عنوان: مراتب سقوط و انحطاط انسان
شرح:

بسم ‌الله الرّحمن الرّحيم

«رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي»

 

در جلسۀ گذشته و در مبحث صبر در برابر گناه و معصيت، سخن از جهاد با نفس به ميان آمد. در اين جلسه ضمن اشاره به موضوع جهاد با نفس، به تشريح مراتب سقوط و انحطاط انسان مي‌پردازيم.

 

جمع ضدّين در وجود انسان

همان‌طور که در جلسۀ قبل بيان شد، انسان داراي دو بُعد مهم است: يکي بُعد ملکوتي به نام روح و ديگري بُعد ناسوتي به نام جسم. اين دو بُعد گرچه با هم متضاد هستند، امّا به گونه‌اي خارق العاده با هم ترکيب و عجين شده‌اند. نحوۀ ترکيب بين روح و جسم را هم کسي جز خداوند متعال نمي‌داند. توجّه به اين مطلب بسيار مهم است که کليّۀ کمالات بُعد معنوي، براي بُعد ناسوتي، اَلَم است و کليّۀ لذّات جسمي، براي بُعد معنوي اَلَم و سختي به حساب مي‌آيد. به تعبير ديگر، در وجود انسان، ضدّين جمع شده‌اند و از آثار خارجي اين دو بُعد، متوجّه مي‌شويم که روح و جسم، دو امر وجوبي در وجود انسان، اما ضدّ يکديگر هستند.

گرچه دو بعد متضاد در انسان گِرد آمده‌اند، امَا بين آنها، جنگي هميشگي و مهم در جريان است. اين جنگ دروني، از هر جنگي، مهم‌تر و سود يا ضررش هم بيشتر است.

 

نتيجۀ شکست بُعد ملکوتي

اگر در جنگ درون انسان بُعد ناسوتي بر بُعد ملکوتي غلبه کند و بر آن پيروز شود، آنگاه روح را مَرکب خود مي‌کند و برآن سوار مي‌شود و به سقوط مي‌کشاند. وقتي چنين شد، انسان سقوط عجيبي مي‌کند و به جايگاه و مرتبه‌اي مي‌رسد که پست‌تر از آن قابل تصور نيست. اين سقوط براي کسي رخ مي‌دهد که عقل دارد، امّا تعقّل ندارد؛ کسي که فکر دارد، ولي تفکّر ندارد.

به عبارت ديگر، چنين سقوط سختي، نصيب انساني مي‌شود که روح او مقهور و منکوب شده و جسم يا بعد حيواني او، روح او را کور، کر و نفهم کرده و در حقيقت، بُعد ملکوتي را تابع خود کرده است. بعد حيواني، به واسطۀ عقل و استخدام نابجاي قوّۀ تعقّل، شيطنت‌بازي و سياست‌بازي مي‌کند. برخي به اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» مي‌گفتند: معاويه عجب عاقل است! آن حضرت مي‌فرمود: نگوييد عجب عاقلي است، بلکه بگوييد چه شيطاني است! عقل خودش را مقهور کرده و به وسيلۀ آن عقل مقهور شده، شيطنت مي‌کند.

در واقع، بُعد ملکوتي که بايد انسان را به جايگاه رفيعي برساند که ملائکه بر او نازل شوند و ناظر او باشند، شکست مي‌خورد و خود تابع بُعد ناسوتي مي‌شود و انسان را به پست‌ترين و نازل‌ترين جايگاه‌ها مي‌رساند که به جاي ملائکه، شياطين بر او وارد مي‌شوند.  در هر صورت، اين انسان است که مي‌تواند با همّت، اراده و انتخاب خودش، تابع بُعد ناسوتي يا تابع بُعد ملکوتي شود و به پست‌ترين رتبه‌ها يا رفيع‌ترين و بلندترين جايگاه‌ها دست يابد.

 

نتيجۀ پيروزي بُعد ملکوتي

اگر در جنگ دروني انسان، روح و بُعد ملکوتي پيروز شود، آدمي به مقامي مي‌رسد که مي‌تواند با دو رکعت نماز، به سوي عالم ملکوت عروج ‌کند. چنين انساني در نماز خود، با خواندن حمد و سوره و ساير اذکار، مي‌يابد که در حال گفتگو با خداي سبحان است و اين يابيدن، از علم و دانستن برتر و والاتر است. اين نمازگزار، هنگام انجام افعال نماز، خود را منقمر در رحمت الهي مي‌بيند و مي‌يابد که مورد توجّه پروردگار عالم است.

اگر نفس امّاره، جسم و به‌طور کلّي بعد ناسوتي انسان، بُراق و مرکَبي براي روح و بُعد ملکوتي او شود، نماز، يک عروج الهي براي اوست و شخص مي‌تواند بگويد بالاترين معراج‌ها را در طول شبانه روز دارد؛ خصوصاً در دل شب، با نماز شب، بالاترين لذّت‌ها را مي‌برد و به مقام قرب الهي دست مي‌يابد. اين انسان، هيچ‌گاه از نماز خسته نمي‌شود و دوست ندارد نمازش تمام شود. در مقام معنوي و عروج عرفاني، توقّف ندارد و در دنيا، برزخ و حتّي عالم آخرت، لحظه به لحظه رو به کمال است. بهشت براي او توقّف‌گاه نيست و چيزي که در ذهنش خطور نمي‌کند، نعمت‌هاي ‌بهشتي است. تا خدا خدايي مي‌کند، منقمر در عالم وحدت است، استکمال دارد و لحظه به لحظه در حال پيشرفت و حرکت به سوي قرب خداوند است. مقام قرب الهي انتها ندارد و عروج معنوي انسان نيز بي‌انتهاست. چنان‌که رسول اکرم«صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم» در معراج، به جايگاهي رسيدند که قرآن کريم مي‌فرمايد: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى، فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏»[1]

در روايات آمده است که چنين انسان‌هايي، در بهشت نيز لحظه به لحظه سعۀ وجودي پيدا مي‌کنند و با هر نظر رحمت الهي، صدها قدم ارتقاء معنوي مي‌يابند.[2]

خداي سبحان، انسان را براي اين عروج ملکوتي خلق فرموده است. پروردگار حکيم، انسان را خلق نکرده که به جهنّم ببرد يا صد سال مانند کرم در پيلۀ دنيا بماند و پس از رنج‌ها، مشقّت‌ها و غم‌ها و غصّه‌هاي زندگي دنيوي، همه‌چيز نابود شود؛ مسلّماً اين‌گونه نيست، زيرا چنين عقيده‌اي منجر به اعتقاد به لغو بودن خلقت مي‌شود، در حالي که آفرينش هستي، لغو نيست. به تعبير قرآن کريم، همۀ عالَم وجود، براي انسان خلق شده است: «أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً»[3]

مگر نمي‌بينيد که دنيا با تمام نعمت‌هاي آن، براي انسان خلق شده است و انسان براي خدا؟ «وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسي‏»[4]

اين‌که خداوند متعال انسان را براي خود خلق کرده است، يعني بايد معراج دائمي داشته باشد و هميشه و در هر حال، به سوي خداوند متعال در حرکت باشد. در دنيا با عبادت مخصوصاً نماز، عروج کند و در بهشت، با منقمر شدن در عالم وحدت به حرکت خود ادامه دهد و براي قرب هرچه بيشتر به سوي خداي سبحان، پرواز کند. گرچه در دنيا نتوانيم تصوير و معناي دقيق و درستي از پرواز به سوي خداوند داشته باشيم، اما بالأخره طبق همان برداشتي که داريم، بايد بدانيم که مي‌توانيم اوج بگيريم.

 

درک ماهيّت عروج معنوي انسان

ماهيّت عروج معنوي انسان و کيفيّت پرواز او به سوي خداوند تعالي، قابل توصيف و درک همگاني نيست. اما همين مقدار مي‌توان فهميد که تا خدا، خدايي مي‌کند، انسان نيز به سوي او در حال پرواز است. پروازش هم پرواز عادي مثل هواپيما و موشک و حتي مثل پرتاب کرۀ زمين و کهکشان‌ها نيست، بلکه برتر و پيچيده‌تر از اين‌گونه حرکت‌ها است. 

در زمان‌هاي گذشته، کسي تصوّر نمي‌کرد که روزي انسان بتواند در آسمان پرواز کند، اما امروزه قدرت علمي بشر به جايي رسيده که با هواپيما و موشک مي‌تواند در هر دقيقه چندصد کيلومتر راه طي کند. پيش از اين کسي تصوّر نمي‌کرد خورشيد نيز حرکت داشته باشد، امَا کم کم متوجّه شدند خورشيد نيز به دنيال ستاره‌اي ديگر در حرکت است. برخي از اين حقايق را قرآن کريم هزار و چهارصد سال پيش بيان فرموده است. مثلاً در مورد حرکت خورشيدي مي‌فرمايد:  «وَ الشَّمْسُ تَجْري لِمُسْتَقَرٍّ لَها»[5]

به قدري اين سرعت سرسام آور و عجيب است که تا سال‌ها، علوم تجربي و تلسکوپ‌هاي دقيق آنها، قادر به درک اين حرکت نبود؛ لذا بيان مي‌کردند که خورشيد ثابت است! اما امروزه فهميده‌اند که خورشيد در حرکت عجيبي، به دنبال ستارۀ وگا و با يک حرکت مارپيچي در ميان کهکشان‌ها در حال حرکت است و مقصد آن معلوم نيست. قرآن کريم مي‌فرمايد: خورشيد به جايي مي‌رود که خداوند متعال بخواهد. علم، انتهاي اين حرکت را نمي‌داند. به قول انيشتين فضا «لايتناهي» است. انيشتين مي‌گويد: دو چيز نامتناهي است: يکي فضا و يکي هم انسان.

 

حرکت به سوي خدا، مختصّ انسان

نکتۀ حائز اهميّت در اين مبحث، آن است که انسان بر خلاف ساير موجودات و به خصوص بر خلاف منظومۀ شمسي، به سوي خداوند متعال در حرکت است و اين حرکت، مختصّ انسان است. منظومۀ شمسي حرکت دارد، امّا به سوي مسير بي‌انتهايي در فضا حرکت مي‌کند. انسان نيز حرکت دارد، امّا حرکت او قابل قياس با حرکت ساير موجودات نيست، زيرا انسان براي خدا خلق شده و به سوي او در حرکت است.

قرآن کريم راجع به حرکت منظومۀ شمسي مي‌فرمايد: «لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَـا»، امّا راجع به حرکت انسان چنين بياني ندارد، بلکه مي‌فرمايد: «وصتنعتک لنفسي»، يعني تو را براي خودم خلق کردم و در جاي ديگر مي‌فرمايد: «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيه»[6] يعني اي انسان، تو به سوي خدا در حرکتي، آن هم چه حرکتي! و سرانجام حرکت تو لقاي الهي است.

همچنين حرکت انسان به سوي خداوند متعال، از حرکت خورشيد به دنبال ستارۀ وگا و حرکت منظومۀ شمسي، بيشتر و پرسرعت‌تر است.

 

نقش امداد الهي در صعود انسان

اگر انسان قدر خود را بشناسد و براي تکامل روحي و حرکت به سوي حق تعالي تلاش کند، خداوند متعال نيز در اين راه پر فراز و نشيب، او را ياري مي‌کند و در پرتو عنايات ويژه و امدادهاي غيبي خداوند، در جنگ دروني بر نفس امّاره و بعد حيواني پيروز مي‌شود. علاوه بر فطرت، وجدان اخلاقي و عقل، که پيامبران دروني براي هدايت انسان هستند، پيامبران بروني نيز به کمک انسان آمده‌اند تا او را در سير به سوي خداي سبحان ياري دهند. پيامبران برون، مانند انبياي عظام و ائمّۀ اطهار«سلام‌الله‌عليهم» براي نيل به اين مقصود، بسيار تلاش کرده‌اند. روحانيّت و بزرگان دين نيز با تبعيّت از سيرۀ انبياء و اولياء، در راه هدايت انسان‌ها و توجّه و بيداري آنها، بسيار تلاش کرده‌ و مي‌کنند. در عالم تکوين، پيامبران دروني، يعني فطرت، وجدان اخلاقي و عقل، وظيفۀ راهنمايي انسان را بر عهده دارند و در عالم تشريع، پيامبران بروني، يعني رسولان الهي و ائمّه و مبلّغان ديني، اين وظيفۀ مهم را برعهده دارند.

 قرآن کريم پس از بيان داستان تولّد حضرت موسي«عليه‌السّلام» و سختي‌‌هاي رندگي ايشان تا زماني که به رسالت مبعوث شد، مي‌فرمايد: خداوند متعال به موسي وحي فرستاد که به سوي فرعون برود و او را هدايت کند: «اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏»[7]

استاد بزرگوار ما حضرت امام خميني«قدّس‌سرّه»، وقتي اين مطلب را بيان مي‌کردند، جملۀ شيريني داشتند و مي‌فرمودند: خدا سفارش فرعون را به حضرت موسي کرد: «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى‏»[8] به تعبير ديگر، خداوند تعالي دوست دارد فرعون آدم شود و از سقوط و انحراف نجات پيدا کند و از اين جهت سفارش مي‌فرمايد که با عصبانيت و تندي با او برخورد نکنيد، بلکه با مهرباني و تلطف با او حرف بزنيد! يعني حق تعالي براي نجات از گمراهي، همۀ بندگان، حتي فرعون را ياري مي‌کند.

 

نقش انسان در سقوط و گمراهي خود

همان‌طور که بيان شد، امداد الهي نقش ويژه‌اي در صعود انسان دارد. به عبارت ديگر، حق تعالي به صورت تکويني و تشريعي به انسان کمک مي‌کند تا در حرکت و پرواز خود به سوي ملکوت موفق شود. امّا بسياري از آدميان با اختيار و ارادۀ خود، نه تنها صعود نمي‌کنند، بلکه دچار سقوط مي‌گردند.

نکته‌اي که توجه جدّي مي‌طلبد، اين است که خداوند متعال در سقوط انسان نقشي ندارد و به عبارت ديگر، خدا کسي را به سقوط نمي‌کشاند، بلکه خود انسان موجب سقوط خودش مي‌شود. حتي اينکه قرآن کريم مي‌فرمايد: «فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ»[9] به اين معنا نيست که خداوند باعث سقوط انسان مي‌شود و کسي را به ضلالت مي‌کشاند، بلكه معنايش همان است كه مرحوم طبرسى«رحمة‌الله‌عليه» در مجمع البيان معنى‏ مى‌كند و مى‌فرمايد: وقتى کسي سنگى را در دامنه كوه رها کند، ديگر لازم نيست هل داده شود، بلکه خود به خود تا ته دره مى غلتد و ذره ذره مى شود. ضلالت خداوند نيز اين‌گونه است که اگر خداوند متعال، دست عنايت خود را از سر کسي بردارد و فقط رهايش كند، او به اعماق ضلالت سقوط خواهد کرد.

گاهي برخي از جوانان سؤال مي‌کنند که ما براي چه خلق شده‌ايم و به اين دنيا آمده‌ايم؟! در پاسخ بايد گفت: اگر کسي در مسير آدميّت گام بردارد و به عبارت ديگر، آدم شود، خود به خود خواهد فهميد براي چه به دنيا آمده است؟ مي‌فهمد که خدا او را براي خود خلق کرده و او در حال حرکت به سوي خداست. اگر در زندگي، هدف و مقصود کسي خداي متعال شد، در هرلحظه کمال و رشد معنوي پيدا مي‌کند که به دنيا و آنچه در دنيا است، ارزش دارد.

البته بر عکس اين حرکت نيز وجود دارد. اگر انساني در زندگي به جاي صعود، سقوط کند، نزول و سقوط او انتها نخواهد داشت. در جلسۀ قبل بيان شد که در آيۀ امانت، خداوند متعال مي‌فرمايد: ما امانت خود را بر عالم وجود عرضه داشتیم و عالم وجود نتوانست پذیرای آن باشد، امّا انسان لياقت داشت و آن را پذيرفت. استاد بزرگوار ما علامه طباطبايي«ره» مي‌فرمودند: منظور از امانت در اين آيه، اختيار انسان است. قرآن کريم، انسان را مذمت می‌کند و می‌فرماید: این انسان نسبت به خودش بسیار جاهل و ظالم است؛ زیرا به واسطۀ امانت الهی می‌توانست به مقامات والای معنوی و به جایگاهی بسیار نیکو برسد، امّا متأسّفانه سقوط می‌کند.

 

مراتب سقوط و انحطاط انسان

سقوط انسان، بسيار عجيب است. از کم شروع مي‌شود و اما معلوم است که نفس اماره و هوي و هوس‌ و شيطان درون و برون به کم قانع نيستند و انسان را به انحطاط هرچه بيشتر سوق مي‌دهند. بنابراين سقوط و تباهي انسان، مراتبي دارد که در ادامه به شرح آن مي‌پردازيم.

 

مرتبۀ اوّل: انجام گناه

در مرتبۀ اول سقوط، انسان فقط مرتکب يک يا چند گناه مي‌شود. العياذبالله دروغ مي‌گويد، تهمت مي‌زند، غيبت مي‌کند، چشم چراني و بي عفتي و لاابالي‌گري مي‌کند و... . پروردگار عالم، باب توبه را براي اين افراد باز گذاشته که اگر به راستي دست از سقوط و حرکت نزولي خود بردارند و جدّا توبه کنند، نه تنها جلوي سقوط آنها را مي‌گيرد، بلکه به تعبير قرآن کريم، به جايگاه اوّل خود برمي‌گرداند و آنها شروع به رشد و تعالي مي‌کند: «يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ»[10] يا در روايات فرموده‌اند: «التَّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ كَمَنْ لَا ذَنْبَ لَهُ»[11]

توبه، انسان را از سقوط و انحطاط بيشتر باز مي‌دارد. در واقع، توبه دست آدمي را مي‌گيرد و او را از سقوط نجات مي‌بخشد.

 

مرتبۀ دوّم: عادت به گناه

اگر گناه‌کار توبه نکند، وارد مرحلۀ بعد سقوط مي‌شود، يعني گناه خود را تکرار مي‌کند و در سرازيري گناه واقع مي‌شود و گناه براي او به صورت يک عادت در‌مي‌آيد؛ مانند بسياري از افراد که دورغ گفتن، فحش دادن، تهمت و شايعه‌پراکني، چشم‌چراني و بي‌عفّتي و... عادت آنهاست. به پيرمردي مي‌گفتند چشم چراني نکن، زيرا در روز قيامت تو را کور مي‌کنند. مي‌گفت: به خدا قسم مي‌خواهم، امّا نمي‌شود.

وقتي گناه براي انسان عادت شد، حال توبه نيز پيدا نمي‌کند. کم پيدا مي‌شود کسي عادت به گناه داشته باشد و حال توبه پيدا کند. گاهي از اوقات مانند شب‌هاي قدر نيز اگر حال توبه و انابه‌اي به دست مي‌آورد، به خاطر حوائجي است که دارد. مثلاً بي‌حجاب و بدحجاب است يا عادت به دروغ، غيبت و تهمت دارد يا کم کاري و کم فروشي دارد، امّا چون همسر مي‌خواهد، قرض دارد يا مريض است و مريض دارد و نظاير آن، به مسجد مي‌رود و گريه و زاري هم مي‌کند. اين حالات گرچه خوب است و در زندگي انسان اثر مي‌گذارد، امّا اگر گريه و توبۀ واقعي و به خاطر ندامت از گناه نباشد، توبه‌اي نيست که بتواند او را از سقوط باز دارد و به سوي خدا برگرداند. توبه، يعني خجالت زدگي از گناه و سقوط و بي‌حيايي که در پيشگاه خداوند داشته است. ولي به هر حال با همۀ اين اوصاف، اگر توبۀ واقعي براي کسي پيدا شود، گناه هرچه فراوان و بزرگ باشد، اگر بتواند توبه کند، از سقوط نجات مي‌يابد و مي‌تواند حرکت صعودي خود را شروع کند.

 

نقش توبۀ واقعي در جلوگيري از سقوط

ابى بصير نقل مى‏كند كه شخصى در همسايگى من زندگى مى‏كرد كه آدم بسيار فاسد و فاجرى بود. اكثر اوقات از خانه‏اش صداى لهو و لعب به گوش مى‏رسيد و اراذل و اوباش در آن خانه رفت و آمد داشتند. وقتى به او متذكّر مى‏شدم، مى‏گفت: «انَا رَجُلٌ‏ مُبْتَلًي‏ وَ أَنْتَ رَجُلٌ مُعَافًي»؛ يعنى من مردى مبتلا به گناه هستم و تو مرد آزادى هستى. اين شخص در خاطر من بود. تا زمانى كه به ديدار امام صادق«سلام‌الله‌عليه» شرفياب شدم و قضيه را خدمت آن حضرت نقل كردم. امام صادق«سلام‌الله‌عليه» به من فرمودند: سلام مرا به همسايه‏ات برسان و بگو اگر دست از گناه برداشتى، بهشت از آن توست و من هم ضامن آن مى‏شوم. وقتى از سفر برگشتم، آن همسايه به ديدن من آمد و در زمانى كه خانه خلوت شد و هر دو تنها شديم، فرصت را غنيمت شمردم و پيغام امام «سلام‌الله‌عليه» را به او رساندم. او از اينكه مورد توجّه امام صادق«سلام‌الله‌عليه» قرار گرفته بود، بسيار خوشحال شد و از آن به بعد به طور كلى تغيير يافت.

پس از چندى بيمار شد، براى عيادت او به منزلش رفتم. ديدم دم مرگ است. به من گفت مولايم امام صادق«سلام‌الله‌عليه» به عهد خويش وفا كرد، منظورش اين بود كه دارد بهشت را مى‏بيند و كمى بعد از دنيا رفت.[12]

اين حالات گرچه کم اتّفاق مي‌افتد، امّا وجود دارد. نمي‌خواهم بگويم کسي مأيوس شود، زيرا يأس از رحمت خداوند رحمان، در سر حدّ کفر است و گناه از هر گناهي بالاتر،‌يأس از رحمت خداست: «وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ»[13]

امّا توجه به اين مطلب براي کساني که به گناه عادت کرده‌اند، بسيار لازم و ضروري است که اگر گناه به صورت عادت درآيد، درک مقام توبه به راحتي امکان‌پذير نيست، غيبت مي‌کند، تهمت مي‌زند، گران‌فروشي مي‌کند و فسق و فجور عادت او شده است، به راحتي توبه نمي‌‌کند، اگر هم در مناسبتي راز و نياز کند و توبه نمايد، براي رفع گرفتاري‌هاي مادي و مشکلات دنيايي خود، کرده است.

 

عاقبت شوم عادت به گناه

وقتي انسان به گناه خود عادت کند، آن گناه و آثار وضعي آن، هنگاه احتضار، در برزخ و در قيامت هم همراه اوست. افراد گناه‌کار و به خصوص افراد دروغ‌گو، هنگام مرگ، طبق عادت هميشگي خود، به جاي اينکه توبه کنند و از خداوند متعال عذرخواهي کنند، ‌به خداوند دروغ مي‌گويند! قرآن کريم نقل مي‌کند که برخي از افراد فاسق و فاجر، مي‌گويند: خدايا ما را برگردان تا آدم خوبي شويم. امّا آنها دروغ مي‌گويند: «إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها»[14]

در لحظات سخت مرگ نيز اگر کسي به راستي توبه کند، خداي رحمان توبۀ او را قبول مي‌کند،[15] امّا مشکل از آنجا ناشي مي‌شود که اين افراد، در گفتار خود صادق نيستند و طبق عادت هميشگي، اين بار نيز به خداوند متعال دورغ مي‌گويند! توبۀ هنگام مرگ پذيرفتني است، امّا به شرطي که دروغ نباشد. با مشاهدۀ سکرات موت، وقتي فرد به دروغ و براي نجات، از خداوند مي‌خواهد توبۀ او را قبول کند، پروردگار عالم دروغ او را نمي‌پذيرد و چون سختي‌هاي مرگ را مي‌چشد، نعوذبالله، با دشمني خداوند رحمان از دنيا مي‌رود.

مرتبۀ دوّم سقوط، يعني عادت به گناه، بسيار خطرناک است، زيرا عادت به گناه، کم کم حال دعا، توبه و راز و نياز با خداوند متعال را از انسان مي‌گيرد. همچنين مداومت بر گناه، موجب نزول خشم و غضب الهي بر جامعه مي‌شود که در روايات، پيامدهاي ناگواري براي آن برشمرده شده است.

پيامبر اکرم«صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم» در حديثي مي‌فرمايند: «اگر خداوند بر امّتى خشم كند و عذاب بر آنان فرود نفرستد، نرخ‌هاى آنان گران مي‌شود، عمرهاى آنان كوتاه و بازرگانانشان بى‏سود و ميوه‏هاشان بى‏بركت مي‌گردد و نهرهاشان كم آب و باران به موقع نمي‌آيد و بدخواه‏ترين افراد اجتماع بر آنان حكومت مي‌كنند.»[16]

 وقتي گناه عادت يک اجتماع شود، بدبختي و بي‌برکتي به سوي امور دنيوي آن جامعه سرازير مي‌شود و پس از آن، آخرت بدتري در انتظار آنان خواهد بود.

مرتبۀ سوّم و چهارم و پنجم اين سقوط بسيار با اهميّت‌تر است و بايد به آن ‌توجّه بيشتري شود که در جلسات بعد به آن پرداخته مي‌شود.

 

پي‌نوشت‌ها

================

1. نجم، 8 و 9

2. ر.ک: ارشادالقلوب، ج 1، ص 200

3. لقمان، 20

4. طه، 41

5. يس، 38

6. انشقاق،6

7. طه، 24

8. طه، 44

9. فاطر، 8

10. فرقان، 70

11. الکافي، ج 2، ص 435

12. الكافى، ج 1، ص 474

13. يوسف، 87

14. مؤمنون، 100

15. ر.ک: سير و سلوک، توبه، ص 56 تا 61

16. الخصال، ج 2، ص 360