بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین والصلاة والسّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علی آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.
شب جمعه متعلّق به قطب عالم امکان و محور عالم وجود و واسطۀ بین غیب و شهود، یعنی حضرت ولیعصر«عجّلاللهتعالیفرجهالشّریف» است؛ اظهار ارادت کنید خدمت آقا با سه صلوات.
بحث ما دربارۀ معرفةالنفس بود. بيست و دو فصل از اين بحث را گفتگو کرديم و بحث دربارۀ فصل بيست و دوم راجع به روابط انسان بود. يک رابطه با درون، با فطرت و عقل و وجدان اخلاقی که فیالجمله صحبت کردم. يک رابطه با جسم و اين بدن است که فیالجمله صحبت کردم. يک رابطه هم با خداست که در اين باره صحبت کردم. کم بود، ولی به همين مقدار اکتفا میکنم.
رابطۀ چهارم راجع به رابطۀ اين انسان با عالم ملکوت است. اين انسان ناسوتی و مادی است. يک رابطۀ کامل با عالم ملکوت دارد. اگر با رياضتها و با عبادتها و با توسلها بتواند برسد به عالم ملکوت، آنگاه آن عالم برايش شهود است. میتواند ملائکه را ببيند و با ملائکه حرف بزند، چه اينجا و چه در برزخ و چه در قيامت.
«إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ ،نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ وَ لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُونَ»
کسانی به راستی میگويند الله و پابرجا روی گفتۀ خود هستند. يعنی با رياضتها و با عبادتها و با اجتناب از گناه و مکروهاتشان کمکم رسيدهاند به عالم شهود و به عالم ملکوت. قرآن میفرمايد: يکی از فوايد رسيدن به عالم ملکوت به نحو شهود، اين است که ملائکه بر اينها نازل میشوند. اگر ترسی دارد و اگر غم و اندوهی دارد، دل تسلی به او میدهند: «أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا»
مؤمن نبايد بترسد و غم و غصه داشته باشد. کسی که خدا را دارد، از که و از چه بترسد؟! کسی که خدا را دارد چرا غم و غصه داشته باشد؟! اما مهمتر اينکه: «وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ».
کسی که بهشت را دارد، چرا غم و غصه دارد؟! کسی که به عالم ملکوت رسيده چرا بايد ترس داشته باشد و غم و غصه داشته باشد؟! مهمتر از همه: «نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ» است؛ به او بشارت میدهند که ما کمککار تو هستيم و در دنيا کمکت میکنيم. راه مشکل است، اما راه مشکل را میتوانی طی کني. ما کمککار تو هستيم، هم در دنيا و هم دم مرگ و هم در عالم برزخ و هم در قيامت: «نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ».
اين آيات برای ما و برای جوانها نازل شده که ترغيب و تحريص شوند و از اين عالم ناسوت حرکت کنند و برسند به عالم ملکوت و سروکار با معنويّات داشته باشند و بيابند خدا را نظير آدم تشنهای که آب بخورد، سيراب شدن را بيابد، اينگونه خدا را بيابند.
اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» میگويند: اگر به اين مقام نرسيدي، کور هستي. و الاّ تو بايد به غير خدا چيزی نبينی: «ما رَاَيْتُ شَيْئاً اِلاّ وَ رَاَيْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ»؛ اگر شيعه هستی مثل من باش و هرچه میبينی خدا را ببين. مولا اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» در نهجالبلاغه هم فرمودهاند که نمیشود خدا را ندید.
به دريا بنگرُم دريا تو بينُم به صحرا بنگرُم صحرا تو بينُم
به هرجا بنگرم از کوه و در و دشت نشان از روی زيبای تو بينُم
امام حسين«سلاماللهعليه» در دعای عرفه فرمودهاند: «عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاك»[6]
دعای عرفه يکی از معجزات بزرگ اهلبيت«سلاماللهعليهم» و از افتخارهای بزرگ شيعه است و گفته شده مثل باران اشک از چشمان امام حسين«سلاماللهعليه» میريخت و اين دعا را در عرفات خوانده و در وسط اين دعا امام حسين«سلاماللهعليه» میفرمايند: «عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاك».
اين دو معنا دارد. يکی اينکه نفرين است و معنايش اينست که کور باد کسی که خدا را نبيند. اما من خيال میکنم اخبار است و اينست که اميرالمؤمنين و امام حسين«سلاماللهعليهما» میفرمايند: شيعه! تابع من باش و وقتی تابع من شدی به عالم ملکوت میرسی و وقتی به مقام ملکوت رسيدي، درمیيابی خدا را. نه تنها دانستن، بلکه يابيدنی است. همۀ ما میدانيم که ملائکه داريم و در قرآن هم زياد اسم ملائکه آمده است. شاگردهای مرحوم آخوند کاشی برای من نقل کردند که مرحوم آخوند کاشی بعضی اوقات در درس میگفت: ملائکه را میبينم و «أُولي أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» را نيز میبينم. ما خلق شدهايم برای همين که حرکت کنيم و توقف ممنوع است. از اين عالم ناسوت برسيم به عالم ملکوت و از عالم ملکوت به جبروت و سير میشود تا خدا خدايی میکند. هر قدمی که بردارد لذتش از دنيا و آنچه در دنياست، بيشتر است. معلوم است سير من الحق الی الحق خيلی شيرين است. لذا ما اگر به جايی برسيم که میتوانيم برسيم، نگوييد مشکل است يا وضع بد است يا دنيا نمیگذارد، اگر به اندازهای که هم و غم دنيا را داريم، يک دهم آن هم و غم اينگونه چيزها را داشته باشيم، حتماً میرسيم. ما خلق شدهايم برای همين.
«عَبْدى اطْعِنى حَتّى اجْعَلُكَ مثلى اقُولُ لِشَىءٍ كُنْ فَيَكُون تَقُولُ لِلشَّىْء كُنْ فَيَكُون»[8]
به قول حافظ:
تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر ندانمت که درین دامگه چه افتادست
چرا غرق هستي؟! چرا مات هستي؟! به قول اميرالمؤمنين«سلاماللهعلیه» چرا کوري؟! حرکت کن. آمدهای در اين دنيا برای حرکت. پروردگار عالم وقتی تو را خلق کرده، به خودش أحسن الخالقين گفته است و تو أحسن مخلوقين هستي. پروردگار عالم برای خلقت تو به خودش آفرين گفته است. پروردگار عالم وقتی به خلقت انسان میرسد، میفرمايد: «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ»
اين خيلی مقام است که خدا با کُن رحمانی میتواند عالم را زير و رو کند و عالم بسازد و عالم را نابود کند، اما وقتی به خلقت انسان میرسد، میفرمايد: «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ».
آفرين بر خدا و اين خلقتش. اين آفرين برای آدمی نيست که بيايد و هفتاد هشتاد سال فقط بخورد و بياشامد و بخوابد. اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» در جملهای که منسوب به ایشان است، میفرمايند: «مَن کانَ هَمّهُ بَطنُه فَقيمَتُه ما يَخرُجُ مِن بَطنِه»؛ کسی که هم و غمّش شکم و شهوت باشد و هم و غمش اين دنيا باشد، قيمتش نيز همانست که از شکم بيرون میآيد. بنابراين حرکت ارزش دارد و توقف ممنوع است. از اين عالم ناسوت حرکت کن و به عالم ملکوت برس و ملائکه افتخار نوکری تو را دارند. اين ملائکه، ملائکۀ مقرّب خدا هستند.
«إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ»
و به راستی عالم شهود و عالم ملکوت برای اين خلق شده است. حتّی عالم ملکوت برای اين انسان کم است. اين انسان بايد برسد به آنجا که بهشت برای او کوچک باشد. بهشت از دست اينها شکايت میکند که خدايا تو ما را خلق کردی برای اينها و اما اينها بیاعتنا به ما هستند. خطاب میشود بگذار بندهام منغمر در عالم ملکوت باشد. بگذار از حرف زدن من با او و حرف زدن او با من لذت ببرد. بعد خطاب میشود به بهشت که من در روز سيصد و شصت مرتبه به اينها نظر دارم و در هر نظری ملک آنها را زياد میکنم. يعنی سير ملکوتی به آنها میدهم و سير به سوی قرب خدا که به آن سير من الحق الی الحق میگويند. حال اگر به آنجا هم نرسيم لاأقل سير من الخلق الی الحق باشد. اين انسان خيلی قيمت دارد و بهشت برای او کوچک میشود و بهشت از دست او شکايت میکند که اين همه نعمتها برای اوست، اما او اعتنا ندارد. آن ابزاری که در درونش است و «جنات تجری من تحتها الانهار» و حورالعين و امثال اينها نمیخواهد و اما چيزی بالاتر از اينها میخواهد و آن خدا و سروکار داشتن با ملائکه است. لذا اين بحث امشب ما که بايد چند شب دربارهاش صحبت کنم، انصافاً بحث ارزندهای است. ما بايد قدر خودمان را بشناسيم و معمولاً انسانها چون قدر خودشان را نمیشناسند، پرت هستند. اکتفا به اين عالم ناسوت و اکتفا به اين زرق و برق دنيا دارند و به جايی هم نمیرسند. در روايت هم آمده که هرکه بامش بيشتر برفش بيشتر. هرکه بيشتر از اين ذخائر برخوردار است از غم و غصه و فقر و نگرانی بیشتری برخوردار است. کسی که خدا را ندارد، هيچ ندارد. وقتی انسان خدا را داشته باشد، همه چيز هست و وقتی خدا را نداشته باشد، به غير غم و غصه و دلهره و اضطرابخاطر و نگرانی هيچ ندارد. ما خلق نشدهايم برای غم و غصّه و دلهره و اضطرابخاطر و نگرانی و فقر و فلاکت و مثل کرم ابريشم در خود تنيدن تا خفه شدن. ما کرم ابريشم نيستيم که در خود بتنيم، بلکه ما انسانيم و انسان کسی است که برای خدا خلق شده است. میفرمايند بيا و آنچه نمیبيني، ببين.
خيال نکنيد اينها برای خواص است. آنها در وادی ديگری هستند و آنها معلم اين کارند و میبينند و به مردم میگويند. همۀ ما بايد از اين عالم ناسوت با حرکت صعودی برسيم به عالم ملکوت. سر و کار با معنويات و سر و کار با قرآن و اهلبيت داشته باشيم و برسیم به آنجا که خواندن قرآن براي ما بالاترين لذّت باشد. میرسد به آنجا که زيارت جامعۀ کبيره برايش بالاترين لذّت است. مرحوم علامه مجلسیِ اول میفرمايد: باقر در گهواره بود و من نماز شب میخواندم و او شير میخواست و گريه افتاد و من يادش افتادم و گفتم خدايا او را آدم کن و از مروّجين اسلام کن. بالاخره دعايش در نماز شب مستجاب شد و علامه مجلسی دوم پيدا شد که چقدر خدمت به اسلام کرده است. بحارالانوار يعنی کتابخانۀ شيعه. مرادم اينجاست که علامه مجلسیِ اول، سير و سلوکی است، علاوه بر اينکه از نظر علمی خيلی بالاست، از جمله سير و سلوکيهاست. میگويد من مشرف شدم به نجف. میخواستم به حرم بروم و ديدم لياقت ندارم؛ لذا تصميم گرفتم يک دهه رياضت بکشم و بعد به حرم مشرف شوم. میگويد روزها به مقام قائم وادیالسلام میرفتم و اما چون ناامن بود شبها در رواق مطهر میآمدم. دهه تمام شد و به من الهام شد که بايد به سرّ من رای بروي. اگر راه را میخواهی از راه امام زمان بخواه و فعلاً واسطۀ فيض عالم امام زمان است. میگويد نا امن هم بود، اما من پياده به سرّ من رای رفتم و غسل کردم و به حرم رفتم. ديدم آقا امام زمان«ارواحنافداه» در حرم خدمت جدش امام هادی«سلامالله علیه» است. من زيارت جامعه را مداحوار برايش خواندم و او گوش میداد و توجه میکرد. بعد به من گفت بيا جلو. ابهت آقا مرا گرفته بود و نمیتوانستم جلو روم. فرمودند: جلو بيا و من خدمت آقا رفتم. آقا دست تلطف روی شانۀ من گذاشت و فرمود: «نعمت الزيارة». گفتم آقا اين از جدتان است و اشاره کردم به امام هادي. فرمودند بله. لذا علامه مجلسی دوم میفرمايد: زيارتی بهتر از اين از نظر سند و دلالت نداريم. بعد میگويد اقا نشستند و من نشستم و درد و دلها با آقا کردم. معلوم است يک دقيقۀ اين به يک دنيا ارزش دارد. ما خلق شدهايم برای اين چيزها. گفتم اگر يک دهم رابطه با امام زمان باشد، آنگاه خيلی چيزها درست میشود. صبحگاهی من جامعۀ کبيره باشد و يک صبحگاهی برای امام زمان باشد. ما میگوييم سرباز امام زمانيم و میخواهيم امام زمان بيايند و همراه ايشان دنيا را بگيريم. پس بايد صبحگاهی داشته باشيم. ارتش در همۀ دنيا صبحگاهی دارد. ما هم بايد صبحگاهی با امام زمان داشته باشيم و بهترين صبحگاهيها زيارت جامعه است. تمام اسرار شيعه در اين زيارت خوابيده است. خوشا به حال کسانی که میتوانند مداحوار و با توجه به معنا صبح به صبح با امام زمان صبحگاهی داشته باشند.