بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ
«رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یفْقَهُوا قَوْلِی»
موضوع بحث جلسات درس اخلاق، در چند جلسۀ گذشته، «انسان در قرآن» بود؛ بحثی که اگر حل شود، اوّل چیزی كه پیدا میشود نورانیّت در زندگی است. اگر کسی بتواند بفهمد انسان كیست؟ از كجا آمده است؟ برای چه آمده و به كجا میرود؟ اگر بداند معنای آیۀ: «إنّا لله و إنّا إلَیهِ راجِعُون» چیست؟ و معنای آیۀ: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» را بفهمد، دیگر مسأله برای او حل میشود. اوّلین نتیجۀ حل شدن مسأله برای بنده آن است که از آن به بعد، در زندگی پناه دارد، در زندگی نورانیّت دارد و زندگی برای او تاریک نیست. چنین کسی امید دارد، آنکه در زندگی مأیوس باشد، بهقول قرآن شریف گناهش در سر حد كفر است: «وَ لا تَيْأسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ»[3].
یأس و ناامیدی منجر به كفر میشود، وقتی انسان خدا را نداشته باشد، زندگی او را مأیوس میكند. وقتی انسان خدا را نداشته باشد، جزر و مدّ زندگی او را هلاک میكند. دنیا و زندگی دنیا همیشه جزر و مد دارد. مگر میشود یک كسی در دریا برود و جزر و مد نبیند؟! مگر میشود كسی به دریا برود و موج روی موج سراغ او نیاید؟! دریا كه همیشه آرام نیست، تلاطم و موج و جزرومد دارد. دنیا نیز چنین است، یعنی موج دارد. گاهی موجها خیلی بلند و سنگین است، گاهی كوتاه، اما بالاخره موج دارد. بهعبارت دیگر، زندگی مشكل دارد، زندگی گره روی گره دارد. چه کسی میتواند گرههای زندگی را باز كند؟ آنکه تسلط بر اعصاب دارد. کسی که در دریای زندگی شناگر خوبی باشد. چه کسی میتواند خوب شنا کند و از موجهای بلند و کوتاه دریای دنیا بهسلامت بگذرد؟ بندهای که بداند برای چه به این دنیا آمده؟ بفهمد موجها برای چیست؟ دریابد که از همین موجها میشود استفاده كرد و میشود خود را ساخت. آنکه در راه بیفتد و درک کند که میتواند از جزرومدّ زندگی استفاده کند و به آنجا برسد كه خلیفۀ خدا شود. وقتی خلیفۀ خدا شد، زندگیاش منهای غم و غصه، منهای اضطراب خاطر و منهای نگرانی است و همیشه مصداق آیۀ: «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون»[4] میباشد؛ خوشا به حال چنین افرادی.
این دنیای آنهاست و آخرتشان هم معلوم است به کجا میرسد: «إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ، في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِر»[5]؛ علاوه بر برخورداری از نعمتهای بهشتی، از تقرّب به خداوند و از اینکه جایگاه آنها نزد خداست، لذّت میبرند.
یک دسته از بهشتیان، همان عموم مردم هستند كه در بهشت از نظر نعمتهای مادی و جسمی، هرچه بخواهند دارند، یعنی باغ و حور و قصر و نظایر آن، در اختیار آنهاست. امّا بهشت برتر و والاتری نیز برای بعضی بندگان وجود دارد؛ آنها در بهشت، افزون بر آن نعمتها، خدا را هم دارند.
آیۀ شریفه میفرماید: اگر انسان بهراستی متّقی شد و در راه تقوا افتاد و در راه خلیفةاللهی افتاد و خلیفۀ خدا شد، بهشت او علاوه بر اینكه هر نعمتی نظیر باغ، حور و قصر دارد، خدا را هم دارد. به این مقام، مقام عنداللّهی میگویند. مقام عنداللّهی در بهشت، نصیب کسانی میشود که خلیفۀ خدا هستند و خدا بر دلشان حكومت دارد، بهگونهای که هیچ چیزی، هیچ كسی در دل آنها نیست جز خدا.
قرآن شریف جملهای را از آسیه همسر فرعون نقل میكند كه این جمله، یک پیام برای همۀ آدمیان است. آسیه زن فرعون زنی بود كه هرچه یک زن بخواهد، او داشت. متمكّن بود، شوهرش مقام پادشاهی داشت، از عزّت و شوکت برخوردار بود و چون فرعون ادعای خدایی میکرد، آسیه در نظر مردم همسر خدا محسوب میشد. ولی آن موقعیّت و تمام آن امکانات، برای آسیه، مبدّل به زندان شده بود. چرا؟ برای اینكه دید این زندگی منهای خداست. زندگی منهای خدا برایش تاریک بود. دلش میخواست از این زندگی فارغ بشود. او در قصر فرعون، به خداوند ایمان داشت و ایمانش را مکتوم داشته بود تا بالأخره ایمان او آشکار شد. پس از آن به اعدام محكوم شد و مردم را برای اعدام او جمع كردند. اعدام فرعون به این صورت بود كه شخص اعدامی را در زمین میخكوب میكردند؛ یک اعدامی نظیر آسیه را میخواباندند، یک میخ به كف یک دستش بر روی زمین میكوبیدند، میخ دیگر روی آن دستش، میخی روی یک پا و یک میخ هم روی پای دیگرش میکوفتند. سپس سنگ بزرگی روی بدنش قرار میدادند تا زیر آفتاب سوزان، با شکنجه جان دهد. بدین سبب قرآن کریم به فرعون، لقب «ذیالاوتاد»، بهمعنای صاحب میخها داده است: «وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ».
بالأخره آسیه شهید شد، امّا قبل از شهادت و زیر شکنجه، با خدا مناجات می کرد و در همان حال، جملۀ درخشانی دارد که برای همه حاوی پیام مهمی است. بنابر نقل قرآن کریم، آسیه گفت: «رَبِّ ابْنِ لي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّني مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ»[7]؛ خدایا! این زندگی برای من زندان است. خدایا! مرا از این فرعون و از مردمی كه اینقدر نفهمند كه به جای خدا فرعون را میپرستند، از این زندگی که برای من تاریک است و از این زندان، نجات و رهایی بخش. خوب اگر تو را نجات بخشم، چه چیز به تو بدهم؟ بهشت؟ آسیه میگوید: نه! بهشت منهای تو را نمیخواهم، آنكه میخواهم این است که یک خانه نزد خودت در بهشت برای من باشد.
عبارت «فِي الْجَنَّةِ» را آخر کلام خود بهکار برده است، یعنی خدایا آن بهشتی كه منهای تو باشد، آن هم برای من تاریک است. آن هم پوچ است.
بهقول حافظ:
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
یعنی آنكه مرا برای رسیدن به مقام خلیفةاللهی خلق كرده، به من یاد داده است كه باید به آنجا برسی كه هیچ در دل تو نباشد، جز خدا؛ لذا آسیه میگوید: خدایا تو را میخواهم. اگر هم بهشت میدهی، بهشت منهای تو را نمیخواهم. بهشتی كه سرگرم با حورالعین بشوم، بهشتی كه سرگرم خوردن بشوم، این بهشت را نمیخواهم. پس چه بهشتی؟! آن بهشتی که: «إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ، في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِر»[8]؛ آن بهشتی كه در آن بهشت تو را داشته باشم.
مرحوم دیلمی در کتاب «ارشادالقلوب» روایتی مفصّل نقل میكند که به روایت «معراجیه» مشهور است. در آن روایت آمده است که خداوند سبحان در معراج خطاب به رسول گرامی«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» فرمود: در بهشت قصری از درّ و مروارید ساخته شده که خواصّ بندگان خود را در آن جای میدهم. من روزی هفتاد مرتبه به آن بندگان خاص توجه میکنم و نظر میافكنم و با ایشان سخن میگویم و در هر نظری، مُلک آنها و سعۀ وجودی آنها هفتاد برابر میشود. وقتی اهل بهشت از خوردن و آشامیدن لذّت میبرند، آن بندگان از مکالمه با من و ذکر من و حدیث من لذّت میبرند.[9]
جوانهای عزیزم! معلوم میشود در بهشت استكمال هست، چنانکه میفرماید: با توجه و نظر خداوند، سعۀ وجودی آنان و درجهای که در بهشت دارند، ارتقاء مییابد. یعنی نمیشود این انسان حد یَقِف داشته باشد و همواره، حتی در قیامت رو به کمال و رو به پیشرفت معنوی است. در بهشت تكلیف نیست، اما استكمال هست. پس انسان بهسوی مقام عنداللهی حرکت میکند و تا خدا، خدایی میكند، حرکتش ادامه خواهد یافت. حتی میتوان گفت: انسان از وقتی به دنیا میآید، دیگر مردن ندارد. ما خیال میكنیم وقتی كه انسان جان از بدنش بیرون آمد، مرده است، خیر، در واقع او لباسی كنده است و لباسی نو پوشیده است. جان از بدن خارج میگردد و به عالم برزخ میرود. یعنی از نشئهای به نشئۀ دیگر، منتقل میگردد و هنگامی که به آن نشئۀ آخر رسید، تازه اوّل استكمال اوست. بزرگان اخلاق و عرفان، نام آن سیر را «سیر من الحق فی الحق» گذاشتهاند و استکمال اصلی در آن سیر آغاز میگردد. هر قدم معنوی كه برمیدارد، یک استكمال و یک ترقّی است، ترقّی در علم، ترقّی در قدرت، ترقّی در مظهریّت اسماء و صفات حق. این ترقّی بدان معنا نیست که مثلاً مقداری علمش زیاد بشود، نه، بالاتر از اینهاست، اما نه میشود شنید و نه میشود فهماند و تنها یک دورنمایی از آن را میدانیم، چنانکه از قیامت، بیش از دورنمایی در آیات شریفۀ قرآن کریم بیان نشده است.
به هر حال، بالاترین لذّت دستهای از بهشتیان، گفتگو با حق تعالی و توجّه کامل به اوست و به نعمتهای بهشتی که برای آنان فراهم شده، هیچ توجّهی ندارند. هر نعمتی که بخواهند، آنجا هست، بهشت، عالم حَیَوان است و نعمتهای آن نوشِ بدون نیش است. امّا ن آنلذّت آن خواص، سخن گفتن خدا با آنها و حرف زدن آنها با خداست. حقتعالی به آنان نگـاه میكند، نگاه عاشق به معشوق و نگاه معشوق به عاشق، برای اینكه آنجا محبّت، طرفینی است.
در آیهای از قرآن کریم میخوانیم: «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ، إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ»[10]؛ یعنی بعضی بندگان در قیامت به پروردگار خود مىنگرند. چه طور میشود خدا را دید؟ با چشم سر که دیدن خداوند امکان ندارد، خدا كه جسم نیست تا بشود با چشم او را دید.
قرآن کریم در این باره میفرماید: «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ»[11]؛ یعنی چشمها او را نمیبینند، نه در دنیا و نه در آخرت. پس این آیه یعنی چه؟ یعنی با چشم باطن و با چشم دل خدا را میبینند، همان دلی كه مال خداست.
اگر ما عاشق خداییم، قبل از ما، او عاشق ماست. به خاطر اینكه عشق بین بنده و خدا دوطرفه است.
تا که از جانب معشوقه نباشد کششی کشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
بندهای که واقعاً در راه رسیدن به مقام خلیفةاللهی بیفتد، در همین دنیا به آنجا میرسد كه نمازش یک معاشقه است. به جایگاهی میرسد كه با خواندن حمد و سوره، كلام خدا را میشنود. كلام الله معنایش اینست که خدا با ما سخن میگوید. بعد به ركوع میرود و ذکر رکوع را میگوید، آنگاه توجه میکند كه خدا كلامش را میشنود و به ذکر گفتن او توجه دارد. نماز را با همین مکالمه و معاشقه ادامه میدهد تا به سلام در تشهد میرسد. ابتدا سلام و درود خود را نثار نبیّ گرامی«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» کرده، میگوید: «اَلسَّلامُ عَلَیک أیّها النّبی و رحمَةُ الله و بَرَكاتُه» و با این جمله، به ایشان اظهار ارادت میکند. اگر گوش شنوا داشته باشد، پاسخ پیامبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» را میشنود و پس از آن به سراغ سلام بعدی میرود. میگوید: «السَّلام عَلینا وَ عَلی عِبادِ الله الصَّالِحین» و با این سلام، ائمۀ طاهرین و حضرت زهرا«سلاماللهعلیهم» جوابش را میدهند، تا چه کسی لیاقت شنیدن پاسخ آنان و ظرفیّت دیدنشان را داشته باشد. سپس سلام آخر نماز را ادا میکند: «اَلسَّلام عَلَیكُم و رحمَةُ الله و بَرَكاتُه»، و صدای موجودات عالم وجود را میشنود که میگویند: درود بر تو با این بندگی، درود باد بر تو با این سلام تو، چه قدر این نماز مزه دارد.
این نماز خیلی شیرین و گواراست، اما برای بعضی از افراد، شیرینی بالاتر از این نماز هم هست. در سورۀ یـــس میخوانیم كه خداوند سبحان گاهی با اهل بهشت سخن میگوید، آن وقتی كه آنها منغمر در نعمتها هستند، ناگهان خداوند به آنها سلام میکند: «سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ»[12]. این سلام مزه دارد و شیرین است، اینست كه آنها را مست میكند، اینست كه در اثر آن، سالیان سال در حال مدهوشی هستند.
اینگونه مفاهیم، به قول طلبهها، «یُدرَک و لایوصف» است، یعنی گاهی اوقات انسان مطالبی را میفهمد، ولی قادر به وصف آن نیست. همین مقدار فهم و درک نیز خوب است و از نعمتهای بزرگ خداست، حتی اگر نتوانیم آن را وصف کنیم؛ نشانۀ آن است که استعداد رسیدن به مقامهای بلند عرفانی و لیاقت استکمال در انسان وجود دارد. مطالبی با اشاره و بدون تصریح، بیان میشود و بهطور تفصیل در دل شنونده، مینشیند. پس انسان میتواند از طریق باطن، راه را طی کند تا به مقام خلیفةاللهی و پس از آن به مقام عنداللّهی نائل شود.
خلاصۀ بحث این چند جلسه این شد که پروردگار عالم انسان را آفریده و در این دنیا آورده است، برای اینكه خلیفۀ خودش بشود. خلیفۀ خدا شود، یعنی چه؟ یعنی مظهر اسماء و صفات حق گردد و مقام معنویش به قدری ارتقاء یابد که ملائكه به او سجده کنند. حال اگر این انسان، با این مقام و منزلتی که برای او در نظر گرفته شده، به جایگاهی نزول کند كه مطیع شیطان، یعنی تابع دشمن خود شود، تا جایی که شیطان را بپرستد و به او سجده کند، چقدر خسارت دارد؟ اگر به هواوهوس سجده کند چه میشود؟ چقدر حسرت دارد؟!
در روز قیامت این حسرت و ندامت، برای جهنّمیها، شدیدتر و سختتر از آتش جهنم است. اگر یک قطره از آتش جهنّم به دنیا بیاید، دنیا را آتش میزند و آب تمام دریاها را به جوش میآورد، امّا عذاب سختتر از آتش جهنّم برای اهل جهنّم، پشیمانی و حسرت آنهاست. حسرت از اینکه در آخرت میببنند به جای اینكه ملائکه، نظیر جبرئیل، به آنها سجده كند، آنان به شیطان، به هوس و به شهوت سجده کردهاند. هواپرستی، شهوتطلبی و دنیادوستی، مقام پستی برای آنها رقم زده و در قیامت ناچارند حسرت محرومیّت از مقام آدمیّت را بخورند و در حسرت خود بسوزند.
ادامۀ بحث «انسان در قرآن» و تبیین مقامهای معنوی انسان، از نظر قرآن کریم در جلسات آینده ارائه خواهد شد.
[1]. بقره، 156: «ما از آنِ خدا هستيم، و به سوى او باز مىگرديم.»
[2] . رعد، 28: «آگاه باش كه با ياد خدا دلها آرامش مىيابد.»
[3]. يوسف، 87: «از رحمت خدا نوميد مباشيد، زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نوميد نمىشود.»
[4]. یونس، 62: «آگاه باشيد، كه بر دوستان خدا نه بيمى است و نه آنان اندوهگين مىشوند.»
[5]. قمر، 54 و 55: «در حقيقت، مردم پرهيزگار در ميان باغها و نهرها،در قرارگاه صدق، نزد پادشاهى توانايند.»
[6]. فجر، 10: «و [با] فرعون داراى ميخها، كه به چهار ميخ مىكشيد و شكنجه مىكرد.»
[7]. تحریم، 11: «پروردگارا، پيش خود در بهشت خانهاى برايم بساز، و مرا از فرعون و كردارش نجات ده، و مرا از دست مردم ستمگر بِرَهان.»
[8]. قمر، 54و55: «درحقيقت،مردم پرهيزگار در ميان باغها و نهرها، در قرارگاه صدق، نزد پادشاهى توانايند.»
[9]. ارشادالقلوب، ج 1، ص 200.
[10]. قیامت، 22 و 23: «در آن روز چهرههايى شاداباند،و به سوى پروردگار خود مىنگرند.»
[11] . انعام، 103: «چشمها او را نمىبينند.»
[12]. یس، 58: «از جانب پروردگار[ى] مهربان [بهآنان] سلام گفته مىشود.»