عنوان: فصل چهاردهم: خاتميّت پيامبر اسلام«ص»
شرح:

فصل چهاردهم: خاتميّت پيامبر اسلام«ص»

شكّى نيست كه پيامبر گرامى اسلام خاتم پيامبران است و بعد از او تا روز قيامت پيامبرى نخواهد آمد. او پيامبرى است كه اختصاص به قوم، منطقه و افراد خاصّى ‏ندارد:

»وَ ما اَرْسَلْناكَ اِلّا كافَّةً لِلْنَّاسِ».]   - سبأ / 28. [

»و ما تو را نفرستاديم مگر براى همه مردم».

»وَ ما اَرْسَلْناكَ اِلّا رَحْمَةً لِلْعالَمينَ».]   - انبياء / 107. [

»و ما تو را نفرستاديم مگر رحمتى براى جهانيان».

همچنين اختصاص به زمان خاصّى ندارد:

»ما كانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيّينَ».]   - احزاب / 40. [

»محمّد پدر هيچ يك از مردان شما نيست ولى فرستاده خدا و خاتم پيامبران است».

»وَ اُوحِىَ اِلَىَّ هذَا الْقُرانُ لِاُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ».]   - انعام / 19. [

»اين قرآن بر من وحى شده تا شما و تمام كسانى را كه اين قرآن به آنها مى‌‏رسد بيم دهم».

چنانكه از پيامبر گرامى«ص» رواياتى نقل شده است كه علاوه بر متواتر و قطعى بودن از نظر سند، از نظر دلالت بر خاتميّت نيز قطعى است، بلكه در اين روايات، مسأله خاتميّت مفروغ عنه و يك امر حتمى دانسته شده است. سه روايت زير از جمله آن روايات است:

»(يا عَلِىٌّ) اَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى اِلّا اَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدى».

]   - بحار الانوار، ج 32، ص 223، باب 4، ح 173. [

»(اى على)، تو نسبت به من مانند هارون هستى نسبت به موسى، مگر آنكه بعد از من پيامبرى نخواهد بود».

»اِنّى تارِكٌ فيكُمُ الثِّقْلَيْنِ كِتابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتى فَاِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الْحَوضَ».

]   - بحار الانوار، ج 23، ص 133، باب 7، ح 69. [

»به درستى كه من دو چيز گرانبها در بين شما مى‏‌گذارم، كتاب خدا و عترتم، اين دو از هم جدا نمى‌‏شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند».

»اَيُّهَا النَّاسُ حَلالى حَلالٌ اِلى يَومِ الْقِيامَةِ وَ حَرامى حَرامٌ اِلى يَومِ الْقِيامَةِ».

]   - بحار الانوار، ج 2، ص 260، باب 31، ح 17. [

»اى مردم، حلال من تا روز قيامت حلال است و حرام من تا روز قيامت حرام است».

سرّ خاتميّت در اين است كه بعثت پيامبرى بعد از پيامبر ديگر يا به دليل نقص دين قبلى است كه پيامبر بعدى بايد رفع نقص كند و يا به اين دليل است كه دين قبلى نمى‌‏تواند جامعه بعد را اداره كند و يا بايد دستورهاى پيامبر قبلى دستخوش حوادث و در نتيجه نابود شده باشد و يا تحريفى در آن پديد آمده باشد به طورى كه ديگر قابل اجرا نباشد و چون هيچ يك از موارد ياد شده در مورد دين اسلام و پيامبر خاتم«ص» قابل تصوّر نيست پس وجهى براى وجود پيامبر بعدى نيست، بلكه آمدن او بيهوده است و با حكمت بارى تعالى منافات دارد.

اسلام دينى فطرى است و به همين دليل هم ابدى است:

»فَاَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ».]   - روم / 10. [

»پس روى خود را متوجّه به آيين خاصّ پروردگار كن اين فطرتى است كه خداوند انسان‌ها را بر آن آفريده است».

و چون اسلام دين ابدى است پس جوابگوى تمام احتياج‌هاى بشر نيز خواهدبود.