عنوان: درباره عرفه و عرفان
شرح:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.

 

به مناسبت عرفه یک مقداری امروز در باب این عرفه و عرفان و عرفان نظری و عرفان عملی صحبت کنم و انشاء الله بحث ناقصمان که بحث کردیم راجع به تجسم عمل باشد برای بعد.

این کلمه عرف، این عرف یا الان عرفات و عرفه و یوم عرفه و این‌ها باید یک مقدار درباره‌اش صحبت کنند و متأسفانه کم صحبت شده است حتی مثلا مرحوم طریحی در حالی که لغت را می‌خواهد معنا کند با روایات یا روایاتی در ذیل لغت بیاورد اما این جا کوتاه آمده و عرفات یوم عرفه یعنی روز نهم ذی‌الحجه که مردم در عرفاتند و این عرفان یک کلمه خوبی است این کلمه را خرابش کرده‌اند لذا پیش ما عرفان یک چیز نا مقدسی شده است دیگر مخصوصاً الان که این عرفان‌های کاذب جلو آمده و جوان‌ها را دسته دسته منحرف می‌کند دیگر معلوم است کلمه نامقدس شده است آلوده شده است.

و اما اصل مقصد اصل مقصود عرفان یک چیز مقدسی است، علم عرفان یعنی آن علمی که از خدا و صفات خدا صحبت می‌کند لذا موضوع عرفان خداست وجود خاص است چنانچه موضوع فلسفه وجود است وجود اعم از خدا و غیر خدا وجود عام لذا عرفان موضوعش یعنی خدا و صفات خدا دیگر هر بحثی هم در عرفان می‌شود باید مربوط به همین باشد باید وابسته به پروردگار عالم و صفات پروردگار عالم باشد به این می‌گویند عرفان به این می‌گویند علم عرفان و اگر استاد اهل باشد شاگرد لیاقت داشته باشد معلوم است که بهترین علوم است هم از علوم رسمی بالاتر است هم از علوم فلسفه که در وجود صحبت می‌کند معلوم است دیگر، چون موضوع خدا و اسماء خداست دیگر باید مباحثه‌اش و گفت و شنودش هم بالاترین علوم باشد اما معلوم است که هر کسی بخواهد عرفان بگوید نمی‌شود چهل سال خون جگر می‌خواهد انسان بتواند از این ادعاها بکند هر طلبه‌ای بخواهد پای عرفان بنشیند و درس عرفان بخواند خب معلوم است نمی‌شود اولاً یک ذوق خاصی می‌خواهد و این ذوق خاص را یک در ده هم ندارند اگر نگوییم یک درصد، بعد هم باید ملا باشد کامل باشد باید از نظر اعتقادات اعتقادات رسوخی اعتقاداتی که هیچ چیزی نتواند آن اعتقادات را به آن ضربه بزند و بالاخره باید مقدمات عرفان که ملا بودن است این هم باشد دیگر معلوم است عرفان خیلی خوب در می‌آید استاد بزرگوار ما حضرت امام ایشان خوب ملا بود خودش مدرس فلسفه بود خود حضرت امام همان موقع خارج می‌گفت در حالی که ظاهراً هنوز زن نگرفته بود ملا بود دیگر آقای شاه آبادی را پیدا کرده بود این درّ گران بها را پیدا کرده بود به ایشان گفته بود درس می‌خواهم آن خیال کرده بود اسفار می‌خواهند عذر آورده بود ایشان فرموده بودند نه این‌ها را خودم بلدم خودم مدرس اسفارم یک چیز دیگر می‌خواهم و سه چهار سال این شاگرد زیر نظر این استاد خب به جاهای بالا بالا رسید لذا آقای شاه آبادی به حضرت امام خیلی حق دارد از همین جهت هم می‌بینید هر کجا که اسم آقای شاه آبادی می‌آید روحی فداه با یک جلالت خاصی از آقای شاه آبادی اسم می‌برد و بالاخره بعد از آن که حضرت امام اسفارگو بود از نظر فقه و اصول ملا بود از نظر تفسیر راستی نمونه‌اش تفسیر حمد ایشان بود یک ملا به این معنا آقای شاه آبادی هم یک نابغه این شاگرد و استاد هم را پیدا کردند یک نابغه در عرفان شد دو نابغه در عرفان، یا مثلا استاد بزرگوار ما علامه طباطبائی می‌گفتند وقتی وارد نجف شدم هنوز فرش‌هایم را پهن نکرده بودم خوشا به حال این‌ها که به جای این که صیاد پی صید برود صید گاهی پی صیاد می‌آید صیاد پی صید دویدن عجبی نیست صید از پی صیاد دویدن مزه دارد می‌گفتند هنوز پهن نکرده بودم یک کسی آمد که بعد معلوم شد آقای قاضی است گفت عزیزم درس باید بخوانی درس‌های رسمی باید بخوانی اما تو یک اخلاق هم لازم داری و فردا بیا درس من که آقای طباطبائی وقتی که ملا بود راستی جدا هم در فلسفه در عرفان در علوم رسمی ایشان یک دوره اصول برای ما گفتند در سه سال اما راستی یک ملای حسابی بود آقای طباطبائی، آن وقت به جای این که دنبالش بروند دنبالش آمدند و شد جلسه آقای قاضی که مرحوم آقای قاضی اگر راستی می‌دید که مثلا یک کسی آمد دیگر درس را تعطیل می‌کرد این را راهش نمی‌داد حتی یک خصوصیاتی من از ایشان سراغ دارم که این که شاگرد و استاد در عرفان باید به یک مقام شامخی رسیده باشند تا آقای قاضی بتواند آقای طباطبائی تحویل جامعه بدهد آقای شاه آبادی بتواند آقای خمینی تحویل جامعه بدهد لذا این را عرفان را خرابش نکنید آن استاد و شاگرد را خراب بکنید یعنی معمولاً یک افرادی ادعای عرفان می‌کنند در حالی که اصلاً برانی از این علم هستند یک شاگردهایی هم طلبه اما هنوز ملا نشده به جایی نرسیده و اصلاً فلسفه ندیده دور هم جمع می‌شوند به عنوان جلسه عرفان و از آن چیزهای بدی در می‌آید لذا اصل عرفان یعنی معرفه الله اصلاً عرفان را عرفان می‌گویند اصلاً از همین است معرفه الله را عرفان می‌گویند و سر تا پای عرفان هم همین‌هاست علامه طباطبائی به من می‌گفتند که استاد ما چند سال است که من درس ایشان رفتم همه‌اش توحید افعالی گفتند، عرفان یعنی معرفه الله دیگر حرف‌های ناباب که بعضی اوقات زده می‌شود این دیگر مربوط به عرفان نیست این دیگر مربوط به جهل استاد و جهل شاگرد است معلوم است این دو نفر چه از آن پیدا می‌شود یک مرد فاسق و یک زن فاسقی بچه پیدا بکنند معلوم است چه پیدا می‌شود خب به این می‌گویند عرفان نظری، البته ذوق می‌خواهد هر کس نمی‌تواند هر کس نمی‌شود و یکی از بزرگان خدا رحمتش کند به من می‌گفت که حضرت امام منظومه می‌گفتند نه اسفار، منظومه می‌گفتند وقتی من رفتم توی درس نشستم ایشان کتاب را هم گذاشت گفتند این جا آمدی چکار؟ گفتم آمدم درس شما، گفت نه، درس من به درد تو نمی‌خورد پا شو برو، خیلی خوشحال بود از این که حضرت امام این حرف را به او زده بود، خب این عرفان نظری اگر ذوقش باشد اگر استاد و شاگرد ملای در این فن باشند این علم خوبی است خیلی چیزها به انسان می‌دهد خیلی سازندگی‌ها دارد.

اما آن عرفان عملی این غیر از عرفان نظری است و این را همه ما باید داشته باشیم مخصوصاً ما طلبه‌ها، عرفان عملی چیست؟ این که انسان به واسطه تقوی مقام شهود پیدا بکند.

اعتقادات گاهی اعتقادات علمی است خب معلوم است همه باید این اعتقادات علمی را داشته باشند، استدلالی، دانستنی‌ها، مثلا همه ما طلبه‌ها الان باید راجع به این اصول دین توی آن نمانیم از نظر استدلال برهان اگر از ما شبهه‌ای سؤال کردند مثلا اگر از ما بپرسند که به چه دلیل امیرالمؤمنین خلیفه بلافصل است فوراً جواب دندان شکن، به ما بگویند دلیل صدیقین که این‌ها می‌گویند چیست؟ به چه دلیل خدا هست؟ فوراً بتوانیم جواب بدهیم هر شبهه مربوط به دین را بتوانیم جواب گو باشیم و مخصوصاً زمان ما که زمان شبهه شده همه ما باید توی رفع شبهات توی اصول دین توی اعتقادات تشیع کار بکنیم خب این لازم است برای همه مخصوصاً برای ما طلبه‌ها، اما این‌ها را به آن می‌گویند علم نه معرفت، این‌ها علم است این‌ها دانستنی‌ است و علم هم به این معنا که یک چیزهایی از خارج آن عرضش در ذهن ما پیدا می‌شود به نام علم و به نام دانستن خب این را ما طلبه‌ها بلکه همه کسی که ادعای مسلمانی می‌کند ادعای تشیع می‌کند باید اجتهاد یا لااقل یقینی که از اجتهاد پیدا می‌شود نتیجه العلم باید باشد، نباشد ضرر به دینش دارد، این اعتقادات.

 اما گاهی این اعتقادات استدلال نه این یابیدنی، شهود، انسان برسد به آن جا که خدا را ببیند نه با این چشم، بیابد، برسد به آن جا که اصول دینش شهودی باشد یعنی یافتنی نه دانستنی، لذا راجع به همه اعتقادات راجع به معاد یافتنی باشد این علم نمی‌خواهد این دانستنی‌ها نمی‌خواهد این یک چیز دیگر می‌خواهد و بعضی اوقات هم زود پیدا می‌شود مثلا این روایتی که داریم که مثنوی هم به شعر در آورده زیدبن حارثه پای منبر بودند پیامبر یک نگاه به او کردند دیدند که مقام شهود پیدا کرده فرمودند (کیف اصحبت؟ گفت اصحبت موقنا) من به مقام شهود رسیده‌ام بعد حضرت نگاه تندی به او کردند گفت یا رسول الله من بهشت را می‌بینم جهنم را هم می‌بینم بهشتی‌ها را می‌شناسم جهنمی‌ها را هم می‌شناسم اگر اجازه بدهی بهشتی‌ها را می‌گویم جهنمی‌های پای منبرت را هم می‌گویم.

لب گزیدش مصطفی یعنی که بس گفت این حرف‌ها دیگر چیست؟ از این حرف‌ها نزن به این می‌گویند مقام شهود. این مقام شهود مراتب هم دارد. قوت و ضعف دارد از کجا پیدا می‌شود؟ به آن می‌گویند عرفان عملی و اعبد ربک حتی یأتیک الیقین اگر آن یقین شهودی می‌خواهی عبادت می‌خواهد، اهمیت به واجبات همه همه مخصوصاً نماز، کم کم این نماز بشود یک مکالمه یک معاشقه با خدا یعنی وقتی که حمد و سوره می‌خواند این بیابد نه بداند، بیابد که پروردگار عالم دارد با زبان این با این حرف می‌زند کلام الله است دیگر کلام الله یعنی چه؟ یعنی وقتی که می‌گوید (ایاک نعبد و ایاک نستعین) بیابد خدا دارد با این حرف می‌زند، بیابد، ببیند این دید چشم ظاهری نه، خیلی بالاتر از این‌ها به آن می‌گویند عالم شهود و آن وقت است که دیگر به اندازه‌ای از خود بی‌خود می‌شود هفتاد مرتبه ایاک نعبد و ایاک نستعین، حالی دارد در وقتی که حمد و سوره تمام بشود رکوع می‌رود به اندازه‌ای از خود بی خود می‌شود بعضی اوقات امام صادق علیه السلام 70 مرتبه می‌گفتند سبحان ربی العظیم و بحمده چرا؟ برای این که دارد با خدا حرف می‌زند می‌یابد، توجه خدا را می‌یابد حرف زدن و مکالمه خودش با خدا را می‌یابد دیگر بعضی اوقات این مکالمه معاشقه می‌شود راستی عشق خدا رسوخ کرده در دلش به طوری که سعید بن جبیر را وقتی سرش را بریدند نقش لا اله الا الله بست، راجع به شهید دوم هم این را می‌گویند حالا آن شهید دوم چون قاتلش نقل می‌کند معلوم نیست درست باشد یعنی احتمال هست ولی راجع به شهید دوم هم می‌گویند وقتی که سرش را برید نقش لا اله الا الله این معاشقه با خدا، هم خدا عاشق این است هم این عاشق خداست، یک طرفه هم نیست معاشقه است خطاب شد یک قدم بیا من صد قدم می‌آیم لذا وقتی که دارد نماز می‌خواند بالاترین لذات برایش نماز است برای این که یک مکالمه است یک معاشقه است، دیگر کم کم این است در عرفات این دعای عرفه امام حسین علیه السلام درست می‌شود همه‌اش را نروید روی امامت، نه.

راستی همین طور که با یک سوز و گدازی امام حسین علیه السلام می‌خواندند (ما ذا وجد من فقدک و ما الذی فقد من وجدک) خدایا کسی که ترا دارد چه ندارد؟ کسی که تو را ندارد چه دارد؟ این‌ها یک وجدان است یک یا بیدنی است که حاضر است (الرکعتان فی جوف اللیل احب الی من الدنیا و ما فیها) دو رکعت نماز پیش این اولیای خدا از دنیا و آن چه در دنیاست بالاتر است خب معلوم هم هست اگر نماز معاشقه شد دیگر همین نیم ساعت از دنیا و آن چه در دنیاست برایش بالاتر است، اهمیت به واجبات این جوری می‌دهد دیگر این معقول نیست گناه بکند، نمی‌شود دیگر وقتی بیابد خدا را همه جا محضر خداست، او در محضر خداست ادب حضور دیگر برای این مراعات می‌شود این جمله‌ای که حضرت امام بارها و بارها به ما می‌گفتند این اواخر دیگر در رسانه‌ها به مردم می‌گفتند همه جا محضر خداست تو در محضر خدا هستی ادب حضور مراعات بشود دیگر معقول نیست گناه بکنی، اصلاً عصمت یک معنایش همین است و این هم به شما بگویم عصمت این معنایش نیست که گناه نکند خب خیلی‌ها گناه نمی‌کنند امام جماعت هم باید گناه نکند مرجع تقلید هم باید گناه نکند والا یک گناه بکند از مرجعیت می‌افتد آن معصوم که ما می‌گوییم برای 14 معصوم بالا، برای انبیاء حد متوسط آن این است که خطا ندارد اشتباه ندارد شک و شبهه و تخیل و این‌ها ندارد و اما این که گناه ندارد خب خیلی‌ها گناه ندارند باید هم این جور باشد باید معصوم از گناه باشد مقام عرفان، عرفان عملی، عرفان عملی که به آن می‌گویند مقام شهود این حالت را به انسان می‌دهد، نه اهمیت به واجبات می‌دهد اصلاً دیگر محال است این گناه بکند اصلاً نیست دیگر، دیگر همه چیز فدای خدا، راستی به یک جاهایی می‌رسد دیگر بهلول این مقام شهود را داشت خب به او گفتند قاضی‌القضات دو ثلث جهان بشو، هارون می‌گفت ای ابر هر کجا بیاری به مملکت من بار یده‌ای، به این گفتند بیا قاضی‌القضات بشو، رئیس همه قاضی‌ها رئیس دادگاه‌ها دادگستری‌ها آن وقت‌ها خب این دید که یا دین است و یا ریاست، خب خودش را زد به دیوانگی یعنی شخصیت خودش را زیر پا گذاشت ریاست آن چنانی که دوم بوده در آن زمان، اول هارون بعد هم این ریاستی که می‌خواستند به این بهلول بدهند زیر پا گذاشت دست بر نداشتند دیوانه شد اما دیوانه حرف‌هایی می‌زد که راستی حرف حسابی دیگر، می‌آمد پیش هارون یک درهم به او می‌داد هارون می‌گفت این چیست؟ می‌گفت یک نذری کرده بودم به فقیرترین افراد یک درهم بدهم حاجتم بر آورده شد دیشب فکر می‌کردم که ذلیل‌تر، خارتر، بدبخت‌ترین افراد کیست؟ دیدم تو، آمده‌ام پول را به تو بدهم نذرم ادا بشود این‌ها شوخی نیست جدا همین است، می‌یابد دیگر، رسیده به مقام شهود دیگر خارتر بدبخت‌ترین افراد پیش او هارون است دیگر می‌رسد به آن جا بالاتر عزیزتر پیش او آدم متقی است، آدمی است که راستی حاضر است همه چیز فدای دین بشود، نه، فدای نماز بشود همه چیز فدای نماز آن هم دو رکعت، آن هم نماز شب، نماز واجب نه، (الرکعتان فی جوف اللیل احب الی من الدنیا و ما فیها) نماز شب است دیگر، به امام صادق علیه السلام بگویند نماز شب نخوان تمام دنیا مال تو می‌گوید نه، نه، برای این که تمام دنیا پیش من هیچ ارزش ندارد.

یک روایت از امام حسین علیه السلام است و راستی این‌ها این جوری هستند دیگر و من نظیرشان را دیده‌ام می‌فرماید (ان الدنیا و ما فیها عند احد من اولیاء الله لیس الا کفیئ الظل) دنیا و آن چه در دنیاست پیش اولیای خدا مثل سایه انسان، سایه انسان چقدر ارزش دارد؟ هیچ، کفیئی الظل، یک وقت می‌گفتم اگر شما دیگر این فیئ را اضافه به ظل بکنید معنایش می‌شود سایه سایه، خود سایه پوچ است سایه پوچ، این‌ها زیاد در کلمات پیامبر اکرم، حضرت زهرا، ائمه طاهرین زیاد دیده می‌شود، نه، بیا توی کلمات اولیا، خدا درجاتش عالی عالی‌تر مرحوم آیت الله آسید مصطفی خمینی به من می‌گفتند یک اهل دلی به او گفتم حالت چه جور است؟ به این می‌گویند عرفان عملی، گفتم حالت چطور است؟ گفت خیلی بد است یک گناه کرده‌ام چندین سال است از این گناه دارم استغفار می‌کنم و نمی‌دانم آمرزیده شده است یا نه؟ محله ما آتش گرفت خانه من سالم ماند من گفتم الحمدلله که خانه‌ام سالم ماند یک وقت فکر کردم یعنی الهام شد به آن الهام هم می‌گویند یک وقت متوجه شدم ا چه گناه عجیبی یعنی من حاضرم خانه‌ام سالم باشد حالا خانه‌های دیگران سوخت سوخت، به من چه؟ بالاترین گناه برایش این می‌شود لذا می‌گوید چندین سال است دارم استغفار می‌کنم هنوز نمی‌دانم تو به‌ام قبول شده یا نه؟ عرفان عملی انسان را می‌رساند به این‌ جا و این هم باز کوچکش است دیگر می‌رسد به آن جا در مجلس ابن زیاد وقتی که می‌گوید دیدی خدا با تو چه کرد؟ می‌گوید (ثکلتک امک یابن مرجانه ما رایت الا جمیلا)، بَه چقدر ارزش دارد آدم از لفظش می‌بیند به دنیا و آن چه در دنیاست می‌ارزد چه رسد از معنایش، راستی زینب است و مقام شهود و ما رایت الا جمیلا به این می‌گویند عرفان عملی، البته شدت و ضعف دارد.

خدا را قسمش می‌دهیم به حق آقا امام زمان ولو مرتبه ضعیفش را به همه ما عنایت کند انشاء الله.

                                                                                                                               و صلی الله علی محمد و آل محمد