أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
ما با شما عزيزان بنا گذاشتيم که چهل آيه را با هم مباحثه کنيم. گفتيم که رسم است که چهل حديث مينويسند و کار خوبي است و آن کار را کرديم و بيش از صد حديث از نظر اخلاقي با هم مباحثه کرديم. گفتيم اگر بشود يک چهل آيه هم با هم مباحثه کنيم و بعد چاپ شود، اين يک ابتکار است. بزرگان چهل حديث را نوشتند و ما هم چهل آيه را بنويسيم. ما گفتيم يک گلچيني از قرآن شريف، چهل آيه از اول قرآن تا آخر قرآن را بياوريم، اما وقتي در قرآن آمديم، ديديم که نميشود و اگر به راستي بخواهيم آيات اخلاقي را بحث کنيم، ولو في الجمله، بيش از صد آيه يا دويست آيه ميشود.
در سورۀ بقره، آيات اخلاقي را مباحثه کرديم. البته شما اقرار داريد و من هم اقرار دارم که اين مباحثهها قطره از درياي علم قرآن است. مرحوم علامه مجلسي «رضواناللهتعاليعليه» يک روايت از اميرالمؤمنين «سلاماللهعليه» نقل ميکنند که اميرالمؤمنين ميفرمايد: «لوشئت ان اوقر سبعين بعيرا من تفسير خواجه عبدالکتاب»، من اگر بخواهم، هفتاد بار شتر راجع به فاتحة الکتاب تفسير ميکنم. اين هفتاد بار هم از باب مثال است، زيرا سبعين و سبعه در قرآن از باب مثال زياد آمده است. علامه مجلسي «رضواناللهتعاليعليه» يک روايت هم از امام باقر نقل ميکنند که امام باقر فرمودند: «لوشئت لاخرج کلّ شرايع والاسلام من کلمة صمد في قُل هوَ الله أحد»، يعني اسلام عزيز را من ميتواند از کلمۀ «صمد» درآورم. تفسير صمد را بکنم و اسلام عزيز شود و همۀ احکام و اخلاق و اعتقادات شود. همان که حضرت امام بعضي اوقات ميفرمودند قرآن هنوز بکر است. ابن عربي گفته که هفتصد تفسير بر قرآن نوشته شده اما هنوز بکر است. امام ميفرمودند از زمان ابن عربي بيش از هفتصد تفسير هم نوشته شده، اما هنوز بکر است. البته نه اينکه نميتوانيم بفهميم، بلکه مفسّر و عترت نداريم. اگر تالّ و تلو قرآن که عترت باشد که مبيّن قرآن است و قرآن ميفرمايد يا رسول الله! ما قرآن را فرستاديم «لِتُبيّن له»، آنگاه ميفهميم که اين فرمايش اميرالمؤمنين يعني چه. اينکه هفتاد بار سنگين شتر از سورۀ حمد بيرون ميکشند. علي کل حال آياتي به طور فشرده و به اندازۀ فهميدگي از سورۀ بقره نقل کرديم.
بحث امروز به بعد، راجع به آيۀ «صبر» است. (وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ)، اين جملۀ «صلوات» در قرآن شريف فقط در اينجا آمده که خدا صلوات فرستاده براي يک دسته و آنها افراد صابر هستند. اين را در تمام قرآن نداريم. يک جا در طلب حقوق مالي داريم و آن هم از طرف خداست که خدا به پيغمبر ميفرمايد (و صلّ عليهم) و در آنجا صلوات به معناي درود نيست بلکه به معناي دعا و تشکر است، يعني وقتي زکات را گرفتي، به آنها بگو خدا به شما برکت دهد و بارک الله که شما زکات داديد. در اينجا فرموده: (أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ). اين هدايت نيز هدايت تکويني است و معنايش اينست که به راستي اگر صابر باشي، خدا به تو کمک ميکند و دست عنايت خدا روي سرت ميآيد و کسي که دست عنايت خدا روي سرش باشد،هم فهم و شعورش خوب ميشود و هم دنيايش اصلاح ميشود و عمده اينکه سقوط نميکند. لذا آيه از اين نظر مختص است که کسي که به راستي صبر کند، اينگونه است.
اين صبر به اعتبار اشخاص، به سه قسم منقسم ميشود: صبر عوام، صبر خواص، صبر اخصّ الخواص.
ابتلاي در قرآن هم يعني استکمال. (وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ)، در اينجا به معناي استکمال است. علي کل حالٍ صبر است که موجب استکمال است.
صبر براي عموم مردم، اينکه در صبر در معصيت، گناه در زندگي او نباشد. يعني ملکۀ عدالت داشته باشد. اهميت به واجبات دهد و به اندازهاي که ميشود اهميت به مستحبات دهد و اجتناب از گناه داشته باشد. اين صبر عوامانه است که اگر کسي بخواهد مصداق اين آيه باشد و استکمال کند، بايد اين صبر را داشته باشد، در هر حالي. اگر در نعمت هستند، اين صبر باشد و اگر در نقمت هستند،باز اين صبر باشد و بالاخره معناي صبر يعني اجتناب از گناه. مشکل است کسي برسد به آنجا که اگر همۀ دنيا را به او بدهند و بگويند يک گناه بکن، باز نکند. و اين جملۀ اميرالمؤمنين براي ماست و از ما ميخواهند: «وَاللهِ لَو أُعْطيتُ الأقاليمَ السَّبعَةَ بِمـا تَحتَ اَفلاكِها عَلى أَنْ اَعصِيَ اللّهَ في نَملَة اَسلُبُها جُلبَ شَعيرَة مـا فَعَلتُهُ» (نهج البلاغة/347)؛ دنيا و آنچه در دنياست به ما دهند و بگويند يک غيبت يا يک توهين کن و نکنيم. اين مشکل است و خدا همه را با اين امتحان ميکند. صبر در اطاعت و بلاها داريم، اما معمولاًبندهها با صبر در معصيت امتحان ميشوند. اگر نمره بياورد، (عليهم صَلوات من ربّهم و رحمة) براي او هست و (اولئک هُمُ المهتدون) هست و (و من يتق الله يجعل له مخرجاً و يرزقه من حيث لايحتسب) نيز هست. اين براي عموم مردم است.
قسمت دوم، صبر خواص است. يعني مربوط به ما طلبهها و علما و بزرگان است. و آن توقعي که خدا از ما دارد، از عموم مردم ندارد. از همين جهت هم در روز قيامت سختگيري که خدا با ما دارد، با عموم مردم ندارد. همينطور که پاداش بالاست، گرفتگي هم جدي است. يک توقعاتي از ما هست که از عموم مردم نيست. همين روايت امام صادق،روايت خوبي است: «الْحَسَنَ مِنْ کُلِّ أَحَدٍ حَسَنٌ وَ إِنَّهُ مِنْکَ أَحْسَنُ لِمَکََانِکَ منّا، والقبيح لکلّ احد قبيح و منک أقبح لِمَکانِکَ منّا». خيال نکنيد که کم است، بلکه در ميان ما افرادي هستند که خيلي مقيّدند و اينها افتخار براي روحانيت هستند و خيلي بالا هستند. پروردگار عالم از ما نيز همين را جدي ميخواهد. ما اگر گناه نکنيم، کاري نکرديم و ما مروج مردم هستيم که گناه نکنند، پس خودمان گناه نميکنيم. معلوم است که ما امام جماعت هستيم و امام جماعت بايد ملکۀ عدالت داشته باشد و اگر ملکۀ عدالت نداشته باشد و او را احراز کنند، نميتوان اعتراضي کرد. الحمدلله درست شده و فقها درست کردند که اگر کسي خودش را عادل نداند، ميتواند امام جماعت واقع شود. آقاي بروجردي ميگفتند خودش را در معرض واقع نکند. اما علي کل حال ميشود. ما بايد ملکۀ عدالت داشته باشيم و چکشي در کار ماست. اگر کسي بخواهد امام جماعت واقع شود، اين ملکۀ عدالت را ميخواهد و يا اگر بخواهد قاضي شود، اين ملکۀ عدالت را ميخواهد. اگر بخواهد مجتهد و مرجع و رهبر باشد، اين ملکۀ عدالت را ميخواهد و کار ما يعني داشتن ملکۀ عدالت و اين جزء کار ماست و اين نيست که فقط گناه نکنيم. ما بايد به طور ناخودآگاه گناه در زندگيمان نباشد و به طور ناخودآگاه اهميت به واجبتمان خيلي بالا باشد. معنا ندارد که ما نماز شب نخوانيم. معنا ندارد که ما در مجلس وجودمان و گفتار و کردارمان مذکّر خدا و قيامت نباشد و بزرگاني را سراغ داريم که هم در صبر در معصيت و هم صبر در بلا، جداً صابرند.
استاد بزرگوار ما علامه طباطبائي «رضواناللهتعاليعليه» نقل ميکردند و ميگفتند مرحوم قاضي، هروقتي که در درس خوشحال بود و ميخنديد، ما ميفهميديم که امروز خيلي گرفتار است. وضع مرحوم قاضي از نظر مضيقه خيلي مشکل بوده است. به ايشان شهريه نميدادند و رابطۀ ايشان خيلي با مراجع خوب نبوده و عارف بوده است و از ان طرف عفت نفسش خيلي بالا بوده و زندگي برايشان خيلي سخت و مشکل بوده، اما آقاي طباطبايي ميگفتند هرگاه ميديديم که ايشان خوشحال است، ميفهميديم که به راستي مشکل دارد. مثل اينکه به راستي مشکل را حس کرده که از الطاف خفيه خداست. زيرا هرچه از پروردگار عالم سر زند، لطف است و حکمت چنين اقتضا ميکند. گاهي جلي است، مثل اينکه علم و رياست و پول و زندگي ميدهد و اينها از الطاف جليه است و گاهي هم مصيبت و بلا و مشکل ميدهد و (وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ) را ميدهد و اينها لطف است و الطاف خفيۀ خدا در نزد بزرگان خيلي بالاتر از الطاف جليه است و به راستي آنها الطاف خفيه را بالاتر ميدانند. مثل اينکه گفتند مرگ مصطفي از الطاف خفيۀ خداست.
يک اهل دلي براي من نقل ميکرد که کسي به نام عبدالزهرا، در نجف معلم اخلاقي بوده است و شخص بالايي بوده و شاگردان خوبي را تحويل داده است. اين عبدالزهرا يک وقت ميخواسته از خودش انتقاد کند که من رفوزه شدم. گفته بود به خانه آمدم و هوا خيلي گرم بود و 54 درجه بود و کولر هم نبود و سرداب هم نداشتند و ميگفت فرش را زير درخت خرما پهن کرده و نشستم و گفتم «الهي رضاً برضاک صبراً علي بلاک لامعبود سواک»، آنگاه يک امتحان براي من جلو آمد. ناگهان ديدم که يک کندو از زنبورهايي که نيش ميزنند، روي سرم افتاد و حسابي مرا گزيدند به طوري که محتاج دکتر شدم و وقتي ميخواستم به دکتر روم، تصادف کردم و هم دست و هم پايم شکست و بالاخره مرا به بيمارستان رساندند و بيمارستان گفت الان بايد عمل شوي و اما داروي بيهوشي نداريم. بدون بيهوشي رفتم زير تيغ جراحي و ميخواستم بگويم «الهي رضاً برضاک»، ناگهان متوجه شدم که دروغ ميگويم و نميتوانم اين را بگويم. انسان برسد به اينجا که در همان موقع نيز بگويد «الهي رضا برضاک صبرا علي بلاک لامعبود سواک». خيليها را اينگونه سراغ دارم که البته (أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ) براي آنها هست.
درهرحال، شما روضۀ اين را خوانديد که حضرت زينب در مقابل ابن زياد ميگويد «ما رأيت الاّ جميلا». اين حساب دست و پا شکستن عبدالزهرا و ريختن زنبور روي سرش نيست. حضرت زينب، داغ شش برادر مثل امام حسين ديده و در مقابل دشمن و با آن اسارت عجيب، اما فرمودند: «ثکلتک امک يابن مرجانه ما رأيت الا جميلا».
همان که امام حسين در گودال قتلگاه گفتند «الهي رضاً برضاک صبراً علي بلاک لامعبود سواک». حال به اين اندازه نه،اما باز از ما ميخواهند که از ميدان بدر نرويم و يکي از چيزهايي که الان ما طلبهها را از ميدان بدر کرده است و وقتي حساب کنيم، ميبينيم که از تجمل گرايي سرچشمه ميگيرد. مثلاً اين آدم صبر ندارد که با شهريۀ کم بسازد، لذا بايد کاري جز اين کار داشته باشد و بالاخره بايد درس و بحث را کم کند و بالاخره حوزه، افت علم شود. اما به راستي بايد صبر داشته باشد.
آقاي داماد «رضواناللهتعاليعليه» از مرحوم حاج شيخ نقل ميکردند و مرحوم حاج شيخ گفته بودند استاد ما سيد محمد فشارکي که خيلي از نظر علمي بالا بوده و از نظر تقوا هم به اندازهاي بالا بوده که شهريه نميگرفته است. مرجع تقليد و مدرس و مجتهدهاي مرجعي تحويل جامعه داده است. مرحوم حاج شيخ گفته بودند که مرحوم ميرزاي بزرگ سه تومان به عنوان شهريه به من ميدادند. من نميگفتم اما سه تومان را به عنوان هديه به حاج سيد محمد فشارکي ميدادم و خودم گرسنه ميماندم. بعد هم آقا سيد محمد فشارکي از دنيا رفتند و مرحوم حاج شيخ مدتي در سُرّ من رأی و کربلا ماندند براي پرستاري زن و بچۀ استادش.
مرحوم صاحب مصباح، حاج آقا رضا همداني، شهريه نميگرفته و با دامادش در خانه لحاف دوزي ميکرده است. به مرحوم ميرزاي بزرگ گفتند اين لحاف دوزي ميکند. مرحوم ميرزا خيلي ناراحت شدند و تعيين کردند که در ماه يازده يا سيزده تومان به ايشان بدهند. سيزده تومان اولي را که آوردند، ايشان فهميد که آبرويش رفته است يعني سرّش رفته است. گفت سلام به مرحوم ميرزا بزرگ بفرماييد که خرج و مخارج من سه تومان است و مابقي را به طلبهها دهيد و ايشان با همان سه تومان حسابي زندگي ميکرد. مصباح هم مينوشت و کتاب طهارت و صلاة و زکات را نوشت و خيلي از محققين ميگويند کتابهاي حاج آقارضا همداني، خيلي از جواهر رو افتاده است. و اما کتابهاي مصباحالفقه دوش به دوش جواهر جلو ميرود. اگر به راستي صبر باشد، ميتون کار کرد. اما ما نداريم و معمولاً همۀ ما در امتحانها رفوزه ميشويم. اگر بگوييم خدايا اين امتحانات جلو نيايد، نميشود. کسي آمد خدمت امام صادق و گفت خدايا! مرا امتحان نکن. امام صادق «سلاماللهعليه» فرمودند اين نميشود و مسلّم امتحان ميشوي. پس بگو خدايا من در امتحانات نمره بياورم. همۀ ما امتحان ميشويم و بايد در امتحانات نمره بياوريم.
اين سطح خواص و مختص با طلبههاست و افتخار ميکنيم که در ميان ما طلبهها هميشه افراد بالايي بودند و خوب نمره ميآوردند و خدا هم به آنها عالي پاداش ميداد و ميتوانستند حوزه را از نسلي به نسل ديگر انتقال دهند.
مرحوم حاج شيخ يک طلبه بوده و وضعش خيلي بد بوده است به اندازهاي که وقتي پدرش مُرد، مادرش را به سرّ من رعي آورده و با نامۀ کسي، مادرش به اندرون مرحوم ميرزاي بزرگ رفته و اين هم در جايي که مردم رفت و آمد داشتند، مدتها زندگي ميکرده و اما بالاخره حاج شيخ شد. حال مرادم اينجاست که دم مرگ، کمي از سهم امام باقي مانده بود. مرحوم آقاي صدر «رضواناللهتعاليعليه» از مراجع بزرگ و رئيس بيت المال بود. آقاي داماد ميگفتند مرحوم صدر در دم مرگ به مرحوم حاج شيخ گفت اين پول شصت تومان است و اجازه دهيد که من اين شصت تومان را به بچههايتان دهم. وضع بچههايتان خيلي بد است و خانه و زندگي ندارند. ايشان فرمودند من در وقتي که مثل اينها بودم، مادرم روي دستم بود و هيچ نداشتم. اگر اينها متقي شدند، خدا به آنها کمک ميکند و اگر متقي نشدند، پس چرا من سهم دهم . به مجرد اينکه من مُردم، اين شصت تومان را فوراً به طلبهها بده. الحمدلله افتخار ميکنيم که اين چيزها را داشته و داريم، اما مشکل است و اگر کار کنيم، خيلي آسان ميشود و عالي ميشود. وقتي به حالاتشان و کارهايشان رويم، خواهيم ديد که بالاترين لذت برايشان اينست که در صبر نمره بياورد و بالاترين لذت اينست که توانسته آنچه به او گفتند، چه از نظر علمي و چه از نظر عملي.
خدايا حرفها خوب است، تو را به حق کسانيکه در اين امتحانات نمره ميآورند، توفيق عبادت و بندگي و ترک معصيت در امتحانات و نمره آوردن به همۀ ما عنايت بفرما.
و صلّي الله علي محمد و آل محمد