عنوان: مسئله 7 و 8
شرح:

أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.

 

مسئله 7:

إذا آجر نفسه لصلاة أو صوم أو حج فمات قبل الإتيان به فإن اشترط المباشرة بطلت الإجارة بالنسبة إلى ما بقي عليه وتشتغل ذمته بمال الإجارة إن قبضه فيخرج من تركته، وإن لم يشترط المباشرة وجب استئجاره من تركته إن كان له تركة، وإلا فلا يجب على الورثة كما في سائر الديون إذا لم يكن له تركة، نعم يجوز تفريغ ذمته من باب الزكاة أو نحوها أو تبرعا.

اجیر بود برای اینکه نماز و روزه‌‌ای از دیگری به جا بیاورد. اما قبل از آنکه به جا بیاورد، مرد. اگر قید مباشرت شده باشد، معلوم است که این اجاره باطل می‌شود. گفته یک سال نماز تو باید برای پدر من به جا بیاوری. حال این آقا مرده است و اجاره سالبه به انتفاء موضوع است و اما اگر قید مباشرت نباشد، باید کسی دیگر این نماز را به جا بیاورد برای کسی که این آقای میّت را اجیر کرده است و اگر ورثه نداشته باشند و غیر ورثه هم ندهند، معلوم است که قضیه، سالبه به انتفاء موضوع است. آنگاه کسی نیست که این اجاره را ادا کند. ولو قید مباشرت هم نبوده، اما این امکانات نداشته است. بله، اگر امکانات داشته باشد، ورثه باید دِین او را ادا کنند. همینطور که اگر بدهکار باشد، باید دینش را ادا کنند، در این مسئله هم بدهکار به مردم است و نماز اجاره کرده اما نخوانده است. اجاره باطل شده و دِینی به ذمّۀ این شخص است و ورثه باید این دِین را ادا کنند.

سابقاً مسئله گذشت که هرچه باشد و یا به اندازۀ ثلث. فعلاً در این باره صحبت نکنیم و آنچه هست، اینست که ورثه باید دِین میّت را ادا کنند. اگر دِین ورثه نماز و روزه باشد، باید نماز و روزه را ادا کنند و اگر دِین میّت پول نقد باشد، ورثه باید بدهکاری این میّت را بدهند. الاّ اینکه ورثه نداشته باشند. یعنی ورثه می‌دانند که این شخص یک سال نماز گرفته که بخواند اما الان مرده است و ما به ازاء آن را ندارد. وقتی ما به ازاء نداشته باشد، برای ورثه هم چیزی نیست مگر اینکه آن مسئله جلو بیاید که دیروز درباره‌اش صحبت کردیم که ورثه دِین میّت را بدهند، در صورتی که میّت نداشته باشد و ورثه داشته باشند. در اینجا نیز همین است. اگر کسی بگوید ورثه بدهکار است در آنجا که میّت چیزی ندارد. در اینجا هم باید بگوییم ورثه بدهکار نیست و اگر آنجا گفتیم نه، درحالی که ورثه چیزی از این میّت نبرده اما اگر مدیون باشد، باید ورثه دِینش را بدهند، در اینجا هم اگر داشته باشند باید بدهند. نیاز نیست نوبت به استصحاب و امثال اینها هم برسد. ورثه نمی‌داند آیا باید دِین میّت را بدهند ولو اینکه ندارند یا نه! اصل، عدم است. بعضی‌ها در اینجا تمسک به اصل مثبت کردند و گفتند اصل مُثبت حجت نیست؛ بنابراین اگر بدانند بدهکار است باید بدهکاری میّت را بدهند. اما نوبت به اینجاها نمی‌رسد. اولاً ما اصل مُثبت را حجت می‌دانیم و در اصول مفصل در این باره صحبت کردیم و از کسانی که در این باره خوب صحبت کردند و اسمش را آوردند اما خودش را نیاوردند، مرحوم آخوند«رحمت‌الله‌علیه» بود که گفتند اگر آن وسائط جلی باشد یا خفی باشد، اصل مثبت حجت است و الاّ نه. ما به مرحوم آخوند گفتیم همه جا جلای واسطه یا خفای واسطه هستند. مثل اینکه مرحوم آخوند اصل مُثبت را حجت می‌دانسته اما از شهرت می‌ترسیده است؛ لذا آن را برده روی امر علمی که جلای واسطه یا خفای واسطه است. اما ما اصل مثبت را حجت می‌دانیم و جلای واسطه و خفای واسطه نداریم و عرف، استصحاب را حجت می‌داند «و لا تنقض الیقین بالشّک» یک قاعدۀ کلی است در آنجا که مربوط به اصل مثبت باشد، حجت است و در آنجا که مربوط به اصل مثبت نباشد، حجت نیست. اما علی کل حال مسئلۀ ما به اینجاها نمی‌رسد. برای اینکه ما نمی‌دانیم که آیا ورثه چیزی بدهکار است یا نه. خواه استصحاب داشته باشیم یا نداشته باشیم و خواه در استصحاب،‌ اصل مثبت حجت باشد یا نباشد.

 

مسئله 8:

إذا كان عليه الصلاة أو الصوم الاستیجاري ومع ذلك كان عليه فوائت من نفسه فإن وفت التركة بها فهو وإلا قدم الاستیجاري لأنه من قبيل دين الناس.

اصل مطلب اصل واضحی است. اینست که خود این شخص نماز و روزه دارد و نماز و روزۀ دیگران را هم بدهکار است. الان مرده و چیزی هم ندارد؛ یا برای ادای دِینش و یا برای ادای واجباتش دارد. در اینجا چه کند؟!

مشهور در میان بزرگان و من جمله مرحوم سیّد«رحمت‌الله‌علیه» ‌در اینجا می‌فرماید بدهی خودش مقدم است بر بدهی دیگران. یک سال نماز بدهکار است و یک سال نماز هم نخوانده و برای هر دو چیزی ندارد، حال چه کند؟

می‌فرمایند نمازهای خودش را اول بخواند و نمازهای دیگران به ذمّه‌اش نیست مگر اینکه بعد چیزی پیدا کند.

این قول مشهور است و از نظر فقهی هم یک قول ساده‌ای است. به قول عوام مردم کسی که خود احتیاج دارد، لازم نیست که انفاق کند. درمانحن فیه همین است و ذوق فقهی اقتضاء می‌کند نمازهای خودش را بخواند و نماز دیگران لازم نیست.

مسئله، انصافاً مسئلۀ مشکلی است. از یک طرف اگر بخواهیم قول مشهور را بگوییم، لازم می‌آید که مال مردم تفریط شود. به عنوان مثال درحالی که می‌توانسته حج مردم را برود، اما نرفته و به جای آن نمازهایی را که داشته، خوانده است. از یک طرف قول مشهور گفتند که حج استیجاری را برود، خواه بدهکار به مردم باشد. بعد اگر توانست، بدهکاری را بدهد و الاّ نه. تمسّک کردند به «دِین الله أحقّ أن یقضی»؛ دین خدا مقدم بر دِین دیگران است و اگر این روایت را یادتان باشد، چند روز قبل معنا کردیم و گفتیم یک مسئلۀ اخلاقی است و این مسئلۀ اخلاقی به ما می‌گوید اگر نماز به ذمّۀ توست، نوافل نخوان. اگر حجی به ذمّۀ توست، به حج برو و حج استیجاری و مستحبی را به جا نیاور، طبق قاعدۀ «دِین الله أحقّ أن یقضی». اما مشهور در میان فقها تمسک کردند به «دِین الله أحقّ أن یقضی» و گفتند اگر کسی حج استیجاری به ذمّه‌اش باشد، حج هم برای خودش به ذمّه‌اش باشد، حج استیجاری را برود و حق استیجاری أحقّ أن یقضی است. روایتی هم برای آن آوردند و تقریباً روایت همین «دِین الله أحقّ أن یقضی» است.

اما آنچه مرحوم سیّد «رحمت‌الله‌علیه» فرمودند، گرچه از شهرت ترسیدند و بالاخره در آخر کار نتوانستند جزم به مسئله پیدا کنند اما انصافاً انسان به خوبی می‌تواند جزم به مسئله پیدا کند. اگر کسی حج به ذمّه‌اش هست، حج استیجاری هم به ذمّه‌اش هست، فرقی هم نمی‌کند مرده باشد یا نباشد، حجّ خودش را به جا می‌آورد و برای حجّ‌ غیر پول ندارد و توانایی رفتن هم ندارد و حجّ استیجاری به ذمّه‌اش است، اما باید اگر می‌تواند حج دیگران را به جا بیاورد، نوبت به حج استیجاری خودش نمی‌رسد و «دِین الله أحقّ أن یقضی» مربوط به اینجاها نیست و این حرف یک حرف رسایی است که دَوَران امر است بین اینکه حق خودش یا بدهی‌های خودش را بدهد. باید اول بدهی‌ها را بدهد و اگر باقی ماند یا بعد توانست، بدهی‌ها را بدهد وگرنه چیزی برعهدۀ او نیست.

ما در دورۀ قبل از این شهرت ترسیدیم اما متأسفانه حرف شهرت را هم نزدیم. یعنی شهرتی که گفته حج استیجاری مقدم است، ما گفتیم مخیّر بین اینست که حجّ استیجاری را اول به جا بیاورد یا اینکه حج خودش را به جا بیاورد. اما هرچه فکر می‌کنم این تخییر وجهی ندارد، چنانچه قول مشهور هم مطرود است برای اینکه مخالف با عقل است و وقتی عقل را به جلو بیاوریم، به عبارت دیگر ذوق فقهی و عرف متشرعه را جلو بیاوریم، می‌بینیم کسی حج خودش به ذمّه‌اش است و حج دیگران هم به ذمّه‌اش است و الان مرده است. حال چه کنند؟

در اینجا اول حج دیگران و دِین مردم را ادا می‌کنند و راجع به دین خودش چون ندارد، هروقت که پیدا کرد، بدهد؛ و اینکه دِین مردم باشد و این برای خودش حج به بیاورد، ولو روایتی هم داشته باشد، ولو قولی هم در مسئله باشد، نه تقدّم حق غیر مقدم، داریم و نه تقدّم قول مشهور داریم و حق مطلب همین است که مرحوم سیّد«رحمت‌الله‌علیه» اول فرمودند و اینکه اگر کسی مدیون به خدا و مدیون به مردم یا میّت است و چیزی ندارد. اگر اصلاً هیچ ندارد، «المفلس فی أمان الله». اگر برای یکی از این دو دارد، گفتند استیجاری و بدهی مردم مقدّم است. لذا روایت می‌گوید اول حج استیجاری را به جا بیاورد، نتوانستیم بپذیریم و در آخر کار قائل به تخییر شدیم و این هم وجهی نداشت؛ پس أقوی اینست که اگر کسی مدیون به خدا و مدیون به مردم است، حق‌الناس مقدم بر حق خداست و خدا ارحم الراحمین است و پروردگار عالم لطف می‌کند و این به وظیفه عمل کند و وظیفه‌اش اینست که حق مردم را اول بدهد. این حج استیجاری به ذمّه‌اش است و حج خدا هم به ذمّه‌اش است و ندارد که هر دو را برود و فقط یکی را می‌تواند. حال کدام را برود؟!

در اینجا عقل ما و سیرۀ متشرعه و روش روایات و حق الناس مقدم بر  همه چیز می‌گوید که این باید اول حق مردم را ادا کند و حق خودش باقی می‌ماند و پروردگار عالم حق خودش را می‌آمرزد. بعد اگر ورثه به جا آوردند و یا خودش پولی پیدا کرد و توانست حق خدا را هم ادا کند، حق مردم را اداره کرده و حق خدا را هم اداره کرده است. پس تخییر نیست و «دِین الله أحقّ أن یقضی» هم نیست، بلکه «حق‌الناس أحقّ أن یقضی» است به سیرۀ متشرعه، بلکه به روش فقهای عظام. در اینجا گرچه فقها خوب نیامدند و نگفتند، اما حق مطلب همین است که عرض کردم.

و صلّی الله علی محمّد و آل محمّد