بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین والصلاة والسّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علی آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.
شب جمعه متعلّق به قطب عالم امکان و محور عالم وجود وواسطۀ بین غیب و شهود، یعنی حضرت ولیعصر«عجّلاللهتعالیفرجهالشّریف» است؛ اظهار ارادت کنید خدمت آقا با سه صلوات.
بحث هفتۀ گذشته رسيد به اينجا که رابطۀ با قرآن لازم است، مخصوصاً برای خودسازي. از اوجب واجبات در اسلام بلکه پيش همۀ عقلاء اينست که انسان صفت رذيله نداشته باشد. متکبر نباشد، حسود نباشد، خودخواه نباشد، رياستطلب و دنياپرست نباشد و امثال اينها. اين در پيش همۀ عقلاء از اوجب واجبات است. در اسلام عزيز هم از اوجب واجبات، تهذيب نفس است. يعنی انسان بتواند درخت رذالت را از دل بکند و درخت فضيلت به جای آن بکارد و ميوهدار کند و از ميوۀ آن هم خود استفاده کند و هم ديگران. اين از هر واجبي، واجبتر است. کار هم فوقالعاده مشکل است. به قول استاد بزرگوار ما حضرت امام، يک عمر خون جگر میخواهد که انسان بتواند درخت رذالت را از دل بکند. جداً روی آن کار کند و برای آن وقت بگذارد و استاد ببيند و بالاخره با تلاش و کوشش و رياضتها و تقواها بتواند درخت رذالت را از دل بکند و حسود نباشد و دنياطلب و دنياپرست و رياستطلب و رياستپرست نباشد و لجوج و خودخواه نباشد. اما پيش همۀ عقلاء و من جمله اسلام عزيز اين کم است و بايد فضائل به آن جای کاشته شود. بايد آن بُعد روحانی ما که عقل و وجدان اخلاقی و فطرت است، زنده بماند. فضائل را درک میکند و میيابد و به اين فضائل عمل کند. اين هم فوقالعاده مشکل است. اينکه انسان برسد به آنجا که به جای خودخواهي، ديگرگرا باشد. استاد بزرگوار ما علامه طباطبائی«رضواناللهتعالیعليه» برای ما نقل میکردند در بازار نجف من عقب بودم و آقای قاضی جلو بودند. رفتند کاهو بخرند و من ديدم کاهوهای بد را جدا میکنند. من تعجب کردم و بالاخره کاهوهای بد را کشيدند و خريدند. من همراهشان بودم و ايشان میدانستند من الان سؤال میکنم، بنابراين جواب دادند و گفتند روی اين کاهوها بد است و اگر تا عصر بماند فاسد میشود و به اين آقا ضرر میخورد و من برای اينکه به اين آقا ضرر نخورد، کاهوهای بد را برداشتم و در خانه برگههای بد را برمیدارم و کاهوی حسابی میشود. برسد به اينجا و برسد به حضرت زهرا«سلاماللهعليها» و آن جهيزيه و دادن پيراهن به فقير و آمدن به خانۀ شوهر با پيراهن دخترانه. اين گذشت و ايثار میخواهد اما بايد کار کرد. اگر کار کنيم حتماً به جايی میرسيم. البته خدا هم کمک میکند. قرآن میفرمايد: «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً»[1] .
اگر فضل خدا و اگر رحمت خدا و کمک خدا نباشد، هيچکس نمیتواند خودسازی کند و درخت رذالت را از دل بکند. هيچکس نمیتواند اين کار را بکند، اما اگر اين کار را بکند، خدا هم توفيق عنايت میکند و اين میتواند با ارادۀ خودش و با دست خودش درخت رذالت را از دل بکند. خداست که انسان را مزکّی میکند، اما با کار خودش و با رياضت خودش. متأسفانه همه و حتّی روحانيت راجع به اخلاق خيلی کم کار میکنند. در حالی که بايد همه خيلی روی اين اخلاق و تهذيب نفس و بالاخره خودسازی کار کنند. بايد از خدا کمک بگيريم و بايد توسل به اهلبيت باشد. توسّل به حضرت زهرا«سلاماللهعليها» برای همين خودسازی تأثير بهسزا دارد. همۀ اهلبيت و مخصوصاً قطب عالم امکان، امام زمان برای همه و مخصوصاً برای ما طلبهها فوقالعاده تأثير دارد. امّا معنای شفاعت و معنای اينکه آنها کمک میکنند، يعنی کار از ما و کمک از آنهاست. بايد کمک از اهلبيت باشد و بايد رياضتها و کارهای ما حسابی باشد و جديت و تلاش ما باشد. بايد فضل و کرم خدا هم باشد. اينها جمع میشود و خودسازی میشود. نگوييد که نمیشود، بلکه راه را رفتهاند و شده است. ديدهايم افرادی را که جداً درخت رذالت را از دل کندهاند. چهل تا رذالت داريم و انسان میتواند اين چهل درخت رذالت را از دل بکند، با سه چيز: کار و تلاش و کوشش و دوّم توسل به اهلبيت مخصوصاًحضرت ولی عصر در زمان ما و سوّم با فضل و کرم خدا. پروردگار عالم میفرمايد من فضل و کرم را به همه نمیدهم و کسی را مجانی متخلق به اخلاق الله نمیکنم، بلکه خودش بايد کار کند و من کمکش میکنم.
اهلبيت«سلاماللهعليهم» و از جمله حضرت ولی عصر همينطوری کاری نمیکنند، بلکه ما بايد کار کنيم و همت کنيم و آنها واسطۀ فيض هستند و فيض و فضل خدا بيايد و ما بتوانيم موفّق شويم. همّت از ما و توفيق از خدا و شفاعت از اهلبيت«سلاماللهعليهم» است. اگر جداً اين سه چيز با هم همسو و همگام شود، انسان به جاهای بالايی میرسد. اصلاً آمده در دنيا برای همين. اگر از شما بپرسند اين انسان برای چه آمده؟ بگوييد قرآن میگويد: برای مقام عبوديت. قدم اوّل مقام عبوديت اينست که انسان رذالتها را از دل بکند، به اين تخليه میگويند. البته قبل از آن را بزرگان گفتهاند بايد توجّه و تقوا باشد، امّا علی کل حال تخليه است و بعد آن نيز تحليه میشود. يعنی همان جايگزين کردن صفات خوب به جای صفات بد. بعد میرسد به مقام لقاء که انسان به راستی میرسد به آنجا که نه تنها صفت رذيله ندارد، بلکه هيچ چيز و هيچ کس در دلش نيست به جز خدا. آنگاه میرسد به مقام رضا و میرسد به مقامی که او از خدا راضی و خدا از او راضی است. به قول حضرت امام«رضواناللهتعالیعليه» اين مقام لقاء تازه اول کار است و اين مقدمه است.
رسد آدمی به جايی که به جز خدا نداند
امّا اين کار و تلاش و کوشش میخواهد و اين از اوجب واجبات است. قرآن خيلی روی اين مطلب پافشاری دارد.
بنا شد هفتۀ گذشته در سورۀ والشمس صحبت کنم. اين سوره والشمس از نظر تاکيد نمره اوّل در قرآن است. قرآن برای بیان مطالبش، تأکيد فراوانی دارد. گاهی دو تأکيد دارد و گاهی يک تأکيد دارد و گاهی پنج تأکيد دارد. اما در این آیات يازده تأکيد دارد و بعد هم با پنج شش تأکيد ديگر مطلب را گفته است. سورۀ والشمس يازده قسم میخورد و بعد از يازده قسم چند تأکيد دارد: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا، وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا».
رستگاری فقط از آن کسی است که صفات رذيله را از دل کنده باشد. اين هم علت است، يعنی اگر از قرآن بپرسيد چرا يازده قسم میخوری و پنج شش تأکيد داری و با دههفده تأکيد میفرمايی: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا»؟ آنگاه قرآن جواب میدهد: «وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا»؛ برای اينکه اگر صفت رذيلهای در تو باشد، تو را بدبخت و شقی میکند. ممکن است آتش زير خاکستر باشد، اما در امتحانها رفوزه میشوي! قرآن بعضی اوقات مثالهای عجيبی دارد برای همين که اگر صفت رذيله باشد، ناگهان بهطور ناخودآگاه گل میکند و وقتی گل کرد شکست عجيبی میآيد.
در زمان پيغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» هشتاد و چهار جنگ روی دست پيغمبر گذاشتند. آن سيزده سال در مکّه، دانسته به پيغمبر اکرم اذيت میکردند. يعنی میدانستند پيغمبر اکرم راست میگويد و پيغمبر اکرم مظلوم است و میدانستند پيغمبر اکرم معجزه دارد و نمیتوانند مثل معجزۀ قرآن را بياورند، امّا به اندازهای اذيت کردند که رسول گرامی مجبور شدند از مکّه فرار کنند. رسول اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» به مدينه آمدند و در مدينه استقبال خوبی شد. يعنی نزديک بود اسلام رو بيفتد. اين يهوديهای حقّهباز که هميشه کارشکنی در راه حق و حقيقت میکردهاند، در مدينه از نظر اقتصادی خيلی بالا بودند. از نظر تشخّص خيلی پرشخصيّت بودند و از نظر علم نيز عالم به تورات و عالم به دين بودند. لذا هرچه يک نفر بخواهد پيشرفت کند، اين يهوديها داشتند. اوّل که پيغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» آمدند، همۀ آنها به پيغمبر اکرم گفتند فعلاً با تو بيعت میکنيم تا ببينيم که چه میشود. قرآن در خيلی جاها و در همين سورۀ بقره فرموده؛ و حدود صد آيه از سورۀ بقره راجع به بنیاسرائيل است؛ امّا کارشکنی کردند. بالاخره ريشۀ خودشان را کندند. به واسطۀ صفات رذيله، دانسته مخالفت با پيغمبر کردند و بعد بالاخره موجب شد خدا ريشۀ آنها را کند. اما بالاخره همان کفار قريش و همان قوم و خويش و همان کسانی که در مکه نمیگذاشتند پيغمبر اکرم جلو رود، هشتاد و چهار جنگ برای پيغمبر جلو آوردند. آنها میدانستند پيغمبر چه کاره است، امّا چه شد؟! وای به لجاجت و وای به رياستطلبي. بدا به حال کسی که لجوج و دنياپرست و رياستطلب است که بالاخره زير بار نمیرود. قرآن میفرمايد: «أَوْ كَظُلُماتٍ في بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»
بالاخره هشتاد و چهار جنگ جلو آوردند و در همۀ جنگها مسلمانها پيروز بودند. درحالی که از نظر شخصيّت، شخصيّت علمی نداشتند و از نظر امکانات مالی خيلی در مضيقه بودند و از نظر ابهت و شخصيت مردمی از پابرهنهها و مستضعفين بودند، اما خواستند اول کاری که بکنند خودسازی راجع به خودشان باشد و به زودی توانستند درخت رذالت را از دل بکنند و درخت فضيلت به جای آن غرس کنند و زير پرچم اسلام عزيز به جاهايی برسند. به قول ناپلئون به پنجاه سال نصف دنيا را بگيرند. اما همين مسلمانها در وقتی که رياست و لجاجت و عناد جلو آمد، بالاخره باختند. بالاخره صفات رذيله از دل کنده نشده بود و آنها گل کرد و خاک بر سر مسلمانها شد که هنوز خاک بر سر مسلمانهاست، به اندازهای که صهيونيستها برای اسلام تصميم میگيرند! اگر فکر کنيد، همۀ اينها برمیگردد به يک چيز که اگر درخت رذالت باشد، نمیگذارد انسان جلو رود. اما اگر فضيلت باشد، اسلام میتواند جلو رود، ولو اينکه امکانات نداشته باشد. اگر اسلام اينطور شد، جلو میرود و هشتاد و چهار جنگ را پشت سر میگذارند.
عبدالله بن جهش پيرمرد شَلی بود. امکانات مالی ندارد. جنگ احد جلو آمد و يک مَن جو در خانه بود و زن و بچه اصرار کردند که ما گرسنگی میخوريم و اين يک من جو را به جبهه بده. اين آقا يک مَن جو را به دوش گرفت و در مقابل پيغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» آمد و گفت يا رسول الله يک پسر در جبهه دارم و اين يک مَن جو از خانوادهام است و اصرار کردهاند که به جبهه بدهم. خودم هم شَل هستم و در حالی که واجب نيست که به جبهه روم، اما اجازه بدهید که به جبهه بروم. پيغمبر اکرم فرمودند تو شل هستی و به دنبال خانهداری و بچهداری برو و الان جبهه در رفاه است و اين يک من جو را برای زن و بچهات ببر. اما پسرت در جبهه است بارک الله. اين بنا کرد مثل باران گريه کند و گفت: يا رسول الله! من و زن و بچهام را مأيوس نکن و بالاخره به زور گريه و عاطفه، پيغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» او را راه دادند که به جبهه بيايد و آن يک مَن جو را تحويل بيتالمال دهد.
در جنگ احد، يک شکست عجيبی برای مسلمانها جلو آمد. قرآن میفرمايد: برای اينکه يک لحظه خدا را فراموش کردند. وقتی فتح شده بود و اطراف پيغمبر نشسته بودند، يک نفر پرسيد: آقا ما که فاتح شده بوديم پس چطور شد شکست خورديم؟ پيغمبر فرمودند: يک لحظه خدا را فراموش کرديد. خدا را فراموش کردند و بالاخره رفتند به دنبال پول و غنيمت و شکست عجيبی خوردند و کشتههای فراوانی دادند. مرادم اينجاست که خبر دادند در مدينه که پيغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» را شهيد کردهاند. حضرت زهرا«سلاماللهعليها» با دستهای از زنها به جبهه آمدند تا ببينند چه خبر است. نرسيده به جبهه ديدند خانمی افسار شتر را گرفته و میآيد. از دور سلام کرد و گفت بیبی جان همۀ عالم فدای پيغمبر اکرم باد. ديدم پيغمبر اکرم زنده نشسته بودند و اصحاب اطراف بودند. فرمودند: چه چيز بار شتر دادي؟ آن زن گفت: همه چيز فدای پيغمبر اکرم، من ديدم پيغمبر نشسته بودند و اصحاب اطراف ايشان بودند. حضرت زهرا اصرار کردند و زن گفت اين برادرم و شوهرم و پسرم است. رفتم جبهه که ببينم پيغمبر اکرم در چه حال است، ديدم اينها شهيد شدهاند و من اين شهدا را از جبهه به پشت جبهه آوردم. معلوم است اينها پيروزند و با نبود امکانات پيروز میشوند.
جرجی زيدان، نصرانی است و تمدن اسلام را نوشته است. جرجی زيدان میگويد اينها از نظر امکانات به اندازهای در مضيقه بودند که يک دانه خرما را يکی آبش را میخورد و ديگری سلف آن را میخورد. جبهه میرفتند و شتر و اسب و شمشير نداشتند و چماقی داشتند و با پای برهنه بودند، امّا پيروزی از برای اينها بود. برای از جان گذشتگی بهخاطر ديگران و به خاطر اسلام.
خلاصۀ مطلب اينکه اين خودسازی از اوجب واجبات است. قرآن بعد از يازده قسم و هفده تأکيد میفرمايد: رستگاری فقط و فقط مرهون اينست که انسان صفت رذيله نداشته باشد، و الاّشقی و بدبخت است.