عنوان: ارتباط با اهل‌ بیت(ع) - جلسۀ سیزدهم
شرح:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمدلله ربّ العالمین والصلاة والسّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علی آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.

 

بحث اين سال‌های ما دربارۀ معرفت نفس، يعنی انسان‌شناسی و خودشناسی بود. بيست و دو فصل از اين بحث را فی‌الجمله صحبت کردم. فصل بيست و دوم راجع به ارتباطات بود. دربارۀ ارتباط انسان با خدا و ارتباط انسان با خودش و ارتباط با انسان با اعمالش صحبت کردم و قول دادم در اين جلسه راجع به ارتباط انسان با اهل‌بيت«سلام‌الله‌عليهم» يعنی بهترين ارتباط‌ها صحبت کنم.

تشيّع چه وقت پيدا شده است؟! از نظر سير و سلوکي‌ها، ‌از نظر شهودي‌ها و از نظر مثل حضرت امام«رضوان‌الله‌تعالی‌عليه» و شاگردان حضرت امام که ايشان می‌فرمودند: خدا در ازل تجلّی کرد،‌ تجلّی با همۀ‌ اسماء و صفاتش و حتّی اسماء و صفات متأثره‌اش و آنگاه اهل‌بيت پيدا شد. پروردگار عالم تجلی دیگری کرد يعنی تجلّی ذاتی کرد با همۀ اسماء و صفاتش و حتّی اسماء ‌و صفات مستأثره‌اش و آنگاه قرآن پيدا شد و اين خلقت در ازل بوده است. پس بدانيد سير و سلوکي‌ها و شهودي‌ها راجع به ولايت حرف‌های شيرين و ارزنده‌ای دارند. اما قطع نظر از اين حرف‌ها، تشيع در وقتی پيدا شد که اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» در کعبه، در خانۀ خدا به دنيا آمد.

فاطمه بنت اسد«سلام‌الله‌عليها» آبستن است و برای زيارت آمده است. من می‌گويم آمده است برای بيمارستان. ديوار خانۀ خدا شکافته شد و فاطمه بنت اسد رفتند در خانۀ خدا و آنجا زايشگاه فاطمه بنت اسد شد. اينکه چه گذشت، هيچکس نمی‌داند به جز فاطمه بنت اسد و خدا و افرادی که آنجا بوده‌اند. بالاخره نور خدا، مولا اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» به دنيا آمدند. فاطمه بنت اسد سه روز در خانۀ خدا مهمان خدا بود. مردم هر روز جمع می‌شدند که چه می‌شود. تا روز سوم که همه جمع شدند و همان جايی که شکافته شده بود و حضرت فاطمه وارد شده بود، باز شکافته شد و فاطمه بنت اسد با پارۀ ماهش اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه»‌ بيرون آمدند. چشم‌های اميرالمؤمنين بسته بود. چشم‌ها را باز نمی‌کرد تا اينکه او را به پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» دادند. آنگاه چشم‌ها را باز کرد و آيات اوّل سورۀ مؤمنون را خواندند: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، الَّذينَ هُمْ في‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ، وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ[1][1]»[2][2]

بعد او را به حضرت ابيطالب«سلام‌الله‌عليه» دادند و مردم اين پارۀ ماه و اين معجزۀ باهر خدا را زيارت کردند. پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» از حضرت ابيطالب و فاطمه بنت اسد اجازه گرفتند که تربيت اين بچه با ایشان شود. حتی تربيت غذايی هم با پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» باشد و مادر اين بچه پيغمبر اکرم شد. اميرالمؤمنين در نهج‌البلاغه می‌فرمايند: من مثل بچه‌ای که به دنبال مادر می‌دويد به دنبال پيغمبر اکرم می‌دويدم.[3][3] پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» در غار حرا بودند و او را نيز به غار حرا می‌بردند. در نهج‌البلاغه می‌فرمايند پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» به من می‌فرمودند: «إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى‏ مَا أَرَى‏»[4][4]

لذا اگر از شما بپرسند شيعه‌گری چه وقت به وجود آمد؟ ‌بايد بگوييد از خانۀ کعبه به وجود آمد. آيا می‌شود او امام نباشد! خيلی ساده‌لوحی می‌خواهد که او را امام ندانند. هيچ سنّی را سراغ ندارم که بگويد مولود کعبه دروغ است و اميرالمؤمنين در کعبه تولد پيدا نکرده است. لذا خيلی صاف و ساده می‌گوييم تشيع از مولود کعبه پيدا شده است.

پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» مبعوث به رسالت شدند. اول کسی که ايمان آورده، علی«سلام‌الله‌علیه» است. آنگاه شد اول مؤمن به پيغمبر اکرم. با هم به خانه آمدند. حضرت خديجه منتظر قدم پيغمبر اکرم و اسلام عزيز بوده است. پيغمبر اکرم و اميرالمؤمنين وارد شدند و تا در زدند، حضرت خديجه فرمودند چه کسی در می‌زند؟ هيچ کس حق در زدن ندارد به جز پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم». پيغمبر فرمودند من هستم و مبعوث به رسالت شده‌ام. حضرت خديجه نيز ايمان آوردند و به حسب ظاهر يک مؤمن علی و يک مؤمنه حضرت خديجه شد. معلوم است که پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» خيلی خسته و درهم کوبيده بودند. استراحتی کردند و عبايی روی خودشان انداختند. آيۀ شريفه آمد که: «يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ، قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلا»[5][5]؛ خواب تمام شد و شبانه‌روز بايد زحمت بکشي. همين‌طور که ماه و خورشيد در حرکت شبانه‌روزی است، ‌بايد در حرکت باشي. يا رسول الله! برو اين مردم را هدايت کن.

پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»،‌ اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه»‌ را به دنبال سران قريش فرستادند. معلوم است که پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» عزت بالايی دارد. شايد اينجا قدرت تکوينی اميرالمؤمنين و پيغمبر اکرم کار کرده است. همه جمع شدند. همۀ سنی‌ها از جمله سيرۀ ابن‌هشام و سیرۀ حلبی و شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابی‌الحديد می‌نويسند که همه جمع شدند. پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» غذایی هم به آنها داد که غذا شيربرنج بود. غذا را خوردند و پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» سه چيز را می‌خواستند بگویند: شهادت به خدا و شهادت به نبوّت و شهادت به علي. اوّل فرمودند من چطور آدمی پيش شما هستم؟ همه گفتند يا رسول الله! آدمی هستی امين و عاقل و صادق. فرمود تا حال از من خلافی شنيده‌ايد؟ همه گفتند نه. فرمودند اگر من بگويم لشکر مجهزی پشت اين کوه به شما حمله کرده است، آيا همه می‌رويد؟ همه گفتند آري. گفت اگر چنين است من از طرف خدا مبعوث به رسالت شده‌ام. پس همه بگوييد لا اله الاّ الله. اما تشيّع را تنها نگذاشت. پيغمبر اکرم فرمودند هر کسی اول بگويد، ‌بعد از من خليفه و وصی من است. اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» بلند شدند و فرمودند «اشهد ان لا اله الاّ‌الله و اشهد انّک محمد رسول الله». پيغمبر فرمودند بنشين. بار دوّم پيغمبر اکرم تکرار کردند. فرمودند ای مردم! اگر می‌خواهيد آقای دنيا و آخرت باشيد، حرف مرا بشنويد و ايمان به خدا و ايمان به نبوّت من بياوريد. بگوييد «لا اله الاّ‌ الله تفلحوا». شما را آقای دنيا و آخرت می‌کنم و هرکس اول ايمان بياورد، بعد از من خليفه و وصی من و امام برای شماست. احدی نگفت و اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» بار دوّم بلند شدند و گفتند «اشهد ان لا اله الاّ‌الله و اشهد انّک محمد رسول الله». پيغمبر اکرم فرمودند بنشين. بار سوّم پيغمبر اکرم تکرار کردند که ای مردم می‌خواهيد آقای دنيا و آخرت شويد، يعنی می‌خواهيد حکومت مطلق از شما باشد، آيا می‌خواهيد برسيد به آنجا که همه مطيع شما باشند؟ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»؛[6][6] من از طرف خدا مبعوث به رسالت شده‌ام و از طرف خدا مأمور شده‌ام به شما بگويم و هرکسی که اول ايمان به من بياورد، ‌بعد از من خليفه و وصی من است. کسی جواب پيغمبر را نداد و بار سوّم اميرالمؤمنين«سلام‌الله‌عليه» بلند شدند و گفتند: «اشهد ان لا اله الاّ‌الله و اشهد انّک محمد رسول الله».

پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» فرمودند ای مردم! خدا و من رسول خدا و او هم بعد از من وصی من و خليفۀ شما و امام بر شماست. آنگاه جلسه تمام شد.[7][7] از همان تبليغ اوّل که از طرف خدا، پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» مأمور شدند و چهل نفر از سران قوم را وعده گرفتند و اظهار خدا و پيغمبر و اظهار وصايت کرد، تشيع از همان وقت پيدا شد.

پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» شروع کردند و دوش به دوش خدا،‌ نبوّت و ولايت بود. جايی نداريم که پيغمبر اکرم کوتاه آمده باشد. يک سنّی نمی‌تواند بگويد پيغمبر اکرم اينجا کوتاه آمده است. در هر فرصتی پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» می‌فرمودند خدا، ‌پيغمبر،‌ علي. از جمله اين حديث ثقلين خيلی بالاست. شايد پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» اين حديث ثقلين را در بيش از هزار مورد فرموده‌اند. در هر فرصتی می‌فرمود: «إِنِّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِى أَهْلَ بَيْتِى وَ إِنَّهُمَا لَمْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَىَّ الْحَوْضَ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهما لَنْ تَضِلُّوا»[8][8]

اگر می‌خواهید گمراه نشوید و اگر هدايت می‌خواهيد، قرآن،‌عترت و عترت، قرآن. يعنی گفتن «لا اله الاّ‌ الله» فقط فايده ندارد. اين «لا اله الاّ‌ الله» بايد دست کسی باشد که به يک دستش قرآن و به دست ديگرش ولايت اهل‌بيت باشد. آنگاه هدايت می‌شود و الاّ‌ ضلالت است. چند روز قبل دم مرگ به مسجد آمدند. نماز را نشسته خواندند و نمی‌توانستند ايستاده بخوانند. منبر رفتند و بعد در منبر گفتند اين نماز مختص من بود. اوّل فرمودند ای مردم من چه پيغمبری برای شما بودم؟ همه گريه کردند و گفتند خوب پيغمبری بودي. ما جهنّمی بوديم و ما را بهشتی کردی و ما بدبخت و بيچاره بوديم و ما را آقا کردي. فرمودند ای مردم! اگر رستگاری می‌خواهيد با روايت ثقلين است. روايت را خواندند:

«إِنِّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِى أَهْلَ بَيْتِى وَ إِنَّهُمَا لَمْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَىَّ الْحَوْضَ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهما لَنْ تَضِلُّوا»

خدا، پيغمبر، ولايت و قرآن. اگر يکی از اين چهار مورد نباشد، بدبختی و ضلالت است. آمدند خانه و اطاق پر بود. پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» دم مرگ بودند. پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» در مدت عمرشان چيز ننوشتند و بنا نبود چيزی بنويسند. پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» در مدت عمرشان چيزی نخواندند. البته می‌توانستند بخوانند، اما بنا بود نخوانده و ننوشته اين قرآن را تحويل مردم دهند.

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمـزه مسئله آموز صد مدرس شد

اما در اينجا تصميم گرفتند علی و تشيع را بنويسند. سنّی‌ها می‌گويند پيغمبر«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» فرمودند: «ائْتُونِي‏ بِالْكَتِفِ‏ وَ الدَّوَاةِ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً»[9][9]

همۀ سنّی‌ها می‌گويند. از اين جملۀ «لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً» معلوم می‌شود که می‌خواستند روايت ثقلين را بنويسند. در مجلس متوجّه شدند که پيغمبر می‌خواهند چه کنند، بنابراين نگذاشتند. جسارتی هم به پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» شد. پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» همه را بيرون کردند و ننوشتند و در اطاق، علی و زهرا ماندند و بعد هم حسن و حسين آمدند روی سينۀ پيغمبر و آنگاه پيغمبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» از دنيا رفتند.



[1][1]. المومنون، 1تا3: «به نام خداوند رحمتگر مهربان‏ به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان فروتنند، و آنان كه از بيهوده رويگردانند»

[2][2]. ر.ک: امالی الطوسی، ص 708.

[3][3]. نهج البلاغة، خطبه 192.

[4][4]. نهج البلاغة، خطبه 192.

[5][5]. المزمّل، 1و 2: «اى جامه به خويشتن فروپيچيده، به پا خيز شب را مگر اندكى.»

[6][6]. النساء، 59: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را [نيز] اطاعت كنيد.»

[7][7]. ر.ک: الطبقات الکبری، ج 1، ص 61؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 121؛ الکامل فی‌التاریخ، ج 2، ص 61؛ سیرة الحلبیه، ج 1، ص 404 و...

[8][8]. الاحتجاج، ج 2، ص 450؛ جهت اطّلاع از سایر مصادر روايت ر.ك: بحار الأنوار، ج 23، ص 106تا 152 و إحقاق الحق و إزهاق الباطل و ملحقّات آن، ج 9، ص 309 تا 375 و ... 

[9][9]. الطبقات الکبری (ابن سعد)، ج 2، ص 188؛ ر.ک: تاریخ الطبری، ج 3، ص 193و...