بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري وَ يَسِّرْ لي أَمْري وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني يَفْقَهُوا قَوْلي»
بحث ما در شرح چهل حدیث، به شرح روایت: «مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً إِلَّا جَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ»[1]رسید و در این رابطه مقداری راجع به «خلوص» صحبت کردیم. در این خصوص از قول علامه طباطبایی«رحمتاللهعلیه» بیان شد که خلوص، اکسیری است که به هرچه بخورد، پَر کاه هم باشد یک دنیا ارزش پیدا میکند؛ و به هرچه نخورد، حتی اگر یک دنیا ارزش ظاهری داشته باشد، چنان بیارزش میشود که از خاک هم کمبهاتر خواهد شد.
خلوص، به یک اعتبار سه قسم دارد:
قسم اوّل: خلوص در اعتقادات؛ این قسم از خلوص، در واقع همان جملهاى است كه به ما دستور دادهاند دست کم روزى ده مرتبه در نماز بخوانيم: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ»[2]؛ يعنى خدايا فقط تو را عبادت مى كنم و كرنشم براى توست، چشم داشت به احدى جز تو ندارم، پناهى جز تو ندارم و باور دارم که مؤثرى جز تو در جهان نيست. فطرت انسان نیز فقط مى گويد: خدا، و پیروی از فطرت، خلوص در اعتقادات است: «فَاذا رَكِبُوا فِى الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدّينَ»[3]
قسم دوّم: خلوص در اعمال؛ این قسم مربوط به خلوص در اعضاء و جوارح و در اعمال ظاهری است و معنای آن این است که بهطور کلی کردار و گفتار انسان برای خدا باشد.
قسم سوّم: خلوص در دل؛ خلوص در دل یا در قلب، به این معناست که دل خالص باشد، دل جای خدا شود، هیچچیز و هیچکس جز خدا در دل نباشد و توقع و انتظار تعریف از احدی جز خدا نداشته باشد. بهدست آوردن قسم سوّم خلوص خیلی مشکل است. اگر انسان حالتی پیدا کند که فقط شناخت وظیفه و عملکردن به وظیفه را در نظر داشته باشد، به چنین مقامی میرسد. آنگاه تعریفها و اعتراضها برای او تفاوت ندارد، از تحسین و تمجیدها خوشش نمیآید و از انتقادها ناراحت نمیشود؛ زیرا وظیفۀ خویش را شناخته و به آن عمل کرده است، برای اینکه کارهایش فقط برای خدا بوده و در دلش به غیر از خدا چیزی یا کسی نبوده است.
اخلاص قلبی، به تدریج باعث میشود که انسان به بندۀ واقعی خداوند مبدّل گردد. بندگی هوا و هوس، بندگی نفس امّاره، بندگی شیاطین جنّی و انسی، بندگی صفات رذیله و بندگی مخلوقات را رها کند و به جز خدا بندۀ کسی یا چیزی نباشد. به این جایگاه، مقام عبودیّت میگویند. همین مقام عبودیّت است که انسان را به مقام لقاء و فنای الهی میرساند، که به قول حضرت امام خمینی«قدّسسرّه» تازه اوّل راه است. در پی آن، سالک، سیر غیرمتناهی پیدا میکند، حتی در بهشت نیز به سوی خدا سیر غیر متناهی دارد و تا خدا، خدایی میکند، این بنده به سوی خدا به پیش میرود.
اگر رنگ خدایی به اعمال انسان و مهمتر به قلب و نیّتها و افکار او بخورد، به چنین مقامهایی خواهد رسید. رنگ خدا همان است که قرآن کریم میفرماید: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً».
اهل معرفت نباید صرفاً به فکر صحّت اعمال و عبادات باشند، بلکه باید میزان اخلاص را در اعمال و نیّات خود بسنجند. باید ببینند که رنگ خدا، «صِبْغَةَ اللَّه» به کردار و افکارشان خورده است یا نه؟ در واقع باید ارزش اعمال خود را با میزان «اخلاص»، اندازهگیری کنند.
«اخلاص»، مراتبی نیز دارد. برای این فضیلت ارزشمند، هفت مرتبه برشمردهاند که با توجه به هدف و انگیزۀ انسان از انجام اعمال و عبادتها، نامگذاری میشود.
مرتبۀ اوّل: منافع دنیوی؛ گاهى انگیزه یا داعى انسان، دنياست. مثلاً برای رفع گفتاری نماز مستحب میخواند یا برای برآورده شده حاجتی، یک کار خیر انجام میدهد. این مرتبه از خلوص خوب است و مثل ریا نیست که عمل را باطل کند، ثواب هم دارد، ولی کمترین مرتبه از این فضیلت ارزشمند است.
مثال دیگر اینکه، یک سخنران برای سخنرانی و موعظه، پول دریافت کند؛ در این صورت، عمل او بهجای اینکه فقط برای خدا باشد، به اصطلاح داعی بر داعی است. این عمل، گرچه صحیح است، امّا ضعیفترین مرتبۀ خلوص را دارد و برکات و تأثیرات موعظهای که به جز خدا برای هیچ چیز و هیچ کس نباشد را نخواهد داشت.
در واقع، در این مرتبه، محرّک انسان برای انجام عمل، دنیا و منافع دنیوی است، گرچه نیّت رضای خدا هم دارد و عمل را برای خدا انجام میدهد. نماز جناب جعفر طیّار را برای خدا میخواند، امّا محرّک او برای نماز، رفع حاجت دنیوی و گرفتاری اوست. درخواست منافع دنیوی در قرآن کریم آمده و جزو دعاهای قرآنی است: «رَبَّنا اتِنا فِى الدُّنيا حَسَنَةً و فِى الآخِرَةِ حَسَنةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ»[5]
مرتبۀ دوم: خوف خدا و ترس از کیفر اعمال؛ انسانها برخی اعمال را برای خوف از قهر و غضب الهی و بهخاطر ترس از عذاب جهنّم بهجا میآورند. در واقع، خداوند که منشأ رحمت و مغفرت است، ترس ندارد و این افراد از عاقبت کردار خویش میترسند. این مرتبه نیز داعی بر داعی است. مثلاً برخی نماز میخوانند یا روزه میگیرند که جهنّم نروند و اگر خدا جهنم نداشت، معلوم نبود آنها واجبات را بهجا آورند. همۀ انبیای الهی، انذار داشتهاند و بهواسطۀ ترس از عقوبتهای برزخی و اخروی، مردم را هدایت و کنترل کردهاند. اساساً یکی از نیروهای کنترل کنندۀ انسان، انذار و مقام خوف است. حتی اگر باور هم در کار نباشد، انسان میتواند با توجه و با دوری از غفلت، خودش را کنترل نماید. قرآن کریم میفرماید: «أُولئِكَ الَّذينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يَخافُونَ عَذابَهُ إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحْذُوراً»
مرتبۀ سوّم: تمنّای بهشت؛ انذار تنها، برای هدایت بشر کافی نیست و در کنار آن، تبشیر، بهمعنای تشویق و تحریک به بهشت، لازم است. قرآن کریم، انذار و تبشیر را با هم بیان کرده و برای هدایت انسانها به کار برده است. گروهی از مردم، اعمال خویش را به شوق رسیدن به بهشت و به طمع برخورداری از نعمتهای آن انجام میدهند. قرآن کریم نیز بندگان را برای دریافت پاداش تشویق کرده، میفرماید: «لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ».
این مرتبه نیز داعی بر داعی است و با اینکه عمل را برای خدا و رضای خدا انجام میدهد، ولی محرّک او، اشتیاق رسیدن به بهشت است و به نعمتهای بهشتی طمع میورزد.
مرتبۀ چهارم: حیا از خداوند؛ گاهی انسان به مقامی میرسد که در مقابل خداوند متعال، حیا پیدا میکند. این شرم و حیا موجب میشود گناه نکند یا واجبات را به جا آورد. در واقع، به قول استاد بزرگوار ما حضرت امام خمینی«قدّسسرّه»، همهجا را محضر خدا میداند و ادب حضور را مراعات میکند. این ادب حضور، از حیا گرفته شده است. انسان در این مرتبه، خداوند و اولیای خدا را ناظر بر اعمالش میداند: «قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرىَ اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»[8]، حتی خدا را ناظر بر افکار و نیّتهایش و ناظر بر دلش میداند: «أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» و از خدایی که از همه به او نزدیکتر است: «أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ»، حیا میکند.
در این مرتبه، حیا محرّک انجام عمل است و باز هم داعی بر داعی است.
مرتبۀ پنجم: شکر خداوند و وفا به او؛ در این مرتبه، انسان برای تشکر از خداوند و برای اعلام وفاداری به او، به انجام اعمال نیکو و عبادات مبادرت میورزد.
پیامبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» به قدری عبادت میکردند که پاهای ایشان ورم میکرد. آیۀ شریفه نازل شد: «طه، ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى». به ایشان میگفتند: چقدر عبادت میکنید؟ چرا تا این حد خود را به رنج می اندازید؟ میفرمودند: «أَ لَا أَكُونُ عَبْداً شَكُورا»[12]؛ من شکرگزار نعمت های خدا نباشم؟
نقل میکنند حضرت عیسی«سلاماللهعلیه» به یک نفر نابینای فلج برخورد کردند که به غیر از زبان هیچ چیز نداشت. نه چشم داشت، نه دست و پا، و نه فرشی که روی آن زندگی کند. کنار یک خرابه روی زمین افتاده بود و مرتب خدا را شکر میکرد و میگفت: «الحمدلله ربالعالمین». به او گفتند تو با این وضعیت، چرا حمد میگویی؟ گفت: خداوند به من قلب و زبانی شاکر عنایت فرموده، پس چرا عبادت او را بهجا نیاورم؟ الحمدلله که زبان دارم و میتوانم شکر کنم.
در این مرتبه هم توجه انسان به نعمتهای ظاهری و باطنی: «وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً»، او را به مقام شکر و وفا میرساند و در واقع، شکرگزاری و وفاداری، محرّک انجام عمل است. یعنی در حالی که برای خدا عمل میکند، امّا داعیِ او شکر و وفاست، یعنی داعی بر داعی است.
مرتبه ششم: محبّت خداوند؛ اگر آدمی به کسی یا چیزی محبّت داشته باشد و عشق بورزد، حاضر است برای معشوق و محبوب خویش دست به هر کاری بزند. حال اگر محبوب او خداوند متعال باشد و بهخصوص اگر محبت و عشق خدا در دل او رسوخ کرده و در عمق جانش ریشه دوانده باشد، این محبّت، محرّک مؤثری برای انجام اعمال نیکو و عبادات در وی خواهد شد. نماز برای چنین کسی یک معاشقه است، چون مکالمه با خداست. از انفاق در راه خدا، لذت میبرد، زیرا همانطور که محبّت انسان به یک شخص باعث میشود، وابستگان به او را هم دوست داشته باشد، محبّت به خدا نیز خواهناخواه سبب محبّت به بندگان و مخلوقات او خواهد شد و از این جهت خدمت به خلق خدا، برای چنین کسی لذتبخش است.
در این مرتبه، محرّک انسان برای عمل یا داعی او، محبّت به خداست که نوعی داعی بر داعی است؛ البته محبّت خداوند دو طرفه است، چنانکه قرآن کریم میفرماید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»
مرتبۀ هفتم: خداوند متعال؛ مرتبۀ هفتم خلوص آن است که در انجام عمل، هیچ انگیزه و هیچ داعیِ دیگری به جز خداوند متعال برای انسان نیست. این مرتبه، مختصّ معصومین«سلاماللهعلیهم» و بعد از ایشان مختصّ افرادی است که تالیتلو معصوم باشند. چنانکه امیرالمؤمنین علی«سلاماللهعلیه» میفرمایند: «مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَا طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُك»[15]. انصافاً تنها کسی مثل امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» میتواند بگوید: خدایا من تو را فقط و فقط به خاطر خودت عبادت میکنم و عبادت من برای ترس از جهنّم یا به طمع بهشت نیست. وقتی در نظر انسان دنیا و عالم هستی در مقابل خداوند متعال، پوچ و بیارزش باشد، میتواند در انجام اعمال و حتی در افکار و نیّات، هیچ چیزی و هیچ کسی جز خدا را در نظر نیاورد. امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» در خصوص دنیا میفرمایند: «فَإِنَّهَا عِنْدَ ذَوِي الْعُقُولِ كَفَيْءِ الظِّل»[16]، دنیا در نظر افراد عاقل و خردمند، مثل سایه است.
والاترین مرتبۀ خلوص، همین مرتبۀ هفتم است که داعی بر داعی نیست و یک داعی دارد، آن هم خداوند سبحان است. انگیزه و داعی فقط خداست و همۀ اعمال و افکار و حتی دل انسان رنگ خدا دارد. همان رنگی که به تعبیر قرآن بهترینِ رنگها است: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً».
در این مرتبه، نه تنها ترس از عذاب و شوق بهشت، انگیزۀ عمل نیست، بلکه محبّت خدا نیز کارساز نخواهد بود و همه چیز فقط برای خود خداست، تمام گفتار و كردار انسان براى خداست و معنا ندارد براى غير خدا، حرکتی از او سر بزند؛ زیرا تمام دلش را خدا که صاحب خانه است، فراگرفته و توانسته است اغیار را از دل خارج سازد: «قَلْب الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ»[18].
اگر انسان بتواند صاحب خانه را به خانه بیاورد، و دلش را از خدا پر کند، به جايى مى رسد كه همچون تشنهاى كه تشنگى را دريافته است، خدا را مىيابد. آنگاه بتها را يكى پس از ديگرى شكسته، و درونش را از همۀ كدورتها، پلیدیها و رذائل پاك مىسازد و فضیلتها را در دل مینشاند. پس از آن، خود به خود نور خدا در دل وی جلوهگر خواهد شد. در این حالت، خدا بر دل او حكومت میكند و هیچ کسی یا هیچ چیزی جز خدا در دلش راه نمییابد و وجود او سراسر خدایی میشود. خوشا به حال این افراد.
[6] . اسراء، 57: «كسانى [ از فرشتگان ، پريانو ارواح را ] كه آنان [ به عنوان معبود ] مىپرستند [ خود آنان براى رفعنيازمندىهايشان ] به سوى پروردگارشان وسيله مىجويند ، تا كدامشان [به خدا] نزديكتر باشد ، و به رحمت او اميد دارند ، و از عذابش مىترسند ؛ زيرا عذابپروردگارت شايسته پرهيز است».
[7]. صافات، 61: «براى چنين [پاداشى] بايد كوشندگان بكوشند.»
[8] . توبه، 105: «بگو عمل كنيد، خداوند و فرستاده او و مؤمنان اعمال شما را مىبينند.»
[9]. أنفال، 24: «و بدانيد كه خدا ميان آدمى و دلش حايل مىگردد.»
[10]. ق، 16: «و ما از شاهرگ [او] به او نزديكتريم.»
[11]. طه، 1و2: « طه. قرآن را بر تو نازل نكرديم تا به رنج افتى.»