عنوان: قاعده ید 5
شرح:

یکی از مسائلی که در باب ید باید صحبت بشود تعارض یدین است مثل این که دو نفر در خانه نشسته اند هم آن ید دارد بر خانه هم آن ید دارد حالا اینجا یک کدام می گوید که این غاصب است دیگری می گوید من غاصب نیستم تو غاصبی یا این که یکی از آنها می گوید که هر 6 دانگ مال من است یک کدام می گوید نه یکی 3 دانگ داریم در این جاها چه باید بگوییم.

در تعارض یدین حالا قطع نظر از این که در اصل تعارضش صحبت بکنیم اگر راستی 3 دانگ از خانه یک برادر که ارث به آنها رسیده خب اینهادر این خانه مالک هستند بالشرکه شرکت اختیاریه است مثل این که یک میلیون این می دهد یک میلیون آن دو میلیون را می ریزند روی هم جنس می خرند خرید و فروش می کنند شرکت اختیاریه است که چه در شرکت اختیاریه چه در شرکت قهریه هر دو مالک هستند.

تحوه مالکیتش هم مشکل است انسان بگوید که نمونه مالکیت چه جوری است برای این مثلاً اگر شرکت در یک خرمن گندم هم این مالک است هم آن مالک است حتی جزء لا یتجزی هم بکنیم هر چه گندم هم این مالک هستند نحوه مالکیت چه جوری است آن هم نیست مرحوم صاحب عروه می گویند مالکیت تامه هر دو مالکیت تامه آن هم نیست نرحوم صاحب عروه می گویند مالکیت تامه هر دو مالکیت دارند مالکیت استقلالیه مشکل یک نفر مالک می باشد خب این مالک استقلالی است اما این جا همه خانه مال دو نفر است نه مال یک نفر بخواهیم بگوییم مالکیت ناقصه این هم درست نیست که مرحوم آقای کمپانی رضوان الله تعالی علیه در حاشیه بر مکاسب می گویند می گویند مالکیتش مالکیت ناقصه است برای این که در هر وجب خانه در هر دانه گندم در هر دانه گندم در هر دانه گندم که حساب بکنیم هم آن مالک است نقصی توی کار نیست مالک علی نحو شرکت استقلال نمی شود گفت ناقصه نمی شود گفت اما عرفاً بالاخره این است که این هم این مالک است هم آن مالک است اصلاً اسمش را می گذاریم مالکیت بالشرکه و این مالکیت بالشرکه یک نحو مالکیت است دریگر در اصول اگر یادتان باشد راجع به واجب کفائی راجع به واجب عینی و امثال اینها خب داریم دیگر در اصول اگر یادتان باشد راجهع به واجب کفائی راجع به واجب عینی و امثال اینها خب داریم دیگر حالا نحوه وجوب چه جوری است در آن مانده اند دیگر آن وقت با صف اشاره می کنند می گویند که واجب کفایی آن است نمی توانند دیگر از گردن دیگران ساقط می شود یا این که این را هم اشکال کرده اند گفته اند آن است که واجب سالبه به انتفاء موضوع بشود باز هم اشکال کرده اند گفته اند خب واجب عینی هم همین طور است اگر تمام شد خب تمام شده دیگر لذا توی این چیزها که حقیقتش را بخواهیم معنا بکنیم نمی شود اما می توانیم این جور آن جا که منجزی یعنی بالا مال آن باشد پایین مال آن این مالکیت ناقصه است در مقابل آن جا که هم خانه مال این باشد مالکیت تامه است این ظاهراً خوب است این جور بگوییم که ما یک مالکیت تامه داریم هم خانه مال یک نفر است مالکیت بالشرکه داریم این که هنوز قسمت نکرده اند کل جزء از این خانه هم مال این است هم آن مال آن یک جائیش نیست که مال یکی فقط باشد اما استقلال هم هست راستی روی این مستقلاً این مالکیت دارد مثل آنتجزیه نیست که بگوییم تجزیه نیست که بگوییم اگر قسمت کردند مالکیتش ناقص است به این معنا که این خانه همه اش مال این نیست ناقص است مالکیت ناقص است مالکیت مستقله یک مالکیت دیگر داریم مالکیت بالشرکه معنایش این است که دست روی هر دانه گندم بگذاریم هم آن مالک است مستقلاً نه ناقص است نه تام است یک چیزی است در حالی که مالکیت است ناقص هم نیست تام هم نیست اما همه اش هم مال خودش نیست حالا شما یک فکر روی این بکنید ببینید گفتم نظیرش رادر اصول زیاد داریم که در اوامر بزرگان در باب وجوب عینی و وجوب کفایی و وجوب غیری و امثال اینها مانده اند که چه جوری است به وصفش اشاره به آن امر می کنند ولی این هم نقصی برای ما نیست برای این که ما هر تعریفی برای هر چه بخواهیم بکنیم بالوصف است حالا انسان حیوان ناطق این راستی تعریف حقیقی است خب نه به قول ملا کبری تعریف حقیقی را هیچ کس نمی داند الا الله این تعریف وصفی است برای این که انسان راستی واقعیتش چیست نمی شود تعریف کرد اما امتیاز با حیوان دارد و این که ناطق است عقل دارد مثلا که عقل هم دارد نمی دانیم آنها عقل ندارند شاید عقل آنها هم بیشتر از عقل ما باشد اما علی کل حال برای این که در قرآن می گوید عقل آنها بیشتر از عقل توست برای این که مورچه گفت بروید توی خانه هایتان لایحطمنکم سلیمان و جنوده فانهم لا یشعرون فتبسم سلیمان ضاحکاً از این او را خواست و گفت این چیست که گفتی مورچه و عقل ما چه جوری است خیلی حرف دارد ولی علی کل حال آن که می قهمیم حرف ملا کبری است و آن این که تعریف حقیقی نداریم هیچ کس نمی تواند تعریف حقیقی بکند الا الله آب چیست.

اکسیژن و هیدورژن اکسیژن چیست؟

نمی دانم حقیقت وجود را که کسی نمی داند به قول حاجی سبزوار و کنهه فی غایه الخفاء اما من اظهر الاشیاء هم تعریف ها همین جور است اما می توانیم به نصف اشاره بکنیم بگوییم ملکیت بالشرکه آن است که در یک دانه گندم هم این مستقلاً اما آن استقلالی که یه این معنا که این دیگران را طرد بکند نیست ناقص هم نیست به این معنا که در این دانه گندم نصفش این باشد نصفش آن ناقص باشد ناقص هم نیست تام است روی هر ذره ای از گندم هم این مالک است هم آن مالک است حالا یک دانه گندم این یک دانه از خرمن است این نصف از کل است آیا این مالک است حالا یک دانه گندم این یه دانه از خرمن است این نصف از کل حال است آیا این مالک نیست خب این هم مالک است اگر تجزیه اش بکنید تقسیمش بکنید آن وقت خوب نمی شود آت وقت می شود مالکیت ناقصه اگر هم همه خانه را یکی بخرد آن هم خوب می شود می شود مالکیت تامه مستقله و اما فرض این است که هنوز مفروض نشده تقسیم نشده این خانه ارث رسیده سه دانگ مال این سه دانگ مال آنها و استقلال ندارند نمی تواند هم بفروشد مگر با اجازه دیگر و از آن طرف هم بخواهیم بگوییم ناقص است استقلال هم نیست برای این که باید طرد دیگران بکند نمی تواند طرد شریکش را بکند پس چیست به وصف اشاره می کنیم آن که دست روی هر کجا بگذارد مالک است اما مالکیتش هم این جور نیست طرد دیگری بخواهد بکند ناقص هم نیست برای این که به نحو استقلال روی همه اجزاء این دانه گندم این مالکیت دارد.

حالا شماها روی آت فکر بکنید تا فردا ببینید اگر یک چیزی به نظر شما رسید در مقابل مالکیت مستقله و مالکیت ناقصه گفتم مرحوم صاحب عروه در باب قضا و شهادات می گویند که مالکیت مستقله مرحوم آقای کمپانی رضوان الله تعالی علیه می گویند مالکیت ناقصه ولی به هر دو ما ایراد داریم نه مالکیت ناقصه است نه مالکیت تامه برای این که بخواهیم بگوییم ناقص خب نه مالکیتش نقص ندارد لذا این قالی اگر مال خودش بود مستقل بود می توانستبفروشد این مالکیت مستقله است اگر هم قسمت شده بوداین قالی مال آن یا قالی مال آن یا همین قالی نصفش مال این نصفش مال آن مثل خانه عالی در می آید دو تا اتاق مال این تقسیم شده بود مالکیت ناقصه اما این چه نه آن است نه آن بلکه یک چیزی است که در حالی که آن ملکیت تامه را ندارد ملکیت ناقصه اما این چه نه آن است نه آن بلکه یک چیزی است که در حالی که آن ملکیت اما باز هم یک نحو ملکیت است که عقلا خوب سرشان می شود به معنا این که تعریفش را نمی توانند بکننداما می توانند بگویند این خانه شریک بین دو تا برادر است در مقابل آن خانه که مستقل برای آن برادر است در مقابل آن خانه که مستقل برای آن برادر است اینجا شرکت بین دو تا برادر است می توانند بگویند می گویند تمیز خیلی خوب است برایشان اما تعریف خیلی برایشان مشکل است حالا اگر شما یک تعریفی پیدا کردید آن تعریف را فردا به من بگویید.

و اما این شرکت نه آن است نه آن که گفتم مرحوم آقای مرحوم سید مبی گوید ملکیت تامه است به این معنا که در این دو اتاق حسابی می تواند بفروشد می تواند دیگری را طرد بکند و امثال اینها و مرحوم آقای کمپانی می گوید نه به نسبت خانه که حساب کنیم ملکیت ناقص است ولی ایراد به هر دو آنها هست شرکت نه ملکیت ناقصه است نه ملکیت تامه آن جاست که همه اتاق ها همه خانه مال او باشد اما ملکیت بالشرکه آن است که این ها مالک هستند مستقلاً اما بالمشایعه این خلاصه حرف است.

همان قضیه حضرت شعیب است که می گویند چه جوری شده می گوید یکی از دو تا دخترهایم رانکاح تو کردم می گویند نمی شود که یکی از دخترهایم یعنی چه؟ می گوییم اول حرف را زد وقت نکاح را نعیین کردگفت انمحت آن دختری که آمد دنبالت و عفیفی بود و گفتی عیفی است و الا اگر حین عقد بگوید انکحت یکی از دخترهایم را خب عقد باطل است ولو این که بعد هم تعیین بکند بگوید مراد من این بوده یا این که نه بگویدکه خب بعد تعیین می کنیم نمی شود که لذا این فرمایش شما یک وجه چهارم ندارد مسلم اگر این جور باشد برمی گردد به یکی از خانه ها می شود صرف الوجود که آیا واقعیت دارد یا نه؟ صرف الوجود در خارج واقعیت ندارد.

مقدماتش این جوری بوده گفته یکی از دو دخترها هر کدام را می خواهی انتخاب کن یا هر کدام را من انتخاب می کنم آن وقت در وقتی که انتخاب شد گفتند انکحت و قبلت باید آیه شریفه را این جور معنا کنیم دیگر مسلم آیه شریفه را هم همین جور معنا می کنیم غیر از این که نمی شود معنا کرد.

حالا الان بحث ما این است که دو نفر در خانه نشسته اند و هر دو در همه خانه ید دارند که قاعده قطع نظر از نزاعشان قاعده می گوید که اینها شریک بالمشایعه هستندید می گویند نصف مال خانه به مشایعه مال این است نصف خانه به مشایعه مال آن است.

پدر مرد یک خانه به دو تا پسر رسید خی اینها هر دو مالکند اما بالشرکه بالشرکه القهریه یا این که مثلاً یک صبره گندم داشت آن هم یک صبره گندم داشت قهراً یک کسی آمد مخلوط کرد خب بالشرکه هر دو می شوند مالک هر دانه ای گندم را برداریم می گوییم هم این مالک است هم آن مالک است آن وقت اگر ید روی آن باشد دیگر خواه ناخواه آن ید می گوید همه خانه مال این است. بالشرکه هم خانه مال آن است بالشرکه یا این که می گویند نصف خانه مال این است بالشرکه نصف خانه مال آن است که مشاع اسمش را می گذاریم خب پس قاعده ید می گوید هر دو این مالکند اما بالمشایعه حالا اختلاف افتاد اختلاف به این معنا که یک کدام می گوید همه خانه مال من است و این که توی خانه نشسته اجاره کرده به عبارت دیگر این مالک منفعت است نه مالک عین یا این که می گوید خوش نشین است من گفته ام بیا توی خانه بنشین اجاره و اینها هم توی کار نیست و من هدیه کرده ام اجازه تصرف بگوید همه خانه مال من است قاعده ید می گوید چه می گوید همه خانه مال من است خب اگر این بگوید همه خانه مال من است خب اگر این تو نه بلکه نصف خانه مال تو بالمشاع وقتی چنین باشد آن می شود مدعی کی مدعی می شود آن که می گوید همه خانه مال من است و آن آقا نشسته مجاناً آن آقا نشسته برای این که غصب کرده بالغصب خب آن باید بینه بیاورد آن که مدعی است همه مال من است آن باید بینه بیاورد و اما آن چه آن مکنکر است برای این که قولش موافق با اصل هم هست فرق بین مدعی و منکر آن است که منکر آن است که قولش موافق با اصل هم هست، فرق بین مدعی و منکر آن است که منکر آن است که قولش مطابق با اصل باشد مدعی آن است که قولش مخالف با اصل باشد خب آن کسی که می گوید خانه مالم است بالمشارکه که آن می گوید نه، آن که می گوید نه، آن می شود مدعی، آن باید بینه بیاورد، اگر بینه آورد که خب هیچ، بینه کار را صاف می کند و اما اگر بینه نیاورد خب دیگر قاعده ید برای ما کار می کند و قاعده ید می گوید این مالک است آن هم نه مالک منفعت، مالک عین، اما بالمشاع نصف خانه را، بلد در باب قضا و شهادات گفته ایم که اگر حکم رسید به حاکم همین جوری ولش نمی کند باید یک قسم هم بخورد اما اصل آن ید کار می کند ید کار می کند یک قسم هم ضمیمه می شود خانه می شود بالمشاع مال آن آقا.

حالا اگر هر دو این ها آن بگوید همه خانه مال من است آن هم بگوید همه خانه مال من است و آن غاصب است یا مالک منفعت است و امثال اینها خب در این جا چه؟ در این جا دو مدعی پیدا می شود و دو منکر که اسمش را می گذارند متداعیین، دو مدعی دو منکر هم این ادعا دارد هم مدعی است هم منکر، آن هم مدعی است هم منکر خب اگر یک کدام بینه آوردند قول آن می شود مقدم اگر هیچ کدام بینه نیاوردند ید کار می کند بالمشاع مطلب را درست می کند اگر هر دو بینه آوردند تعارض می کند تساقط می کند باز قاعده ید کار می کند.

حالا چون که بحثمان مشکل است دیگر در این جا مفصل صحبت شده هفت هشت ده فرع، هفت هشت ده فصل این جاها آمده اما دیگر چیزی نداریم اگر راستی بحث از اول تا این جا را گوش بدهید دیگر ظاهراً همه بحث ها صاف است اما فردا یک تکراری در این بحث امروز بکنم یک جمع بندی هم راجع به همه این قاعده ید بکنم دیگر از قاعده ید برویم سر قاعده دیگری انشاء الله.

وصلی الله علی محمد و آل محمد.