بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ
«رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یفْقَهُوا قَوْلِی»
درس اخلاق در جلسات قبل، راجع به انسان در قرآن بود. آیاتی دربارۀ مقامات معنوی و منزلت نیکوی انسان تلاوت و بیان شد که: انسان «خلیفةالله» است، «مسجود ملائکه» است، «روحالله» است، «اشرف مخلوقات» است، «قیمت» و «کرامت» دارد، و لیاقت او به قدری والاست که در بین مخلوقات، تنها او «حامل امانت الهی» است.
از سوی دیگر فهمیدیم که قرآن کریم در آیاتی، انسان را مذمّت کرده است. یکی از مذمّتها که در ادامۀ بحث جلسۀ قبل بیان میشود، این است که میفرماید: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ»[1]، انسان خیلی آدم عجولی است و صبر و استقامت اصلاً ندارد. حاجتی از خدا میخواهد و باید مقداری صبر کند، ولی صبر ندارد. همان موقع که میگوید، همان وقت هم استجابت میخواهد. پروردگار عالم اینطور نیست که جوابش را ندهد، اگر کسی دعا کند، حتماً در زمانی که به صلاح اوست، نتیجه میگیرد، اما آدم عجول، همه چیز را پیش از وقت میخواهد و در همه چیز از جمله در استجابت دعا عجول است.
قرآن کریم در سورۀ عصر بعد از قسم میفرماید: این انسان در خسران و زیانکاری است: «وَ الْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ»[2]، قسم به عصر، قسم به عصارۀ عالم خلقت، یعنی قسم به حضرت ولیّعصر«ارواحنافداه» که انسان در زیانکاری است. یعنی مثل کسی که در آب است و آب محیط بر اوست، خسارت، زیان، بدبختی و شقاوت، محیط بر انسان است.
در اینجا این سوال مطرح میشود که بین این دو دسته آیات، چگونه جمع میشود؟ یعنی آیاتی که به تحسین انسان پرداخته و او را صاحب مقامات معنوی قلمداد میکند با آیاتی که او را دارای صفات رذیله دانسته، مذمتش کرده است، چگونه قابل جمع است؟
مفسرین در این باره صحبتها کردهاند. هرکس طوری این آیات شریف را جمع کرده، ولی خود قرآن شریف نیز آیات را بهخوبی جمع کرده است و بهترین جمعبندی، از قرآن است.
از نظر قرآن کریم، اگر انسان متّقی باشد، اگر رابطهاش با خدا محکم شود، دیگر عجول نیست، ناسپاس نیست، ظالم نیست، بلکه همان خلیفةالله است که مسجود ملائکه و اشرف مخلوقات است، اعظم از ملک مقرّب و بالاتر از خانۀ خداست. اما چنانچه انسان با شیطان رابطه برقرار سازد و مؤمن و متقی نباشد، نزد خداوند متعال ذرّهای ارزش ندارد.
جملهای منسوب به سیّد مرتضی«ره» عالم و فقیه بزرگ اسلامی، در برخی کتب تاریخی و فقهی، در قالب شعر نقل شده که با بحث کنونی ما مرتبط است. در آن زمان، برخی افراد به حدّ سرقت اشکال کرده و گفتهاند: چطور دستى كه ديۀ آن پانصد دينار است، اگر يك ربع دينار دزدی کند، قطع مىشود؟ بهعبارت دیگر، ارزش دست هنگام محاسبۀ دیه، پانصد دينار است، ولی اگر همین دست مبلغی که نسبت به پانصد دینار ناچیز است را بدزدد، بیارزش میشود و آن را میبرند؟
سوال و اشکال را با زبان شعر چنین مطرح کردهاند:
يد بخمس مئين عسجد وديت
ما بالها قطعت فى ربع دينار؟
سیّد مرتضی این شبهه را با یک بیت شعر پاسخ داده و گفته است:
عز الامانة اغلاها و ارخصها
ذل الخيانة فافهم حكمة البارئ
يعنى عزّت امانتّ آن دست را گرانقيمت كرد و ذلّت خيانت بهاى آن را کاهش داد، حکمت قانون الهی را بفهمید.
خداوند متعال انسان را بسیار باارزش و پربها آفریده و دست او اگر دست آدم باشد، معلوم است که قیمت والایی دارد، امّا اگر دست، دست دزد، دست متجاوز و دست ظالم باشد، هیچ ارزش و قیمتی نخواهد داشت.
انسان از نظر اسلام بهقدری قیمت دارد که توهین به او، مثل جنگ با خداوند سبحان است. در حدیث قدسی میخوانیم: «مَن اَهانَ وَلّیاً فَقَد بارَزَنی بِالمُحارَبَه»؛ اگر کسی به یک شیعه توهین کند، شخصیت او را بکوبد، مثل این است که با خدا جنگیده است. امّا اگر همین انسان که اهانت به او بهشدّت مذمّت شده، متجاوز، گناهکار و ظالم شد، مجازات میشود، هرچند مجازات او سبب تحقیرش در اجتماع شود؛ مثلاً به او تازیانه میزنند. قرآن کریم در آیهای میفرماید: «الزَّانِيَةُ وَ الزَّاني فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ اللَّهِ»[4].
قرآن کریم میفرماید: «اِنَّ الاِنسانَ خُلِقَ هَلوعاً»[5]، این انسان سبکسر و بیریشه است. بعد بیریشه بودنش را معنا میکند، میفرماید: «إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً، وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً»[6]، برای بیان بیریشه بودن او همین مقدار بس است که اگر یک مصیبت کوچکی برایش جلو بیاید، جزع و فزعش بلند میشود و بیوفائیاش گل میکند. اگر هم نعمتی به او برسد، خودش را گم میکند. بعد میفرماید: «إِلاَّ الْمُصَلِّينَ»[7]، مگر نماز خوانها، آنها که سروکار با مسجد و جلسات دینی دارند، آنها که با خداوند رابطه دارند، اینها نه بیریشهاند، نه جزع و فزع در مصیبتها دارند و نه خودشان را در نعمتها گم میکنند. یعنی آدمی با خداوند رابطۀ محکم دارد، ریشهدار است.
در برخی روایات، مؤمن، به کوه که ریشۀ محکم و عمیق دارد، تشبیه شده است. یعنی همانطور که کوه با هیچ باد و باران و طوفانی، تکان نمیخورد، انسان مؤمن که توانسته با خدای خویش ارتباط محکم برقرار سازد را نیز همان ارتباط نگاهش میدارد. امام باقر«سلاماللهعلیه» میفرمایند: «الْمُؤْمِنُ أَصْلَبُ مِنَ الْجَبَلِ الْجَبَلُ يُسْتَقَلُّ مِنْهُ وَ الْمُؤْمِنُ لَا يُسْتَقَلُّ مِنْ دِينِهِ شَيْءٌ»؛ مؤمن از كوه محكمتر است، زيرا از كوه ممکن است چيزى کم شود، ولى از دين مؤمن کاسته نخواهد شد.
فخر رازی در تفسیر سورۀ «عصر» روایتی تکان دهنده نقل کرده است. میگوید: یک خانمی دیوانهوار آمد خدمت پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» و گفت: یا رسول الله گناه کردم، گناه من خیلی بزرگ است. در زمانی که شوهرم مسافرت بود، مرتکب زنا شدم، بعد باردار شدم و بچه به دنیا آمد، بچه را در خمرۀ سرکه انداختم و او مرد، سپس سرکهها را به مردم فروختم.
معلوم است که گناهان بزرگی مرتکب شده است. پیامبر«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» متأثر شدند و احکام گناهان وی را برایش گفتند. اما در آخر کار جملهای فرمودند و در واقع، گناهان آن زن را ریشهیابی کردند. فرمودند: «ظَنَنتُ اَنَّکِ تَرَکتِ صَلاةَ العَصر»[9]؛ من گمان میکنم تو نماز نمیخوانی؛ یعنی آن زن در اثر ترک نماز، به این رذالت افتاده است. کسی که اهل نماز باشد، نماز او را نگاه میدارد، حفظ میکند و نمیگذارد بیریشگی کند، اجازه نمیدهد در بحرانها و در صحنهها فریب بخورد و مانع سقوط او میشود.
از این جهت به شما زن و مرد سفارش میکنم که فرزندان خود را طوری تربیت کنید که اهل نماز شوند، وگرنه بیچاره خواهند شد. به خانمها سفارش میکنم مواظبت کامل از نماز اول وقت داشته باشید، به مردها سفارش میکنم که از نماز در مسجد، با جماعت و سروکار داشتن با منبر و محراب غافل نشوید.
آیۀ شریفۀ «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً» میفرماید: انسان بیریشه است. بیریشگیاش یک دفعه به آنجا میرسد که واقعاً حاضر است عفّت خود را از دست بدهد. به اندازهای که همه خجالت بکشند و خودش افتخار کند. اگر زن بیریشه، بیعفّت شد، به قدری بیحیا میشود که حاضر است کارهایی انجام بدهد که حتی جوانهای عزب خجالت بکشند.
بیریشگی، جزع و فزع دارد و منجر به سرکشی میشود، اما قرآن میفرماید: «إِلاَّ الْمُصَلِّينَ»، اگر کسی رابطۀ با خدایش محکم بشود، نه بیریشه است و نه جزع و فزع دارد و نه وقت نعمت خودش را گم میکند؛ این جمع بین آیات است.
خداوند در سورۀ عصر ابتدا میفرماید: انسان در شقاوت فرورفته است: «وَ الْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ»[10]، سپس فرموده است: «إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ»[11]؛ مگر یک طایفه، که دیگر زیانکار نیستند، بلکه در سعادتند. آنها چه کسانی هستند؟ آنان که ایمان دارند و بر طبق ایمان عمل میکنند. این یک بال، برای پرواز آنهاست و بال دیگر، امربه معروف و نهیاز منکر است، نمیشود انسان بیتفاوت باشد. این دو بال باعث میشود همین انسانی که در شقاوت است، پرواز کند. به کجا میرسد؟
بهقول سعدی:
رسد آدمى بهجايى كه بهجز خدا نبیند
بنگر كه تا چه حد است مقام آدميّت
اگـر ايـن درنـده خوئى ز طبيعتت بميرد
هـمه عمر زنده مانى به روان آدميّت
طَـيَـران مـرغ ديـدى تـو ز پايبند شهوت
بـه درآى تـا بـبـيـنـى طَـيَـران آدميّت
اگر انسان ریشهدار باشد و در هنگام برخورداری از نعمت، خودش را گم نکند، صاحب شخصیّتی والا خواهد شد و منزلت خودش را حفظ یکند. مثلاً نقل میکنند: در قدیم، مردم یک شهر نتوانستند مالیات بدهند. استاندار مجبور بود مالیاتی برای حکومت مرکزی بفرستد، از اینرو همسر استاندار یک پیراهن مروارید نشان و بسیار گران قیمت که به ارث برده بود را برای کمک به شوهرش تحویل او داد و بهعنوان مالیات برای مرکز فرستادند. بعد در مرکز حکومت آن پیراهن را در جلسه نشان دادند و به آن خانم آفرین گفتند و پیراهن را به او برگرداندند و مالیات آن سال را بخشیدند. وقتی پیراهن را آوردند، آن خانم گفت: من دیگر این پیراهن را نمیپوشم، برای اینکه چشمهای نامحرم به این پیراهن خیره شده است. این طرز رفتار، نشانۀ شخصیّت آن زن و ریشه داری اوست.
در داستان حضرت ابراهیم«سلاماللهعلیه» از قول امام صادق«سلاماللهعلیه» میخوانیم: وقتى که ابراهيم«سلاماللهعلیه» بتهاى نمروديان را شكست، آنها او را در آتش انداختند، ولی آتش بر او سرد و سلامت شد. سپس او را مجبور به تبعيد و ترك وطن نمودند و از بردن اموال و گوسفندان او نیز ممانعت کرده، قصد مصادرۀ اموالش را داشتند. حضرت ابراهيم«سلاماللهعلیه» با آنها محاجّه کرد و بالأخره بهسختی دارایی خود را پس گرفت و از شهر خارج شد، امّا پیش از رسیدن به مقصد، صندوقى ساخت و همسر خویش «ساره» را در صندوق بر بار شتری قرار داد تا در امان بماند. آنها در بین راه به شهری رسیدند که ناچار بودند از آن عبور کنند. در دروازۀ شهر، مأموران حکومت که قصد داشتند از حضرت ابراهيم«سلاماللهعلیه» مالیات یا حقّ گمرک بگیرند، دستور دادند آن صندوق را باز کند تا محتویات آن را ببینند. حضرت ابراهيم«سلاماللهعلیه» که نمیخواست آنها به همسرش نگاه کنند، صندوق را باز نکرد، اصرار کردند، خودداری کرد، تا اینکه در برابر پافشاری آن مأموران، حضرت ابراهيم«سلاماللهعلیه» گفت: هرچه طلا و نقره بخواهید، به شما مىدهم، ولى صندوق را باز نمیكنم. بالأخرا آنها را به حضور پادشاه بردند و صندوق را باز کردند و با استعانت خداوند تعالی، شأن و احترامشان حفظ شد و با عزّت فراوان، از آن شهر خارج شدند.[12]
نکتۀ درسآموز ماجرا این است که حضرت ابراهيم«سلاماللهعلیه» حاضر بود اموالی را که بهسختی جمعآوری و با دشواری حفظ کرده و از نمرود پس گرفته بود و در غربت احتیاج داشت را از دست بدهد تا همسرش از نگاه و نظر نامحرم محفوظ بماند.
انسان ریشه دار، مثل امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» میشود که حاضر نیست همۀ دنیا را به او بدهند تا یک گناه بکند. یعنی در برابر گرفتن تمام ثروت دنیا نیز تن به ظلم و نافرمانی خدا نمیدهد.
امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» میفرمایند: «وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ»[13]؛ به خدا قسم اگر جهان هستی را به من بدهند و بگویند: به یک مورچه ظلم کن و پوست جو را بیجا از دهان آن بگیر، نمیکنم.
متأسفانه امّا، بسیاری از افراد در دنیای کنونی، بیریشهاند که نه در برابر گرفتن تمام دنیا، بلکه بیجهت و برای تامین ناهنجاری اخلاقی خودشان، ظلم میکنند، آدم میکشند، شهرها و خانهها را به خاک و خون میکشد و حقوق بندگان خدا را تضییع میکنند.
اگر انسان با خدا رابطه نداشته باشد و دچار ضعف ایمان شود، هرچه ثروت و قدرتش بیشتر گردد، حتی هرچه بر علمش افزوده شود، بیریشهتر، بدبختتر و شقیتر خواهد شد و بهجز خسارت و تباهی برای خودش، برای اطرافیان و برای جامعه، ارمغانی ندارد.
[1]. أنبیاء، 37: «انسان از شتاب آفريده شده است.»
[2]. عصر، 1و2: «سوگند به عصرِ [غلبه حقّ بر باطل]، كه واقعاً انسان دستخوشِ زيان است.»
[4]. نور، 2: «به هر زن زناكار و مرد زناكارى صد تازيانه بزنيد، و اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد.»
[5]. معارج، 19: «به راستى كه انسان سخت آزمند [و بىتاب] خلق شده است.»
[6]. معارج، 20و21: «چون صدمهاى به او رسد عجز و لابه كند، و چون خيرى به او رسد بخل ورزد.»
[7]. معارج، 21: «غير از نمازگزاران.»
[9]. مفاتيح الغيب، ج32، ص 278.
[10]. عصر، 1و2: «سوگند به عصرِ [غلبه حقّ بر باطل]، كه واقعاً انسان دستخوشِ زيان است.»
[11]. عصر،۳: «جز آنانكه ايمان آوردند و به كارهاى شايسته پرداختند، و يكديگر را به حق و درستى و صبر و شكيبايى توصيه و سفارش نمودند.»
[13]. نهج البلاغه، خطبۀ 224.