عنوان: جلسۀ هشتم
شرح:

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله ربّ العالمین و الصلاة و السّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علي آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.

 

بحث ما راجع به این مسئله بود که یکی از مسائل جبر و تفویض و قضا و قدر، انتخاب این انسان است. این انسان می‌تواند با انتخاب خودش که قدرت انتخاب را خدا داده است، به مقام بلندی برسد، هم در دنیا و هم در آخرت. و می‌تواند با انتخاب خودش از این نعمت بزرگ خدا سوء استفاده کند و برسد به آن جهنّمی که یک زندان ابدی برای او خواهد شد،

«إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً»[1][1]

این بحث کم کم ما را به اینجا کشاند که شش قانون هست که این شش قانون نقش بزرگی در این انتخاب دارد. این شش قانون گاهی انتخاب سعادت را برای ما آسان می‌کند و اما گاهی هم رساندن ما را به بدبختی آسان می‌کند. لذا باید مواظب این شش قانون باشیم. بزرگان درباره این شش قانون خیلی حرف زدند، هم فلاسفه و عرفا و هم روانکاوان و روانشناسان و هم اجتماع‌شناسان و اما از اینها که بگذریم قرآن و اسلام عزیز و روایات اهل‌بیت«سلام‌الله‌علیهم» در این باره هست. روایات اهل‌بیت روی این شش قانون اهمیت فراوانی می‌دهند. مهمتر از آن قرآن شریف روی این شش قانون تأکید و اهمیت فراوانی دارد.

قانون اول، قانون وراثت است. چون بحثش مشکل بود و جلسه ما کشش آن را نداشت، لذا به یک جلسه تمام کردم.

قانون دوم، قانون معاشرت و همزیستی و به عبارت دیگر قانون رفاقت است؛ و دیروز مقداری درباره این قانون رفاقت صحبت کردم. رفیق خوب موجب سعادت انسان است و رفیق بد انسان را در جهنم می‌اندازد و موجب شقاوت در این دنیا و بدبختی در آخرت می‌شود. ما در قرآن دو سوره داریم به نام معوذتین که این دو سوره در آخر قرآن است. یکی قل أعوذ بربّ الفلق و یکی قل أعوذ بربّ الناس است.

اگر یادتان باشد دیروز سفارش کردم این چهارقُل یعنی قل یا أیها الکافرون و قل هو الله احد و قل أعوذب بربّ الفلق و قُل أعوذ برّ الناس را زیاد بخوانید. برای حفظ خود و زن و بچه و مخصوصاً بچه‌ها از شر جنس و انس و از بلاها و از بی دینی‌ها، و اینکه انسان خودش و زن و بچه‌اش و مال و زندگیش در حفظ خدا باشند.

این چهار سوره خیلی معنا دارد. به اندازه‌ای معنا دارد که امیرالمؤمنین«سلام‌الله‌علیه» راجع به قُل هو الله می‌فرماید تمام قرآن در قُل هو الله احد هست و تمام قرآن در بسم الله الرحمن الرحیم قُل هو الله احد و تمام قرآن در باء بسم الله هست و آن باء بسم الله ولایت است و من هستم.[2][2]

الان بحث من بحث تفسیری نیست، بلکه نکتۀ دقیقی در این معوذّتین هست که آن را تذکّر می‌دهم.

در قُل أعوذ بربّ الفلق، یک مرتبه پناه به خدا برده شده، اما از چند چیز فوق‌العاده مهم:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏ ، قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ»[3][3]

بگو پناه می‌برم به خدا. آن خدایی که شب را روز می‌کند و روز را شب می‌کند.

«مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ»[4][4]

پناه می‌برم به خدا از شر مردم و از شرّ افراد بد. از شر امریکا و صهیونیسم  و از شر داعشی‌ها و سعودی‌ها و بالاخره از شرّ مردم ناباب.

«وَ مِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ»[5][5]

پناه می‌برم به خدا در وقتی که غریزۀ جنسی تحریک شود. در آن وقت بدبختی‌ها جلو می‌آید. جلوگرفتن آن هم فوق‌العاده مشکل است. به قول علمای علم اخلاق باید دفع باشد وگرنه رفع نمی‌شود، باید نگذارد غریزه جنسی تحریک شود و الاّ اگر تحریک شد، گرفتن جلوی آن خیلی مشکل است و مرد می‌خواهد.

«وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ»[6][6]

خدایا پناه می‌برم به تو از وقتی یک زن بی‌عفّتی با من عشوه گری کند و خودنمایی کند. خودش را به من جلوه دهد. مثل امروز ما و دیروز زمان پهلوی.

«وَ مِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ»[7][7]

خدایا پناه می‌برم به تو از شرّ حسود وقتی حسادتش گل کند.

گاهی به آنجا می‌رسد که عروس مظلومش را بی‌عفّت می‌کند و منجر به طلاق می‌شود. گاهی می‌رسد به آنجا که مادر شوهرش را سر راه می‌گذارد و فرار می‌کند. در همین اصفهان گفتند یک آقایی با خانمش در اثر تحریک خانم، مادرش را سر راه گذاشت و فرار کرد. بالاخره پلیس این پسر را پیدا کرد و پسر را در مقابل مادر آورد و گفت آیا این مادر توست؟ گفت نه. این زن به گریه و التماس افتاد و اسمش را آورد و گفت آیا من مادر تو نیستم؟ پسر گفت من تو را نمی‌شناسم. بالاخره مادر پیر را گذاشتند و رفتند. حسادت گاهی به اینجا می‌رسد. حسادتی که در اثر آن می‌دانید برادرهای یوسف، یوسف را کشتند و پسر پیغمبر، قابیل، هابیل را کشت.

در این سورۀ قل أعوذ بربّ الفلق یک مرتبه پناه به خدا برده شده، اما از چهار چیز خیلی مهم که یک ماه بحث دارد. علمای علم اخلاق روی این چهار چیز خیلی بحث‌های سنگین و شیرین و پرمحتوا کردند. هرچند شما که در پایتخت فرهنگ و تمدن اسلامی هستید، از این بحث‌ها هم جوان و هم پیرتان و هم زن و مردتان بریء هستند.

اما در سوره قُل أعوذ بربّ الناس، سه مرتبه پناه بر خدا برده شده از یک چیز و معلوم می‌شود این یک چیز از آن چهار چیز خیلی مهم‌تر است و انسان را به سقوط می‌کشاند:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ‌ ، قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ‌ ، مَلِکِ النَّاسِ‌ ، إِلٰهِ النَّاسِ»[8][8]

خدایا پناه می‌برم به تو، خدایا پناه می‌برم به تو، خدایا پناه می‌برم به تو از خنّاس، از آن کسی که برای فریب من وسوسه کند و بتواند فریب دهد. خنّاس یعنی فریب زیرآبکی. حرف‌ها خیلی خوب، اما در درون آن زهر است. به این خنّاس می‌گویند.

«مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ‌ ، الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ»[9][9]

اینکه آدم گول می‌زند و بزرگ‌ها را منحرف می‌کند. جوان‌ها را بدبخت و بی‌عفّت و بی‌غیرت می‌کند. بعد قرآن می‌فرماید این مختص به ابلیس نیست، بلکه:

«مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ»[10][10]

گاهی یک رفیق بد از شیطان خیلی بدتر است. گاهی یک رفیق بد زن را بدبخت و بیچاره می‌کند و یک لحظه هوسرانی و یک عمر پشیمانی می‌شود و همه چیزش را در دنیا از دست می‌دهد چه رسد به آخرت. گاهی یک وسوسه از رفیق بد، یک حرف‌هایی که به حسب ظاهر خیلی جذاب و عشق‌بازی است اما در درون خیلی زهر و بدبختی دارد و یک خانم را اگر مواظب خودش نباشد، فریب می‌دهد و بیچاره می‌کند. بعضی اوقات دیدیم یک خانم بی‌عفّت، یک خانم بی‌ادب و بی‌رحم و بی‌مروّت با جاذبه‌‌های غلطی و با وسوسه‌‌های غلطی یک آقایی را که زن و بچه دارد و داماد و عروس دارد، می‌برد و آبروی یک طایفه را می‌برد. علاوه بر اینکه خودش را بدبخت و نکبت زده می‌کند، اما آبروی یک طایفه را هم می‌برد.

این رفیق بد که قرآن اسمش را وسواس خنّاس آدم‌ها گذاشته است. همینطور که بعضی اوقات کار‌هایی از انسان می‌بینیم که ابلیس هم چنین عُرضه‌ای ندارد که یک طایفه را به هم بریزد.

چیزی یادم آمد که نظیرش را زیاد دیدم. مرحوم ملاّ أحمد نراقی یکی از مراجع بزرگ تقلید است و یک کتاب به نام معراج السعاده در اخلاق نوشته است و آن وقت‌ها کتاب روز بود. مخصوصاً شب‌ها که شب‌های بلندی بود و آقا و خانم و بچه‌ها نزد هم می‌نشستند، معراج السعاده می‌خواندند. اما الان این چیزها کهنه و به قول عوام دمُده شده است. اگر کسی فرصت و حوصله داشته باشد، این معراج السعاده کتاب خوبی است. ایشان در باب نمّام و سخن‌چینی بعد از اینکه نمام و سخن‌چینی را از نظر قرآن و روایات می‌گوید و مفاسد نمّام و سخن‌چینی را می‌گوید، یک قصه هم نقل می‌کند. می‌فرماید یک شخصی رفت که غلامی بخرد و آن غلام فروش گفت این غلام ارزان‌قیمت است اما یک صفت بد دارد و اینکه نمّام و سخن‌چین است و برای همین قیمتش ارزان است. این آقا گول ارزانی را خورد و این غلام را خرید. غلام در خانه آمد و کم‌کم آشنایی با خانم و آقا پیدا کرد و ناگهان یک دروغ به خانم گفت و دروغی که خانم را به تحریک درآورد. گفت چه نشستی که شوهرت می‌خواهد زن بگیرد. حتی کارهایش را کرده و می‌خواهد بر سر تو هوو بیاورد. معلوم است زن حساس است و اسم هوو آوردن از اسم شیطان را آوردن در نزد خانم‌ها خیلی بدتر است. لذا گفت چه کنم؟ گفت من دوایی دارم و باید آن زن را بدبین کنم و در پیش شوهرت سیاه کنم. فقط دو مو از ریش شوهرت بده و من کار را درست می‌کنم. اینگونه خانم را تحریک کرد. بعد نزد آقا آمد و گفت آقا چه نشستی که زن تو رفیق دارد و تصمیم دارد تو را بکشد و با رفیق ازدواج کند. اگر قبول نداری امروز خودت را به خواب بزن آنگاه معلوم می‌شود. این هم با آن عِرق مردانگی خوابید و منتظر ماند و ناگهان دید زن با یک کارد آمد. بلند شد و کارد را در شکم زن زد و زن را کشت. طایفه هم آمدند مرد را کشتند و آن طایفه آمدند و به جان هم ریختند و بالاخره کشت و کشتاری به خاطر یک نمّام و سخن‌چینی شد. این وسواس خنّاس بعضی اوقات اینطور می‌کند. ولو اینکه سعودی‌ها خیلی ناجنس هستند و به اندازه‌ای ناجنس هستند که اگر مهلت و فرصتی پیدا کنند بالاترین ثواب اینست که قبر پیغمبر را خراب کنند! همینطور که بقیع بارگاه داشت مثل بارگاه حضرت رضا«سلام‌الله‌علیه». اما اینها اول کاری که کردند، بقیع را خراب کردند و تپۀ خاک کردند. می‌خواستند مدینه و قبر رسول گرامی و مسجد را هم نابود کنند، اما ترسیدند. چون از ایران تشرّی به آنها زده شد و ترسیدند و هنوز خراب نکردند و اگر بتوانند، اوّل کاری که می‌کنند مدینه را خراب می‌کنند. خیلی احمق و بدجنس هستند. یکی از سرانشان کور بود و چند وقت قبل یک مصاحبه کرد و گفت الحمدلله کورم و گنبد و بارگاه رسول گرامی را نمی‌بینم. سعودی‌ها خیلی بد و نکبت هستند، اما بدتر از سعودی‌ها، صهیونیست‌‌‌ها هستند. الان با نمّامی و سخن‌چینی و تحریک می‌رسد به آنجا که مسلمان‌ها را به جان هم انداختند و اینها  کارشان به اینجا رسید که گول صهیونیست‌‌ها را خوردند و آن ننگ بزرگ را در اسلام یعنی قضیه یمن را ایجاد کردند و قضیه یمن یک نقطۀ سیاهی در تاریخ شد. مسلمان، مسلمان را کشت و یمن را تپه خاک کرد. این کار را صهیونیست کرد و یک بدبختی که این صهیونیست‌ها دارند، همین وسواس خناس آنهاست. الان جلوی مذاکرات را گرفتند و معلوم نیست به جایی برسد و همه را این صهیونیست‌‌ها می‌کنند و جداً عالم اسلام را به هم ریختند و صفت بالای صهیونیست‌‌ها وسواس خنّاس است. لذا بدانید رفیق بد ناگهان مثل صهیونیست برای سعودی‌ها می‌شود. بدانید رفیق بد ناگهان موجب طلاق زنتان و دربه‌در کردن بچه‌هایتان می‌شود. مواظب باشید رفیق بد ناگهان چشمانت را باز می‌کنی و می‌بینی زنت را گول زده و به آنجا برده که نباید ببرد. از خانم‌ها تقاضا دارم خیلی مواظب باشید که شوهرتان با چه کسی رفت و آمد دارد. چون این قضایا را نباید باز کرد و نمی‌شود باز کرد و اشاعۀ فاحشه است و باید در دل گذاشت تا دل پاره‌پاره شود. ناگهان می‌رسد به آنجا که خانمتان بی‌عفت می‌شود در اثر رفیق بد. شوهر خانم نانجیب می‌شود در اثر یک وسوسۀ ناباب یک خانم.

این مجالسی که الان پیدا شده و زن‌ها بی‌تفاوت هستند، بدانند برای زن‌ها خیلی ضرر دارد. جلسات به نام خودمانی است و با این عنوان که خودمانی‌‌ها نباید از هم رو بگیرند. مثلاً می‌گویند این برادرشوهرم است و یا این شوهر خواهرم است و رو گرفتن از اینها معنی ندارد. هم خود خانم خنّاس شده و هم آقا وسواس خنّاس شده و هر دو از شیطان بزرگ یعنی ابلیس سرچشمه گرفته است و اما با همین یک جمله ناگهان می‌بینی چه مفاسدی درست شد و چه بی‌عفتی‌ها درست شد و چه عشق‌های بدبختی و مجازی درست شد. چه دخترها بدبخت شدند و چه پسرها جهنمی شدند. یک جمله بود، اما به این جمله عمل شد و دست از اسلام عزیز برداشتند و رسید به اینجا که دست زدند به فریب شیطان و خودمانی‌ها به عنوان همنشین و به عنوان رفاقت ناگهان به چه بدبختی‌ها رسید. خیلی از اینها هم تقصیر خانم‌هاست و خانم‌ها باید این چیزها را جدّی بگیرند. البته بی‌غیرتی مردها و بی‌عفتی زن‌ها و چه بگو و بخند‌هایی هست و زیر این بگو و بخند‌ها، چه مفاسد بالایی هست.

شوهر شما هرچه خوب باشد، خوبت‌ر از پسر نوح که نمی‌تواند باشد، پسر پیغمبر بود و قانون وراثتش و قوانین دیگر او خیلی بالا بود. شاعر خوب می‌گوید و از قرآن گرفته است که:

پسر نوح با بدان بنشست                 خاندان نبوتش گم شد

مخصوصاً اگر عشق مجازی هم پیدا کنند، چه زن و چه مرد، توجیه‌گر عجیبی و لجوج عجیبی می‌شوند. قرآن می‌فرماید لجاجتش رسید به اینجا که بنا شد قوم نوح نابود شود. قرآن می‌فرماید سیل آمد، سیلی که از غضب خدا سرچشمه گرفت. به حضرت نوح وعده داده شده بود که تو و خاندان تو و اصحاب تو را نجات می‌دهم. آن کشتی عجیب را ساخت و در کشتی نشستند و اما پسر در کشتی نیامد. حضرت نوح به او التماس کرد که بیا. اما پسر گفت من روی کوه می‌روم. پسر حضرت نوح می‌دانست که نوح پیغمبر است، اما رفیق بد او را لجوج و عنود کرده بود و گفت روی کوه می‌روم. هرچه حضرت نوح التماس کرد و گفت هرکه در این کشتی نیاید، غرق است. اما باز گفت ما روی کوه می‌رویم. ناگهان موجی بین حضرت نوح که در کشتی بود و بین پسر زد و آب پسر را در دریای سیل برد. حضرت نوح دلش سوخت و گفت خدایا تو وعده کرده بودی که زن و بچۀ مرا نجات دهی، پس چه شد؟ خطاب شد:

«قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِح‏»[11][11]

اینکه پسر تو نیست. کسی که فاسق و فاجر و لجوج است، پسر تو نیست. قرآن می‌فرماید نبوّت حضرت نوح نهصد و پنجاه سال بوده و روایت می‌گوید هزار و چهارصد سال و زن حضرت نوح هزار و چهارصد سال با یک پیغمبر خدا و آن هم مانند حضرت نوح که اولواالعزم است، زندگی کرد، اما رفیق بد و همنشین بد و لجاجت زن، آن زن را در وسط جهنم برد.

            تا توانی میگریز از یار بد                     یار بد بدتر بود از مار بد

            مار بد تنها همی بر جان زند              یار بد بر جان و بر ایمان زند

اگر یک داماد لاابالی در زندگی شما بیاید، زندگی شما را تباه می‌کند. یک عروس بی‌عفّت در زندگی شما بیاید، زندگی شما را بی‌عفّت می‌کند. یک رفیق یا یک طرف حساب اما فاسق و فاجر و بی‌ادب و بی‌غیرت و بی‌عفت، ناگهان می‌بینی این رفیق بد چه مفاسدی در زندگی شما آورد. لذا انتخاب از شماست و جبری در کار نیست. پسر نوح جبرا به درک واصل نشد و خودش کرد، اما معلوم است که رفیق بد نقش عجیبی در انتخابش داشت. چنان‌که آسیه زن فرعون انتخاب از خودش بود، گرچه رابطه با حضرت موسی و رابطه با آن افرادی که موحّد در آن زمان بودند، حضرت آسیه را البته با انتخاب خودش رساند به آنجا که یکی از زن‌های بزرگ در عالم اسلام معرفی شد.



[1][1]. الإنسان، 3: «ما راه را بدو نموديم؛ يا سپاسگزار خواهد بود و يا ناسپاسگزار.»

[2][2]. ر.ک: الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج ‏7، ص 32 تا 34.

[3][3]. الفلق، 1: «به نام خداوند رحمتگر مهربان‏ ، بگو: «پناه مى‏برم به پروردگار سپيده دم،»

[4][4]. الفلق، 2: «از شرّ آنچه آفريده.»

[5][5]. الفلق، 3: «و از شرّ تاريكى چون فراگيرد.»

[6][6]. الفلق، 4: «و از شرّ دمندگان افسون در گره‏ها.»

[7][7]. الفلق، 5: «و از شرّ [هر] حسود، آنگاه كه حَسَد ورزد.»

[8][8]. الناس، 1تا3: «به نام خداوند رحمتگر مهربان‏، بگو: پناه مى‏برم به پروردگار مردم،  پادشاه مردم، معبودِ مردم.»

[9][9]. الناس، 4و5: «از شرّ وسوسه‏گر نهانى؛ آن كس كه در سينه‏هاى مردم وسوسه مى‏كند.»

[10][10]. الناس، 6: «چه از جنّ و [چه از] انس.»

[11][11]. هود، 46: « فرمود: «اى نوح، او در حقيقت از كسان تو نيست، او [داراى‏] كردارى ناشايسته است.»