عنوان: مقدمات و واجبات سعی بین صفا و مروه
شرح:

أعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏ رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ يَفْقَهُوا قَوْلي.

 

درباره سعی بین صفا و مروه مقدماتی را بیان فرموده اند، که همه این مقدمات استحبابی است و عمده نیز همان امر اول بود که دیروز درباره‌اش صحبت کردیم. مقدمه اول در سعی بین صفا و مروه این بود که  مستحب است که انسان با وضو و غسل باشد و بدن و لباسش پاک و تمیز باشد و بالاخره طهارت از حدث و خبث داشته باشد.

همه اینها در همه امور مستحب است؛ مثلاً مستحب است که انسان دائم الوضو باشد. حضرت امام «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» که روی این مطلب اصرار می‌کردند و بعد می‌فرمودند: وضو مثل زره از برای نظامی است؛ همین طور که زره در جنگ انسان را حفظ می‌کند، وضو هم انسان را از بلاهای ارضی و سمائی و از شر شیطان انسی و شیطان جنی حفظ می‌کند. لذا زیاد سفارش شده است که ما در همه وقت دائم الوضو باشیم. حتی سفارش شده است که اگر وضو داری، باز وضو روی وضو، نور علی نور است. معلوم است در باب اجزاء حج و عمره زشت است که کسی با لباس و بدن نجس و ژولیده باشد، یا بخواهد بدون وضو و غسل سعی بین صفا و مروه کند؛ اما دیروز خواندیم که اینها واجب نیست.

امام علیه السلام هم یک قاعده کلی به دست ما دادند و فرمودند: از اول حج که می‌خواهد محرم شود، تا آخر که می‌خواهد طواف نساء به جا بیاورد، لازم نیست که طهارت از حدث و خبث داشته باشد[1]. البته نماز- چه نماز مستحبی و چه نماز واجب- وضو می‌خواهد، یا برای داخل شدن در مسجدالحرام باید اگر جُنُب یا حائض است، غسل داشته باشد. لذا امام علیه السلام این قاعده کلی را به دست ما دادند و مورد فتوا هم است و کسی راندیده ام  که در آن اختلاف داشته باشد و اینکه از اول که می‌خواهد محرم شود، تا آخر که سعی بین صفا و مروه تمام می‌شود، لازم نیست طهارت از خبث و طهارت از حدث داشته باشد. حتی اگر زن حائض است، می‌تواند خودش اعمالش را به جا بیاورد. نمی‌تواند طواف را بجا بیاورد، برای اینکه نمی‌تواند در مسجد وارد شود، نماز طواف را نیز نمی‌تواند، برای اینکه در نماز طهارت شرط است.

مابقی مقدمات، مثل استلام حجر هم مستحب است. وقتی که طواف تمام شد و خواست برای سعی بین صفا و مروه برود، مستحب است که استلام حجر کند.[2] حجرالاسود نزد خدا مقام خاصی دارد؛ علتش را نمی‌دانیم، اما علی کل حال پیش خدا خیلی مقام دارد. لذا مستحب است به حجرالاسود دست بمالد و اگر بدنش را هم بمالد، خیلی خوب است و اگر این استلام حجر درشوطها بشود، خیلی ثواب دارد و الان که می‌خواهد سعی بین صفا و مروه کند، خوب است که این استلام حجر را داشته باشد. و تعجب است که خیلی از سنّی‌ها که باسواد هم هستند، استلام حجر را مستحب و یا جایز و بعضی واجب می‌دانند، اما وقتی به استلام ضریح پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم می‌رسند، بدعت، شرک و یا حرام می‌دانند. این حرفها را- قطع نظراز همه چیز- آدمی می‌زند، که ذوق ندارد. در زمان پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم این استلام حجر بوده و سنی و شیعه نقل می‌کنند. استلام بدن ائمه طاهرین علیهم السلام را هم سنی و شیعه نقل می‌کنند. لذا این استلام حجر و استلام هرچیز که مثل حجر یا بالاتر از حجر باشد، مانند استلام تربت امام حسین «سلام‌الله‌علیه» و یا استلام بدن مبارک یکی از اولیای خدا، چه رسد به ائمه طاهرین علیهم السلام یا پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم مستحب است.

حال در اینجا هم استلام حجر خوب و مستحب است؛ برای اینکه تهیؤ پیدا کند و خدا به او توفیق سعی بین صفا و مروه و حال بدهد، که عمده در اعمال حج این حالی است که انسان پیدا کند. لذا مستحب است که بعد از سعی بین صفا و مروه و بعد از استلام حجر، از آب زمزم بخورد و حالی پیدا کند و در سعی بین صفا و مروه حال و رابطه‌ای با خدا پیدا کند؛ در سعی بین صفا و مروه مواظب باشد که با کسی حرف نزند. خودش را مشغول چیزی نکند و افکار مختلفه برایش جلو نیاید، بلکه خود را در محضر خدا بیابد و قرآن بخواند و خدا با او حرف بزند و دعا و راز و نیاز با خدا داشته باشد و او با خدا حرف بزند و بالاخره یک عالم وصل و شهودی برای او پیدا شود و با این حرفها، راه صدساله را برود.

اینها مستحباتی است، که مرحوم محقق در اینجا ده مستحب[3]،  مرحوم شهید در دروس چهارده[4] ذکر می کنند و مرحوم صاحب جواهر می‌فرمایند: این مستحبات بیش از اینها است[5]، اما همه اش برمی‌گردد به اینکه یک تهیّؤ برای رابطه با خدا است.

سعی بین صفا و مروه چهار واجب هم دارد:

اولین آنها نیت است. این نیت در تمام اجزاء تکرار شده است و روی آن سر و صدایی هم شده است؛ درحالی که امر واضحی است، اما می‌بینیم که همه جا سر و صداهایی روی این نیت شده است. اینکه حقیقت نیت چیست و آیا به زبان می‌خواهیم یا نه و آیا توجه قلبی می‌خواهد یا نه و امثال اینها. اما نیت یک امر واضحی است. انسان همان وقت که سعی بین صفا و مروه می‌کند، این یعنی نیت است. نمی‌شود که توجه نداشته باشد و نیت ارتکازی نداشته باشد و سعی بین صفا و مروه کند. حال گاهی نیت ارتکازی است که اسم آن را علم اجمالی می‌گذارند؛ یعنی غفلت دارد ازاینکه نیت کرده و وقتی به او می‌گویند چه کار می‌کنی، می‌گوید سعی بین صفا و مروه می‌کنم. اسم این را در اصول نیت حکمی یا علم اجمالی- علم اجمالی یعنی توجه به علم ندارد- می‌گزارند.. گاهی هم توجه به علم دارد و مثلاً وقتی سعی بین صفا و مروه می‌کند، توجه دارد که سعی بین صفا و مروه می‌کند. این توجه، یا ارتکاز را نیت می‌گوییم. از اول که محرم می‌شود، تا وقتی که طواف نساء را به جا می‌آورد، همین است و لازم نیست به زبان بگوید. ای کاش ما یاد عوام نداده بودیم که در نماز بگویند: «چهار رکعت نماز جماعت به امامت فلانی می‌خوانم، قربة الی الله». اینها از چیزهای اولیه است و باید مسائل اولیه را به عوام یاد دهیم که نیت یک امر قلبی است؛ گذراندن در ذهن هم لازم نیست- چه رسد به گذراندن به زبان-  بلکه توجه به اینکه سعی بین صفا و مروه می‌کند، کافی است. بعضی اوقات توجه هم نیست و اما ارتکاز است و آن ارتکاز او را واداشته که سعی بین صفا و مروه می‌کند و اگر از او بپرسند که چه می‌کنی، به آن توجه پیدا می‌کند. به این نیت می‌گویند.

بنابراین مرحوم محقق ده بیست جا این نیت را فرموده اند، صاحب جواهر هم ده بیست جا این نیت را در نصف صفحه و یا یک صفحه و یا یک ورق معنا کرده اند، اما همه این جمله مرا قبول دارند و در باب حج خیلی کم پیدا می‌شود که واجب باشد به زبان بیاورد و یا احتیاط کنند که به زبان بیاورد. لذا همه توجه دارند که مثلاً در سعی بین صفا و مروه توجه به عمل که محرک برای این است که برای سعی بین صفا و مروه راه بیفتد، کافی است و به این نیت می‌گوییم. گاهی هم این توجه از ذُکر انسان می‌رود، اما در ذهن انسان هست، لذا محرک است، درحالی که توجه به آن ندارد. به این، نیت ارتکازی و علم اجمالی می‌گویند؛ به این معنا که محرک است و موجب می‌شود سعی کند، اما توجه به توجه ندارد. به این معنا که اگر به او بگویند چه می‌کنی، توجه به توجه پیدا می‌کند و می‌گوید سعی بین صفا و مروه می‌کنم.

گفته اند: واجب دوم این است که ابتدای سعی از صفا و ختم آن به مروه باشد؛ یعنی 7 دور را باید از صفا شروع کند و به مروه تمام کند[6]. این هم یک امر ضروری است و اگر کسی از مروه شروع و به صفا ختم کند، طوافش باطل است، سیره و روایات فراوانی هم است، که ابتدا از صفا و ختم به مروه باشد.

چیزی که خیلی حرف دارد و ای کاش این حرفها را نزده بودند تا انسان گیر کند، این است که گفته اند: وقتی خواست شروع کند، پایش را حسابی به صفا بمالد، تا یقین کند که از صفا شروع کرده است، وقتی هم به مروه رسید، پایش را حسابی به آخر مروه بمالد، تا یقین پیدا کند که به مروه رسیده است و در شروع و ختم یقین پیدا کند، که «البدأه من الصفا والختم بالمروة» بوده است. گفته اند: این حتماً باید باشد. مرحوم صاحب جواهر و همچنین دیگران گفته اند: قدری بیشتر، مثلاً یک قدم یا دو قدم عقبتر، یا جلوتر باشد، تا یقین پیدا کند[7]. به این مقدمة العلمیه می‌گویند و این مقدمة العلمیه در فقه ما چیزی شده است و در همه جا، حتی در باب وضو گفته اند: «من المرفق الی الاصابع»، اما گفته اند: به خاطر مقدمة العلمیه، مقداری از مرفق بالاتر باشد؛ یعنی قدری بالاتر مقدمه می‌شود که یقین پیدا کنی که از مرفق شسته‌ای. صاحب جواهر این مقدمة العلمیه را اینجا می‌آورند و می‌فرمایند: مقداری، مثلاً یک قدم عقبتر برود و در مروه هم یک قدم بالاتر برود، تا یقین پیدا کند.

من هنوز نتوانسته ام این مقدمه علمیه را در جایی درست کنم، شما فکر کنید، تا ببینیم آیا می‌شود این حرف را ثبوتا و تصورا درست کنیم تا به مقام اثبات برسد. برای اینکه در وضو گرفتن، باید از مرفق تا سر انگشتان باشد و اگر یقین پیدا کرد از مرفق است، آنگاه مقدمه علمیه معنا ندارد و اگر یقین ندارد، باید حتماً یقین پیدا کند و من المرفق الی الاصابع یقین می‌خواهد و عرفاً باید من المرفق الی الاصابع باشد. لذا در اینجا باید اطمینان پیدا شود، باید یقین پیدا کند؛ لذا اگر یقین پیدا نکند، باید از بالاتر بشوید و اگر یقین داشته باشد، بالاتر معنا ندارد. اما اینکه بگوییم: مقداری بالاتر بشوید، در حالی که  می‌داند از بالاتر شسته و ‌بگوییم واجب است این کار را بکنی، به خاطر مقدمة العلمیه، ما می‌گوییم: قرآن گفته است از مرفق تا انگشتان و من از مرفق تا انگشتان شسته ام و اینکه مقداری بالاتر بشویم به عنوان مقدمة العلمیه یعنی چه؟

در باب سعی بین صفا و مروه، باید از اول صفا شروع شده و به آخر مروه ختم شود و برای برگشت از اول مروه شروع شده و به آخر صفا ختم شود و باید یقین کند که این مسافت را طی کرده است. بدعه و ختم که واجب است و الان علامت هم دارد، باید حاصل شود، اما درحالی که می‌دانم بدعه و ختم پیدا شده است، باز هم واجب باشد به خاطر مقدمة العلمیه مقداری بیشتر برود، ما می‌گوییم:واجب نیست؛ چون باید به «من البدأة الی الختم» علم پیدا شود و اما مقداری بالاتر، مقدمه باشد بر علم تو، معنا ندارد و اصلاً من نمی‌توانم ثبوتا این مقدمة العلمیه را تصور کنم. لذا در این باره فکری بکنید، زیرا فقط در باب صفا و مروه نیست و فقها در همه جا این مقدمة العلمیه را آورده اند و خودشان هم معنا می‌کنند. الان هم صاحب جواهر معنا می‌کند که مقدمة العلمیه این است که می‌داند از ابتدا شروع کرده و به انتها رسیده، اما واجب است از هر طرف یک قدم بالاتر برود، برای اینکه این قدم مقدمه باشد برای اینکه تو یقین پیدا کنی که «من البدأة الی الختم» طی شده است. ما می‌گوییم اگر یقین نداشته باشد، واجب است و اما اگر یقین داشته باشد، لغو است. لذا مقدمه برای علم پیدا کردن یک لفظ ظاهری می‌شود. شاید غیر از این معنا باشد، اما من نمی‌توانم از نظر ثبوتی تصور کنم و فقها هم در همه جا آوردند که «من البدأة الی الختم» و از باب مقدمه علمیه هم در دو طرف یک قدم بالاتر باشد. مثلاً از صفا که شروع می‌کند، یک قدم بالاتر و از مروه نیز یک قدم بالاتر برود، برای اینکه یقین پیدا کند که بین صفا و مروه را طی کرده است.

حرف دیگری که است، حرف صاحب ریاض «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» است. مرحوم صاحب ریاض می‌گوید: این دقتها هیچ معنا ندارد؛ باید معنا را معنای عرفی کنیم و اینکه عرفاً صفا و مروه کجاست. باید من البدأة الی الختم و من الصفا الی المروة پیدا شود. صاحب ریاض مثال می‌زند که پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم بعض اوقات به خاطر جمعیت و یا به علت ترس از نفوذیها، سواره سعی بین صفا و مروه می‌کردند. سواره سعی بین صفا و مروه با این دقتها جور در نمی‌آید و اصلاً اگر اینطور بگویند که بین صفا و مروه باید 7 مرتبه سعی کند، اما دقت عقلی اینکه از اول بوده است و دقت عقلی از اینکه آخر بوده است، لازم نیست و دقت عرفی کفایت می‌کند. ولو اینکه به دقت عقلی مثلاً پاها یا انگشتان به آخر نرسید و یا پشت پا به عقب نخورد، که الان صاحب جواهر می‌گوید: پشت پا را به اول صفا بزن، تا یقین پیدا کنی؛ ولی ما باید ابتدا و انتهای عرفی را بگوییم و ابتدا و انتهای عرفی با این تحقیقها و تدقیقها جور در نمی‌آید.

عبارت مرحوم صاحب ریاض این است: «لولا اتفاق الاصحاب علی الوجوب لکان القول بعدم لزوم هذه الدقة والاکتفا بالصدق العرفی قویٌ. بل بعض المعاصرین قال: ان المفهوم من الروایات اوسع من هذه الدقیّات و أنّ رسول الله صلی الله علیه و آله سعی راکبا و لم یتفق فیه علی هذه التدقیقات. نعم ان الاحوط ما قال به الاصحاب»[8].

ایشان از اجماع ترسیده است، لذا اول می‌فرماید: اگر اجماع نباشد، بعد می‌فرماید: موافق گفته اصحاب و موافق با احتیاط است و اما این احتیاطها دردسر برای مردم درست کرده است. مخصوصاً مردم، ولو وسواسی هم نباشند، در باب حج دقتهای عجیبی دارند که نکند زن به خانه‌اش حرام شود و نکند شوهر نداشته باشد و لذا دقتهای عجیب و غریبی می‌کنند و این دقتها به قول صاحب ریاض هیچ معنایی ندارد. اگر انسان می‌خواهد احتیاط کند، باید در محرمات باشد؛ «إنّ الوقوف عند الشبهة خير من الاقتحام في الهلكة»[9]. آدم راجع به گناه، به اندازه‌ای که اختلال نظام لازم نیاید، هرچه احتیاط کند، خوب است، اما اسلام در روش سهل المعونه است و به ما گفته است: عرف، یعنی ذهن خود را جلو بیاور و ببین مردم چه می‌کنند، تو هم بکن. از این نظر سنی‌ها مقدم بر ما هستند، برای اینکه هیچکدام از این دقتها را ندارند، که پشت پا را به صفا بزنند و وقتی به مروه رسیدند، انگشتان را جلوتر بزند و بعد بگویند: از باب مقدمة العلمیه باید یک قدم بالاتر بروی.

صاحب ریاض مرد ملاّیی بوده است. آن وقتها  که طلبه‌ها حال کار کردن داشتند، وقتی شرح لمعه می‌خواندند، ریاض را هم می‌خواندند. ریاض هم موجز است و هم علمی است، عباراتش هم خیلی رسا است. ایشان می‌فرمایند اگر ترس از اجماع نداشتیم، می‌گفتیم هیچکدام از این دقتها لازم نیست. معنای حرف صاحب ریاض این می‌شود که و لو می‌داند از اول صفا شروع نکرده است و چهار انگشت بعد شروع کرده است، وقتی هم به مروه می‌رسد، می‌داند که نصف پا، یا چهار انگشت هنوز به مروه نرسیده است، اما کفایت می‌کند؛ برای اینکه عرفاً من الصفا الی المروه صدق پیدا کرده است و این صدق عرفی بس است، ولو به دقت عقلی ابتدای حقیقی و انتهای حقیقی نبوده است.

مباحثه امروز خیلی خوب بود، اما دقت کنید، ببینید آیا حرفهای من درست بود یا نه و مخصوصاً ببینید حرفهای صاحب ریاض درست است یا نه و ظاهراً فرمایش صاحب ریاض حرف خوبی باشد.

وصلی الله علی محمد و آل محمد



[1]. وسائل الشیعة، شیخ محمد بن حسن حر عاملی، ج13، ص374، ابواب الطواف، باب 38، ح1، شماره 17992، ط آل البیت.

[2]. شرائع الاسلام، محقق حلی، ج1، ص203.

[3]. شرائع الاسلام، محقق حلی، ج1، ص203.

[4]. جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفی، ج19، ص410.

[5]. الدروس الشرعیة فی الفقه الامامیة، شهید اول، ج1، ص408.

[6]. شرائع الاسلام، محقق حلی، ج1، ص204.

[7]. جواهر الکلام، محمد حسن نجفی، ج19، ص420.

[8]. ریاض المسائل، ج7، ص94.

[9]. وسائل الشیعة، شیخ محمد بن حسن حر عاملی، ج27، ص157، ابوابصفات قاضی، باب 12، ح9، شماره 23472، ط آل البیت.