اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
قبل
از آنكه وارد بحث بشوم يك جمله اخلاقى بگويم خيلى ارزنده است و آن اينكه دواعى
راجع به تحصيل علم خيلى ضعيف شده است متأسفانه در دانشگاهها كه خيلى ضعيف است مدرك
گرايى خيلى مشهور است در ميان ما طلبهها هم داعى براى درس خواندن خيلى ضعيف شده
است از همين جهت هم يك چيز فوق العاده جزيى موجب مىشود درس تعطيل شود مباحثه
تعطيل شود مطالعه تعطيل شود و اين مرضىّ حضرت ولى عصر عج نيست اگر راستى يك كسى
درس را فداى يك داعى بكند و لو داعى عقلايى اين مرضىّ امام زمان نيست يك چيز جزيى
موجب تعطيلى درس بشود مباحثه بشود و داعى اگر ضعيف باشد كسى به جايى نمىرسد لذا
با كمال شرمندگى ما افت علمى داريم ديگر مثل شيخ انصارىها، صاحب جواهرها مثل
ميرزاى شيرازىها مثل مرحوم آخوند خراسانىها و نايينىها ديگر اين صد سال اخير
تحويل جامعه داده نشده است وقتى ريشه يابى مىكنيم مىبينيم كه اين افت علمى براى اينكه روى علم و تحصيل علم و
طلبگى داعى ضعيف است اگر داعى قوى باشد حضرت امام «رضوان اللّه تعالى عليه» آقا
مصطفى مردند فردا صبح آمد درس، بعد هم رفت جلسه ختم. در همين اصفهان شما الآن
ببينيد چند تاقطره باران آمده درس فقه خلوت بود. الان اين جا هم خيلى خلوت است در
همين اصفهان مرحوم آقا ميرزا سيد حسن مدرس در مسجد رحيم خان البته درمسجد نه، در
خانه شان كنار مسجد رحيم خان آنجادرس مىگفتند شاگردهاشان از جمله مرحوم ميرزاى
شيرازى بوده آن هم رديفهاى مرحوم شيرازى هفت، هشت نفر اينجور شاگردى داشت درس
ايشان اول اذان صبح بوده يعنى بعد از نماز حالا نمىدانم اينها نماز با مرحوم مدرس
مىخواندند يا نماز را حجره مىخواندند بعد درس مىآمدند. بالاخره اول نماز صبح
بوده، مرحوم آقا ميرزا سيد حسن مدرس اين آيت اللّه العظمى گفته بودند كه يك شبى به
اندازهاى برف آمده بود كه من به زور در اتاق را باز كردم در اتاق تو صحن خانه بود
من تو آن خانه رفته بودم و اين قدر برف آمده بود و رفتم براى تطهير و مستراح تو
دالان بوده. آن وقتها چون چاه مستراح تو كوچه بود تو دالان بود مىگفت رفتم تو
دالان ديدم صداى حرف مىآيد. ترسيدم كسى در برف گير كرده باشد در را باز كردم ديدم
شاگردهايم هستند، زودتر آمدهاند و گفتند ترسيديم يكدفعه توى برف گير كنيم لذا
زودتر آمديم تا زانو برف بود از مدرسه صدر و مدرسه جده بزرگ اينها پياده آمدند بيد
آباد مسجد رحيم خان براى درس مرحوم مدرس چون برف آمده بود يك ساعت نيم ساعت زودتر
آمدند خب معلوم است اين ميرزاى شيرازى درست مىكند اين آميرزا حبيب اللّه رشتى
درست مىكند اين آشيخ محمدتقى ميرزاى كوچك درست مىكند اين آسيد محمد فشاركى تحويل
جامعه مىدهد يا همين صاحب جواهر، تو جواهر هست حالا الان كجاش هست نمىدانم كه
ايشان يك پسرى داشت عصاى زندگيشان، اين پسر مرد و ايشان بى عصا ماندند عصرى اين
آقا را غسل دادند براى اينكه تشيع جنازه همه به آن برسند گذاشتند براى فردا. جنازه
را آوردند تو منزل مرحوم صاحب جواهر. صاحب جواهر به قول حضرت امام يك خانه داشتند،
خانههاى نجف چهل پنجاه مترى است. همه خانههاى نجف آن وقتها سرداب هم نبوده و توى
آن گرماى هميشه پنجاه درجه بالاى نجف دو تا اتاق روى كف داشته و يك درى توى دالان
داشته و اين كولر صاحب جواهر بوده كوران مىشده اين دو تا اتاق كوچك كه سه در چهار
هم نيست يكى مال زن و بچه بوده و يكى هم مال صاحب جواهر كتابخانه و جاى مطالعه بوده
جنازه را آوردند توى آن اتاق كتابخانه كه جاى مطالعه صاحب جواهر است. صاحب جواهر
نماز مغرب و عشا را خواندند خوب موقع جواهر نوشتن است حالا پسرش مرد خب مرد ديگر
كه بر نمىگردد آمدند نشستند سر تابوت، جواهرشان را مثلاً تا ساعت 12 نوشتند بعد
هم گفتند خدايا اگر ثواب داشته باشد هديه كردم به روح اين پسر خب ديگر مىشود
جواهر. به قول حضرت امام راستى صاحب جواهر كرامت كرده مگر مىشود صد جلد الان در چهل
جلد خورده است چهل جلد كتاب آن هم در فقه هم تتبع، هم تحقيق، هم ابتكار، هم نقل
مسلم است پيش بزرگان اگر كسى يك ورق جواهر را بتواند تحويل بدهد مجتهد است خب يك
كسى بخواهد اين جور كتاب بنويسد با اين دواعى ما معلوم است نمىشود در جامعه
مدرسين يك وقت آيت اللّه مكارم همين را مىگفتند. مىگفتند دواعى ضعيف است لذا
همه چيز ديگر جلو مىافتد از درس اما اگر دواعى قوى باشد همه چيز فداى درس مىشود
ديگر مهمان باشد فدا مىشود عزا باشد فدا مىشود عروسى باشد فدا مىشود سرما و
گرما باشد و همچنين تا آخر. طلبهها معمولاً وضع ماديشان هميشه خيلى بد بود الآن به
نسبت كه حساب بكنيم در حاليكه فقيرترين اصناف طلبهها هستند اما وضع ماديشان خيلى
خوب است وضع مادى طلبههاى زمان ما. وضع مادى طلبههاى شيخ انصارى، زمان ميرزا،
زمان صاحب جواهر خيلى بد بوده است خيلى بد. همين آشيخ محمدتقى صاحب حاشيه خب اين
بچه بازى كه نيست اين در درس مرحوم كاشف الغطاء بود مرحوم كاشف الغطاء به قول صاحب
جواهر استادالاساتيد گاهى مىگويد الاستادالاكبر در درس مىگفت من يك دختر دارم هر
يك از شما فضلا اگر من بشناسم متدين باشد فاضل باشد دخترم را به او مىدهم خب همين
آشيخ محمدتقى پا شد گفت بيا خانه وقتى آمد خانه گفت چى دارى گفت هيچى، يك حجره،
چند تا كتاب، گفت خيلى خب اين خانه ما چند تا اتاق دارد يكى مهمانخانه و امثال
اينها و يكى هم زن و بچه در آن نشستهاند ما يكى از آن اتاقها را مىدهيم به تو
همين امشب هم عروسى. همان شب هم عروسى كردند قبل از اذان صبح مرحوم كاشف الغطاء
آمدند در زدند گفتند كه آب براى شما گرم كردم بلند شويد غسل كنيد نماز شبتان از
بين نرود، خب معلوم است اين مىشود كاشف الغطاء معلوم است اين آشيخ محمد صاحب حاشيه
مىشود حاشيه دويست سال است نوشته شده، هنوز كتاب روز است. اگر مقدم بر وسائل
نباشد كمتر نيست خيلى بالاست صاحب حاشيه همين صاحب حاشيه براى ترويج دين آمدند
اصفهان يك خانهاى اجاره كرده بودند خيلى محقر. دختر كاشف الغطعاء و اين آشيخ محمد
تقى اين هم آقازاده بود. يك خانه فوق العاده محقر كه فتحعلى شاه آمد تو همين خانه
و فتحعلى شاه خواست يك ده بدهد به اينها. گفت: نه بابا ماطلبه هستيم گفت: ما طلبه
هستيم ده و مزرعه و اينها چيست وقتى رفت بيرون داد به پسرش كه اين مال مسجد شاهىها
از آنجا پيدا شد خب اين آشيخ محمد تقى در يك خانه محقر اجاره چهل پنجاه مترى زندگى
كرد. حاشيه را در اين خانه نوشت در خانه اجارهاى در حاليكه آقاى مطلق هم بود يعنى
آشيخ محمد تقى وقتى آمد تقريبا هزار طلبه درس ايشان مىآمدند كه اول اين درس مدرسه
ملا عبداللّه بود بعد از مدرسه ملا عبداللّه رفت مسجد شاه كه ديگر اينها كم كم
هم مشهور شدند به مسجد شاهى و ايشان امام جماعت مسجد شاه شد. اما امام جماعت مسجد
شاه است، مرجع است، هزار طلبه زير دستش اما يك خانه اجارهاى چهل پنچاه مترى كه دو
تا اتاق دارد آن هم دختر كاشف الغطاء. ما طلبهها هميشه چنين بودهايم. آن صاحب
جواهرش آن هم مرحوم آشيخ محمد تقى. همچنين بياييد پائين. من يادم نمىرود اوائل
انقلاب يك جلسهاى براى طلبهها گرفته بودند، آيت اللّه مشكينى و آقاى رفسنجانى
سخنگو بودند آقاى مشكينى براى ماطلبهها گفتند بابا ما وضعمان به اندازهاى بد بود
كه من دو سه روز نان گيرم نمىآمد لذا يك مقدار انجير، يك مقدار خرما يك مغازه بود
ترك بود مرا مىشناخت به من نسيه مىداد اينها را مىگرفتم در جيبم مىريختم گاهى
سد رمقى مىكردم تا اين اواخر هم آقاى مشكينى خانه نداشت ديگر اين اواخر نظام به
او داد و الاّ ايشان هنوز خودش هم خانه ندارد يك خانه قديمى نظام به او داد آقاى
هاشمى هم دم ايشان را گرفت و گفت در زمان طلبهگى با اينها هم حجره بوديم هم مدرسه
بوديم و همديگر را حسابى مىشناختيم گفت ما وضعمان به اندازهاى بد بود كه مجبور
بوديم محرم و صفر و ماه رمضان بدون دعوت اين طرف و آن طرف برويم. براى اينكه اگر نمىرفتيم
گير بوديم تا يك جايى را پيدا كنيم يك پولى بگيريم و هيچ كدام ما خانه نداشتيم.
آقاى نورى مىگفتند من در يك سال سه مرتبه خانه اجاره كردم دستگاه من هم اين بود
اثاثيه خانه را در يك گارى دستى مىريختم من به جلو و زن بچهام عقب اين گارى دستى
از اين خانه به آن خانه مىرفتم بعضى از
اين موجرها هم خيلى آدمهاى بدى بودند خدا
رحمت كند آيتاللّه آقاى زنجانى را خيلى بالا بود انصافا بالا بود پدر آقاى شبيرى
كه الان از مراجع است اين آقا مىگفت كه من در خانه نشسته بودم اجاره نشين بودم آن
وقت صاحب منزل به من مىگفت باباجان اين آفتابه را پر نكن ببر مستراح. هم مستراح
را پر مى كنى هم حوض را خالى مىكنى با اين وضع آيت اللّه زنجانى شد درس خواند
همه چيز را فداى درس مىكرد ولى حالا چيزى كه مهم بود اين بود كه همه ما به اينها
اهميت نمىداديم شاد، يك نشاط عالى، من بعضى اوقات كه آن نشاط و شادى اول عروسى را
آن چند سال اول در قم را به ياد مىآورم مىبينم كه چه نشاطى ما طلبهها داشتيم چه
شادى داشتيم. نداشتيم بخوريم اما خيلى شاد بوديم همه ما و يك كسى نبود در ميان ما
خانه داشته باشد يك كسى نبود در ميان ما وضع خوبى داشته باشد و اينها بعضى اوقات
مجبور بودند بعضىها هم قصد قربت داشتند حالا همه قصد قربت بود اما همهاش قصد
قربت بود ولى حالا قصد قربت اين جورى. راستى مىخواستند ترويج كنند از اين ده به
آن ده، از آن ده به آن ده . يكى از بزرگان مىگفت رفتم كاشان نشد رفتم قمصر گفتند
ما آقا داريم رفتم نطنز گفتند ما آقا نمىخواهيم دو دفعه پياده دو سه روز از كاشان
برگشتم قم يك شوخى عجيبى هم مىكرد خوب اين جورى بود همه ما،اما داعى قوى بود آقاى
اراكى «رضوان اللّه تعالى عليه» مىگفت من با آقاى خمينى مىرفتيم ميدان كهنه
آنجا هيزم مىگرفتيم به دوش مىگرفتيم مىبرديم براى زن و بچه آبگوشت بپزد. همه
اين جور بودند كارى به اين و آن ندارد همه، آقاى گلپايگانى در يك خانه فوق العاده
محقرى در كوچهها در بازار كه حالا اين در ميان آقايان چوى بازارى بود بهتر از همه
بود از نظر پول گرفتن و به ديگران دادن. حالا اين آقايشان بود يك خانه محقر در
بازار به او داده بودند. اما هيچ كدام ما نگران ماديت نبوديم اما نگران درس بوديم
من دوازده سال درس حضرت امام رفتم حتما دوازده روز تعطيلى نداشتم قطعا نبود اصلاً
تعطيلى نداشتم بله يك وقتى عروسى كرده بودم اصفهان، وقتى آمدم اصفهان يك هفته
بيشتر باقى نماند مىخواستم برگرديم ديديم دو سه روز بيشتر نيست دو سه روز را درس
تعطيل كرديم بعد يك نامه تندى هم مباحثه به من نوشته بود كه درس را فداى عروسى
كردى واى به تو صد واى به تو. دوازده دقيقه كم و زياد نداشتيم من الآن مىتوانم
بگويم 14 سال درس آقاى داماد رفتم حتما 14 دقيقه كم و زياد آقاى داماد نداشتند يك
وقتى دو سه دقيقه دير كرده بودند وقتى واردشدند خنديدند گفتند اشكال وارد است و
آمدند نشستند بعد گفتند يك پيرزن ما را نگه داشت و نتوانستم، مرتب حرف مىزد مجبور
بودم جوابش رابدهم. اما راستى مثل آقاى داماد، اين آقاى داماد، داماد به ايشان
مىگويند براى اينكه دختر آن مرجع تقليد مؤسس حوزه علميه قم را گرفته بود اما وضع ماديش
به اندازهاى بد بود كه گفتند اين ديگر در زمان ما نبوده، در زمان طلبگى حتى براى
بعضى كار مىكردند و پول مىگرفتند خب مرحوم آشيخ ديدند راستى يك مرد اهلى است درس
خوان است متدين است دخترش را دادند به او. اما حالا حاج شيخ كى است حاج شيخ آن است
كه به قول حضرت امام وقتى كه مرد يك مرجع يك موسس حوزه علميه قم وقتى مرد زن و
بچهاش شام شب نداشتند شام شب را يكى از همين شاگردها ديگر حضرت امام نگفتند كى،
يكى از شاگردها شام براى حاج آقا مرتضى و حاج آقامهدى بردند آن مرجعشان و آن طلبه
شان و آن مدرسشان مىشود حوزه علميه قم. خب انصافا حوزه علميه قم كرامت كرده،
كرامت كرده. اين همه مراجع اين همه بزرگان تحويل جامعه داده و ديگر حالا به اينجا
رسيده به شما بگويم دواعى ما راجع به علم ضعيف است شما نه اما صدى نود طلبهها
مىروند طلبه مىشوند خيال مىكنند دانشگاه است يك مدرك بگيرند بعد به دنياشان برسند
براى دنيا خب معلوم است اين قصد قربت نمىتواند ميرزاى شيرازى تحويل جامعه دهد.
دختر فتحعلى شاه رفت منزل شيخ انصارى فرش ايشان يك حصير بود كه نصف اتاق را گرفته
بود نصف اتاق هم خاك بود ديگر آن وقتها موزائيك كه نبود خاك بود آب پاشيده بودند
يك منقل گلى هم آن وقت نجف سرد بوده در مقابل شيخ انصارى بوده، اين دختر ماتش برده
اين مرجع تقليد كه دردنيا صدا كرده، شيخ انصارى اين است و شيخ انصارى فرمودند بله
من بايد از نظر زندگى پستتر از همه طلبهها باشم. خب مىشود شيخ انصارى شاگردهايش
مىشود ميرزاى بزرگ، ميرزاى كوچك و آخوند خراسانى، همه اين هستند همين در زمان ما مرحوم
صدر يكى از مراجع خوب است انصافا خيلى خوب است كه مشهور است وقتى مرحوم حاج شيخ
مردند رو كردند به سه نفر كه بالاى سرشان بودند گريه كردندو گفتند من حوزه را به
شما سه تا سپردم يكى مرحوم آقاى حجت بودند يكى مرحوم آقاى خوانسارى بودند يكى
مرحوم آقاى صدر. انصافا همه اينها خوب حوزه را ترگل و ورگل دست آقاى بروجردى دادند
يك دسته گل دادند دست آقاى بروجردى، خيلى زحمت كشيدند اين سه تا آن هم زمان رضاشاه.
زمان جنگ اول و دوم حالا اين آقاى صدر، آوردنشان اصفهان، اصفهانيها قدرشان را
ندانستند يك قدرى اصفهان ماندند نه طلبهها قدرشان را دانستند نه مردم. لذا دو
دفعه ديدند نمىشود برگشتند قم از مراجع بودند خيلى خوب بودند حالا اينجا مرادم
است يك خانم با شوهرش، شوهر از تجار تهران بود مىخواسته خدمت آقا برسد سهم امام
بدهداين خانم گفته است آقا مرا هم ببر من هم خدمت خانم آقاى صدر برسم آقا آمدند،
تاجر رفت پيش آقاى صدر آن زن هم رفت در زد زن آقاى صدرآمد پشت در، در را كه باز
كرد اين خيال كرد اين كلفت آقاى صدر است از نظر لباس و وضع به كلفت مىخورد اين
سؤال كرد گفت خانم كجاست زن آقاى صدر، خدا رحمتشان كند خيلى خانم خوبى بود دروغ
گفته بود گفته بود خانم تشريف ندارند. گفته بود خيلى خب آمده بود صبر كرده بود تا
آقا كارش با مرحوم صدر تمام شده بود آمدند رفته بودند. ظهرى مرحوم آقاى صدر آمده
بودند خانه، ديده بودند اين خانم ناراحت است گفته بودند چرا ناراحتى، گفت راستش
اين جور شد ما يك دروغ هم گفتيم مرحوم آقاى صدر گفته بودند نه دروغ نگفتى خانم آن
كسى است كه چادر او سه تا وصله داشت در حاليكه فدك زير دستش بود تو خانم نيستى و
راستى مرحوم صدر زنش اين است كه آن زن تاجر خيال مىكند كلفت است و وقتى هم يك مقدار
ناراحت مىشود مرحوم صدر مىكوبد او را، حسابى مىكوبدتو خانم نيستى اگر خانم بودى
نبايد ناراحت شده باشى. لباس كه ارزندگى نمىدهد لباس كه شخصيت نمىدهد همه آنها
اين جور بودند و اين افت علم از اين جا سر چشمه گرفته داعى ضعيف است ضعيف، و شب را
براى مطالعه. داعى ضعيف است اقلاً بايد 16 ساعت كار بكنيد قطعا 6 ساعت كار نمى
كنيد شماها خوابتان 5، 6 ساعت بايد باشد خورد و خوراك و تفريح و امثال اينها به
همان اندازه 10 الى 16 ساعت هم بايد كار كنيد از اول شب تا ساعت 12. آقاى بروجردى «رضوان
اللّه تعالى عليه» مىگفتند من از اول شب تا به صبح مطالعه مىكردم يك دفعه
مىديدم صبح شد نماز شبم هم رفت اصلاً اين قدر منقمر بوده درمطالعه كه براى يكى از
بزرگان نقل كرده بودند شامش را گذاشته بودند پهلوش بعد گربه آمده، خورده بود
نفهميده بود گربه شام را خورد و زياد اتفاق افتاده، استى تو مطالعه به اندازهاى منقمر است كسى
مىآيد و مىرود نمى فهمد كسى آمده است و رفته است خب شما به جاى اينكه از اول شب
تا ساعت 12 مطالعه كنيد تلويزيون مىبينيد اگر از شما بپرسند اخبار تلويزيون،
حسابى جواب مىدهيد عالى. اما حالا مطالعه چه شد بعضى اوقات آقاى داماد به من
مىگفتند فلانى فقه مشكل است من ديشب 8 ساعت روى اين مطالعه كردم حضرت امام هم داشتند
اگر نوشته نداشتند كه نمىشد. نوشته داشتند و حضرت امام حالشان هم بد بود. نتوانستم
گفته بودند نمىتوانم از خانه مان بيايم مسجد امام نمىتوانم، همان مسجد سلماسى،
مىخواهيد بياييد مىخواهيد نيايد مريض هم بود پول درشكه هم نداشت اما خب اول شب
تا ساعت 10،12 مطالعه مىكرد احدى را هم راه نمىداد ديگر موقع مطالعه كسى را راه
دادن اينها در كار نيست مىشود حضرت امام. راستى ايشان در فقه عمر پر بركتى داشتند
على كل حال از اينها زياد است همه نگرانى براى ماست و اين است كه داعى ما راجع به
طلبگى فعلاً ضعيف است بايد داعى قوى شود جورى كه همه چيز فداى تحصيل علم شود ديگر
خواه نا خواه به هر كجا كه بخواهيم مىرسيم و لو استعداد هم نداشته باشيم و لو ذهن
و حافظه نداشته باشيم و لو استاد خوب هم نباشد مى شود كه راستى همان استادى كه خيلى خوب نيست آدم خودش با بررسيها
الحمدللّه كتابهاى خوب هست ديگر در زمان ما الحمد للّه نوارهاى خوب هست وانسان مىتواند
با بررسى، بشود يك عالمى كه مبان باشد در جامعه، افتخار باشد براى اهل علم و اين
كم پيدامى شود كم پيدا مىشود. خدا را قسمش مىدهيم به حق آقا امام زمان، آقا امام
زمان يك نظر لطفى به همه حوزهها من جمله اين حوزه مقدس اصفهان بنمايد.
و صلّى اللّه على محمد و آل محمد.