جنایات اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان
  • پيام تسلیت در پی حادثۀ اندوهبار معدن طبس
  • پيام تسلیت به مناسبت ارتحال حضرت آيت‌الله محفوظى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام خطاب به حضرت آیت‌الله العظمى شبيرى زنجانى«دامت‌بركاته‌الشّريف»
  • پیام به نشست نکوداشت علّامۀ مجلسی«قدّس‌سرّه‌الشّریف»
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ یازدهم: هدف از خلقت انسان(5)

  • -->

    عنوان درس: تجرى/ جبر وتفويض / بررسى كلام مرحوم آخوند بر سعادت و شقاوت انسان
    موضوع درس:
    شماره درس: 11
    تاريخ درس: ۱۳۷۴/۱۰/۱۱

    متن درس:

    اعوذ بااللّه‏ من الشيطان الرجيم. بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى

    مقدمه سوم ما در بحث جبر و تفويض تا كلمات مرحوم آخوند را بخوانيم اين است كه اختلاف است كه آيا اين انسان، سعيد بالفطره است، يا شقى بالفطره است؟ آيا سعادت جزء ذات اوست يا شقاوت جزو ذات او است؟

    مشهور در ميان فلاسفه اسلامى و علماى علم كلام. اين است كه انسان سعيد بالفطره است. و در فطرت او و ذات او سعادت خوابده است. مگر اينكه اين ذاتيت و فطرت را از بين ببرد.

    اينها كه قائلند كه انسان سعيد بالفطره است تمسك كرده‏اند به مثل آيه شريفه كه مى‏فرمايد« فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت اللّه‏ الّتى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه‏ ذلك الدين القيم».[1]

    مى‏فرمايد: توجه پيدا كن به اسلام، آن اسلام كه فطرى انسان است آن فطرتى كه پرودگار عالم خالق كرده است و از نظر تكوين و تقدير لا تبديل لخلق اللّه‏.مى‏گويند اين آيه شريفه به ما مى‏گويد دين يابى و خداجويى جزء فطرت انسان است.

    و باز تمسك كرده‏اند به آن روايت مشهور كه« كل مولود يولد على الفطره‏الا ان ابواه يهود انه او...».[2]

    پدر و مادر است كه اولالد را خراب مى‏كند و الا اگر تربيتِ نادرست پدر و مادر نباشد، رفيق ناسالم نباشد، كل مولود بولد على الظهر انسان خلق شده
    است به فطرتش يعنى در ذات او حق و اسلام و معنويت خوابيده است اين كه
    يك قول است كه  مشهور در ميان فلاسفه و علماى علم كلام است.

    يكدسته كه در ميان فلاسفه قبل از ميلاد مسيح و بعد بودند و در ميان فلاسفه غرب هم الان رواج پيدا كرده، مخصوصا بعد جنگ جهانى دوم به اوج
    خود رسيد،اينها مى‏گويند انسان شقى بالفطره است،كه در ميان فلاسفه اسلامى
    هم ديده مى‏شود، در ميان فلاسفه، مثل علماى علم كلام، نظر اشعرها ديده مى‏شود، در ميان مفسرين ديده مى‏شود كه انسان شقى بالفطره است و خود اين انسان است كه بايد به سختى ايت ذاتيّت را تغييرش بدهد، كه بعضى هم گفته‏اند بلكه خدا بايد تغيير بدهد و اين جهنمى را بهشتى بكند. اينها آن اسلامى هايشان تمسك كرده‏اند به آياتى نظير«فأنّ الانسان كفور»[3] و«ان الانسان  خلق هلوعا»[4]،«قتل الانسان ما اكفره»[5]،كه بهترين آياتش آن آيه امانت است،« عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا»[6].گفته‏اند انسان را كه قرآن مى‏خواهد معرّفى كند مى‏گويد« كان ظلوما»،«كان جهولاً» و آياتى ديگرى كه در قرآن زياد است.« والعصر ان الانسان لفى خسر»[7]. گفته‏اند اين آيات به ما مى‏گويند انسان شقى بالفطره است. كه در ميان فلاسفه غربى آنها از راه تجربه مى‏آيند جلو و مى‏گويند مثلاً جنگ جهانى دوم بمانشان داد كه قاعده غلبه قوى بر ضعيف در فطرت انسان خوابيده است كه اين فلاسفه هم بسيارى از آنها بطور ناخودآگاه آلت دست واقع شده‏اند براى استكبار جهانى و بالاخره بقول نيچه كه
    يكى از فلاسفه غرب است  مى‏گويد اين انسان خلق شده براى خواجه
    سالارى،اصلاً خلق شده براى اينكه انسان رحيم است يعنى انسان ضعيف است و الا اگر انسان ضعيف نباشد خلق شده براى اينكه بار بكشد از ديگران اين هم يكدسته .

    وقتى انسان راجع به تاريح فلاسفه مطالعه بكند مى‏بيند كه اين قول و عقيده از عقده پيدا شده، مثلاً ابى العلاء معرى يك نابغه‏اى بوده و كور بوده در
    زمان سيد مرتضى و بخاطر نبوغ و علمش مرحوم سيد احترام به او
    مى‏گذاشته‏اند و اين آقا از جمله اين فلاسفه است.

    دسته سوم از فلاسفه مرحوم آخوند در كفايه مى‏فرمايند انسانها مختلفند، بعضى از اينها شقى بالفطره و هستند و بعضى از اينها سعيد بالفطره هستند.

    من خيال مى‏كنم كه اين مطلب از مرحوم آخوند فتوايى نباشد، بلكه براى اين است كه ما را وادار به مطالعه كنند و حسابى بررسى كنيم و قول حق را بدست بياوريم و الا مرحوم آخوند منزه‏تر از اين چيزهايند كه انسان بخواهد اين مطالب را به ايشان نسبت بدهد.لذا اين حرفها در كفايه جلد اول و دوم، كه در جلد اول قلمشان هم شكسته همه براى اين است كه ما را بكار بيندازد على كل حال ظاهر كفايه اين كه بعضى از انسانها سعيد بالفطره هستند و بعضى شقى بالفطره هستند و اينها تمسك كرده‏اند به بعضى از روايات كه اين روايات در كفايه آمده است.

    الناس معادن كمعنا الذهب و الفضة. مرحوم آخوند اين روايت را اينجور معنا مى‏كنند كه بعضى از مردم سعيد بالفطره هستند و بعضى از مردم شقى
    بالفطره هستند چنانچه زمين هم يك معدن طلا دارد و يك معدن نقره دارد.با
    تمسك به آن روايت مشهور كه معلوم نيست هيچ كدام روايت باشد، علاوه روايت هم باشد، در خاصه نقل شده است، كه «الشقى شقى فى بطن امه و السعيد و سعيد فى بطن امه» و اين مثال عوامانه كه هر كسى دارد از پر قنداق دارد. انى را مى‏گويند اينجور معنا مى‏كنيم كه از دل ما در سعادتمند و شقاوتمند معلوم است در بعضى از روايات هم هست، نظير اين دو روايت ما، كه در ازل اينجورى است .اين هم يكدسته.

    قول چهارم مرحوم اين مسكويه است در اخلاقشان، كه در كتاب اخلاقشان در همان مقدمه مى‏فرمايند اين انسان نه سعيد بالفطره است و نه
    شقى بالفطره است ،بلكه لا اقتضاء است، سعادت جزو ذاتش نيست، شقاوت هم
    جزو ذاتش نيست. پس چى است؟ مى‏گويند لااقتضاء، نظير آب است كه هر رنگى مى‏پذيرد .چون نظير ماهية لا بشرط است. يجتمع مع الف شرط چون لا اقتضاء است پس با سعادت مى‏سازد باشقاوت هم مى‏سازد. لذا سعادت و شقاوت مى‏شود يك امر عرضى . بگرديم ببينيم چه جورى است.«انا هدينا و السبيل اما شاكرا و اما كفورا»[8]، كه قرآن شريف راجع به قوم ثمود مى‏فرمايند ما هدايتشان كرديم، «فاستحبوا العمى على الهدى»[9]،تا ببينيم اگر لبيك به خدا بگويد، مى‏شود سعيد بالفطره، اگر لبيك به طاغوت بگويد، مى‏شود شقى بالفطره بعبارت ديگر مرحوم اين مسكويه مى‏گويند سعادت و شقاوت تحصيلى است، مائيم كه بايد تحصيل كنيم سعادت را و مائيم كه بايد تحصيل كنيم شقاوت را.

    يك قول هم ما داريم كه اين قول پنجم است و آن گرفته شده از قرآن است. قرآن شريف اين انسان را دو بعدى مى‏داند، مركب از روح و جسم، لذا
    مى‏فرمايد ما وقتى جسم او را خلق كرديم آنوقت دميديم در او« فاذا سوّيته و
    نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين»[10].مى‏گويد اين انسان دو بعدى است، مركب از روح و جسم، نحوه تركيب او را هم هيچ كس نمى‏دانم، يعنى تا حال كسى حتى مثل صدر المتأهين نتوانسته بگويد حقيقت اين تركيب چه جورى است. آيا تركيب انضماى است؟ تركيب اتحادى است؟ تركيب بين دو ضد چه جور مى‏شود؟ براى اينكه اين دو بعد ضد يكديگرند، تمام آلام جسم لذت براى روح است و تمام آلام روح لذت براى جسم است، يعنى اگر بخواهيم از آثار پى ببريم مى‏بينيم بين اين دو بُعد يك تضاد حسابى هست و اين دو ضد با هم تركيب شده اين نحوه دو ضد از شاهكارهاى خدا است كه پرودگار عالم توانسته بين دو ضد آشنايى بعصد و نحوه تركيبش را هم احدى نمى‏داند. حالا تعلق روح به جسم آيا تعلق است آيا حكومتى است وضعش چى است؟ آيا داخل است؟ خارج است؟ اينها يك چيزهايى است كه در روايات ما فلسفه آمده است،اما حقيقتش را بخواهيم درك بكنيم نمى‏شود. اين انسان دو بعدى از نظر جسمى شقى بالفطره است، «ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربى»[11]، اماره بسوء است. و تمام اين غرائض كه جسم دارد حد يقف ندارد مثلاً اگر كسى بيفتد در غريزه پول پرستى حد يقف ندارد. لذا اين نفس اماره بالسوء كه اسمش را مى‏گذاريم نفس اماره در مقابل نفس مطمئنه كه مرا روح است، نفس اماره يعنى بُعد جسمى كه در روانشناسى به او مى‏گويند غرائز، بُعد ناسوتى هم به او مى‏گويند، جسم هم مى‏گويند و در روانشناسى غرائضش مى‏گويند، اينها هم يك معنا دارد. بعبارت ديگر آن بعد حيوانى كه در منطق هم جنس فصلش مى‏گويند. لذا اين نظر شقى بالفطره است و حاضر است براى اشباه شهوت به معنا عامش دو ثلث جهان را بكشد، براى اينكه به ثلث ديگر بتوند حكومت كند.

    اما از نظر بعد معنوى سعيد بالفطره است و سعادتش هم خيلى بالاست، باندازه‏اى كه قرآن روح اللّه‏ بر او اطلاق كرد، «فاذا سويته و نفخت فيه من
     روحى» [12]، تشريفات است اما خيلى بالاست و از آن نظر ايثارها و گذشتها و فداكاريها و فضائل‏ها همه از آنجا سر چشمه مى‏گيرد و در آنجا هيج رذالتى نيست و ديگر آنجا معنويت فقط آنجاست، اما وقتى نظر كنيم به بعد ناسوتى او مى‏بينيم،«ان المنافقين فى درك الاسفل من النار»[13]، وقتى هم نظر كنيم به بد روحانى او مى‏بينيم «يا ايها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك»[14] شامل اوست.

    لذا اين دو بعد كه تركيب شده 124 هزار پيامبر آمده‏اند به كمك ما و مائيم كه آن غرائز را كنترل كنيم. البته نفس سركش حرام است و از نظر اسلام مرجوح است، اما بايد او را كنترل كنيم و عروج كند و سد آدمى به جائى كه بجز خدا نبيند.اگر حرف پيامبران كه همان بعد ملكوتى است را بشنود آن بعد ملكوتى مى‏گويد مى‏خواهم تو را كنترل كنم و اين اسب چموش بشود بُراق، وقتى بُراق شد با همان نفسى كه شقى بالفطره است انسان مى‏رسد به نفس مطمئنه، مى‏رسد به جائى كه بهشت براى او كوچك است،حتى بهشت عدن و رضوان جاى او مى‏شود، «ارجعى الى ربك»[15]، «ان المتين فى جنات و نهر فى مقعد صدق عند مليك مقتدر»[16]، جايش آنجااست .

    و اما اگر عكس شده و بجاى اينكه بعد معنوى بعد ناسوتى را براق كند، آن بعد ناسوتى استخدام كرد روح را،اگر استخدام كرد روح را، مى‏شد يك شيطان، بلكه بدتر از شيطان، مى‏شود معاويه و يزيد،و بواسطه فكر مى‏شود شيطان.  حالا كى است كه اين بعد معنوى را مقدم بيندازد بر بعد ديگر؟ آن اراده و زحمت ما است. اگر بعد ملكوتى مقدم اشد مى‏تواند منازل را بپيمايى از توبه به يقضه و از يقضه به تخليه و  از تخليه به تحليه و به تجليه و به مقام لقاء و به مقام فناء و به مقام عندالهى در همين دنبا برسد و اگر هم به عكس شد كه راية هم مى‏تواند بپيمايد پله‏هاى جهنم را و درجات جهنم را و ديگر فطرت اسمش را نمى‏شود گذاشت كه فطرت در روايات هم ما مه بر همان جنبه ملكوتى اطلاق مى‏شود.

    لذا بايد گفت انسان داراى دو ذات است: يكى ناسوتى، يعنى جنس و يكى بعد ملكوتى، يعنى فصل. آن بعد معنوى،كه در فلسفه را مى‏گذاريم روح و جسم و در منطق اسمش را مى‏گذاريم فصل و جنس و در عرفان به او مى‏گوييم بعد معنوى و بعد ناسوتى و در اخلاق هه همين بعد ملكوتى و بعد ناسوتى به او مى‏گويند.

    ديگر همه انسانها جنس و فصل دارند، حتى پيامبر اكرم كه فرمود من هم شيطان دارم الا اينكه با دست خودم شيطان را زنجير كرده‏ام، كنترل كرده‏ام و لا فرق بين احد و الاحمد الا بميم امكانى. آن واجب است و اين ممكن، بابراق رفت.

    بُعد روحى فقط و بعد ناسوتى فقط ترقى و تنزل ندارد، اما اين انسان كه بعد روحى و جسمى دارد مى‏تواند برسد به مقام جبروتى، به عكسش هم
    مى‏تواند برسد به اسفل السافلين چه كسى است كه اين انسان را اينجور
    مى‏كند؟ اراده‏اش است، نمى‏توانم و نمى‏دانم در قاموس انسان راه ندارد. بله لطف خدا بر اين شد كه 124هزار پيامبر براى انسان بياورد. به قول حضرت امام (رض) قبل از اينکه اين انسان به دنيا بيايد اول پيامبر آمد.خطاب شد به موسي اذهبا الي فرعون انه طغي بعد سفارش مي کند و قولا له قول لينا اين لطف است.لذا فرستادن پيامبران لطف است لطف ديگر اينکه که مارا به هدايت ميکند .اراده ماست که ما را هدايت مي کند اراده ماست که ما را به درک اسفل السافلين مي رساند. اين خلاصه يک بحث يک ماه است.

    وصلى اللّه‏ على محمد و آل محمد.

     

     

     

     

     

     



    [1]-سوره روم ،آيه 30 .

    [2]-الاحتجاج، ج 2 ، ص 176

    [3]-سوره شورى ،آيه 48.

    [4]-سوره معارج ،آيه 19 .

    [5]-سوره عبس ،آيه 17 .

    [6]-سوره احزاب ،آيه 72.

    [7]-سوره عصر، آيه 1 .

    [8]-سوره انسان ،آيه 3 .

    [9]-سوره فصلت ،آيه 17.

    [10]-سوره حجر ،آيه 29 .

    [11]-سوره يوسف ،آيه 53.

    [12]-سوره حجر ،آيه 29 .

    [13]-سوره نساء ،آيه 145.

    [14]-سوره فجر ،آيه 27 و 28.

    [15]-سوره فجر ،آيه 28 .

    [16]-سوره قمر،آيه 55 .

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365