عنوان: درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ دوم: انسان خلیفۀ خدا
شرح:

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ

«رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یفْقَهُوا قَوْلِی‏»

 

بحث جلسات اخلاق ما، راجع به «انسان در قرآن» است که بحث ارزنده و مهمی است و امیدواریم بتوانیم این بحث را به جایی برسانیم. اگر کسی بتواند فی الجمله خود را بشناسد، همین شناخت برای او یک نیروی كنترل كننده است. صفات انسانیت به انسان فضیلت می‌دهد؛ عفت می‌دهد، غیرت می‌دهد، شجاعت می‌دهد، حمیّت می‌دهد و علاوه بر اینها اگر انسان بتواند فی‌الجمله خود را بشناسد، خدا را خوب می‌شناسد: «مَنْ‏ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه‏»[1].

از راه‌هایی كه برای خدا شناسی بسیار موثر و بسیار مفید است، خودشناسی است. انسان بتواند بگوید من چه کسی هستم؟ من چه چیزی هستم؟ برای چه به این دنیا آمده‌ام؟ هدف از خلقت من چیست؟ و بالاخره آمدنم برای چیست؟ و رفتنم برای چیست؟ اگر بتواند این مسائل را حل كند،  آدم پرمحتوایی خواهد شد.

امروزه بعضی از جوان‌ها به جای اینكه پرمحتوا باشند، به پوچی رسیده‌اند. از نظر اعتقادی، از نظر اخلاق و از نظر اعمال، سر تا پا پوچند. سؤالات و شبهاتی برای خود مطرح می‌کنند و به آن دامن می‌زنند. از نظر اخلاقی هم در بین جوانان كمبود وجود دارد.

همۀ اینها برای این است كه این جوان خود را نشناخته است. نمی‌داند كیست و نمی‌داند چیست، وگرنه این حرف‌ها، این شبهه‌ها، این اعمال زشت برای او جلو نمی‌آمد. من خیال می‌كنم بحث خودشناسی یا انسان‌شناسی، بحثی مفید و از همۀ بحث‌ها مهم‌تر باشد. 

در جلسۀ قبل گفته شد كه قرآن شریف در آیات اول سورۀ بقره انسان را معرفی می‌كند و می‌فرماید: انسان خلیفۀ خداست. خلیفۀ خدا كیست؟ آنكه مظهر همۀ اسماء و صفات حق است. معدن علم خدا، معدن قدرت خدا، معدن رأفت خدا، معدن فضل خدا و بالاخره به قول قرآن، معدن همۀ اسماء و صفات حق است، و به او «خلیفة‌الله» می‌گویند.

انسان که خلیفۀ خداست، برتر از ملائكه است. قرآن کریم به طور صریح، آن هم نه یک مرتبه، بلکه در چندین آیه می‌فرماید: انسان مسجود ملائكه است و همۀ فرشتگان بر وی سجده کردند: «فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ»[2]؛ یعنی انسان حق دارد كه جبرئیل به او سجده كند. جلسۀ گذشته سجده را معنا می‌كردم که معنای سجده یعنی تذلّل، یعنی تواضع، یعنی خضوع و خشوع در مقابل انسان.

پس انسان كیست؟ آنكه مسجود ملائكه است. یعنی برتر از همۀ ملائكه است، اگر در راه حق بیفتد، در راه خلیفة‌اللهی بیفتد و جلو برود، به آنجا می‌رسد كه در معراج، پیغمبر اكرم«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم» با جبرئیل جلو می‌رفتند، پیغمبر بر بُراقی كه خدا تعیین كرده بود، سوار بودند و می‌رفتند و جبرئیل نمی‌توانست بالاتر برود. یعنی با آن سعۀ وجودی نتوانست بالاتر برود.

پیغمبر«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم» به جبرئیل گفتند:

گفت او را هین بِپَر اَنْدَر پی‌اَم              گفت رو رو من حَریفِ تو نی‌اَم

جبرئیل به پیغمبر اكرم«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم» گفت: «وَ لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقَت»[3]، یعنی اگر یک قدم بالاتر بگذارم نابود می‌شوم، اینجا جای توست، جای آدم‌هاست، نه جای من. تو مسجود منی، من سجده كننده بر تو هستم، تو برتر از منی و بالاخره به یک جا می‌رسی كه من باید در مقابل تو تواضع كنم.

گفت بیرون زین حد ای خوش‌فرّ من                  گر زنم پرّی بسوزد پرّ من

خداوند سبحان با خلق حضرت آدم، او را به‌طور دفعی خلیفۀ خود قرار داد و کسب این مقام برای او تدریجی نبود، امّا رسیدن به این مقام برای سایر بندگان تدریجی است. در واقع، حق‌تعالی به هر بنده‌ای از بندگان خود می‌فرماید: تو خلیفه و جانشین من در زمین هستی، اما باید خودت با تلاش و کوشش، به‌تدریج به این مقام دست یابی و خلیفة‌الله بشوی. همۀ حرف‌ها در اینجاست که خدا می‌گوید: من آدم را به‌عنوان نمونه، خلیفة‌الله ساختم، یعنی مشت نمونۀ خروار است. او را چنین ساختم که تو بدانی برای چه خلق شده‌ای و توان رسیدن به چه مقامی را داری و آدم، نمونه و مثال برای جانشینی من در زمین است.

بنابراین تمام بندگان، از هنگام تولد، آن روح را بالقوّه دارند و باید با زحمت، با خون جگر، با صبر و استقامت و با حوصله، مو به مو جلو بروند تا به مقام خلیفة‌اللهی نائل گردند. به‌عبارت دیگر، همه می‌توانند مظهر علم خدا، مظهر قدرت خدا، مظهر خلقت خدا، مظهر جود خدا و بالاخره مظهر همۀ اسماء و صفات حق گردند، مشروط بر آنکه راه خلیفة‌الهی را طی کنند و به قول قرآن شریف، در راه مستقیم بیفتند، آنگاه خدا را می‌یابند، نظیر آدم تشنه‌ای که آب می‌خورد و تشنگی و سیراب شدن را می‌یابد. علاوه بر آن، مظهریت حق هم برایش نتیجه‌بخش است.

اگر بنده‌ای به مقام خلیفةالهی رسید،‌ آنگاه تفاوتی بین او و حضرت آدم باقی نمی‌ماند، به جز مقام پیامبری، که حضرت آدم دارد و او ندارد، یعنی مقام خلیفة‌اللهی را دارد.

البته، شایان توجه است که چهارده معصوم«سلام‌الله‌علیهم» و نیز انبیای اولوالعزم«سلام‌الله‌علیهم»، از درجاتی برخوردارند که افراد عادی به آن درجات نخواهند رسید. اما رسیدن به مقام خلیفة‌اللهی حضرت آدم برای همۀ افراد تکامل طلب ممکن است.

اگر کسی واقعاً آدم شد، مثل كربلایی كاظم اراكی می‌شود که سواد خواندن و نوشتن نداشت، امّا حافظ قرآن بود، مهم‌تر آنکه نور قرآن را می‌دید. كتاب را به او دادند و گفتند: این قرآن را بخوان. كتاب را باز كرد و گفت: این كه قرآن نیست، این كتاب دیگری است. ناگهان دست گذاشت روی یک آیه، در متن کتاب و گفت: این قرآن است. گفتند: از كجا می‌گویی؟ گفت: قرآن نور دارد، نور قرآن را می‌بینم. 

چگونه به این رتبه رسیده بود؟ با پا گذاشتن روی نفس اماره، با عمل بر خلاف خواست شیطان، با مبارزه با پول پرستی و دنیاگرایی، مبارزه‌ای برای خدا، پا گذاشتن روی نفس اماره برای خدا.

بنابراین خیال نكنید رسیدن به این مقام‌ها محتاج تحصیلات و مدرک و نظایر آن است، تصور نکنید كه این راه، فقط عالم و مرجع تقلید می‌خواهد، نه، ‌هرکه در راه بیفتد و مقدّمات رسیدن به خلیفة‌اللهی را طی کند تا به مقام آدمیّت برسد، چنین می‌شود. در این صورت، کارهای خارق عادت مثل طیّ‌الارض، برایش خیلی آسان است.

از مرحوم میرداماد«رحمت‌الله‌علیه» نقل شده است که: اصلاً اگر کسی چنین نباشد، ما او را حكیم نمی‌دانیم. یعنی کسی كه نتواند روح خود را از جسمش جدا سازد، از نظر میرداماد حكیم نیست.

اگر انسان بیفتد در راه، به این مقام‌ها می‌رسد.

تو را زكنگرۀ عرش می‌زنند صفیر             ندانمت كه در این دامگه چه افتادی؟

 منزلت انسان، آن است که در روایات از قول رسول خدا«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم» می‌خوانیم: اگر کسی در راه کسب دانش قدم بردارد، فرشتگان الهی با رضایت و خرسندى، بال‌هاى خويش را زیر قدم‌های او می‌گذارند و او را گرامی می‌دارند، همچنین آنچه در زمين و آسمان است، حتی ماهي‌ها در دریا، براى طالب علم آمرزش می‌طلبند و دعایش می‌كنند.[4]

انسان می‌تواند به جایگاهی برسد که وقتی در نماز می‌گوید: «السّلام عَلَیكُم و رَحمَة الله و بركاتُه»، موجودات و حتی در و دیوار، به او سلام ‌كنند و با وی هم صدا شوند. هرچه سعۀ وجودیش بیشتر باشد، عالم وجود بیشتر با او هم نوا می‌شوند و بالاخره می‌تواند مناجات و همراهی آنها را بشنود. به رتبه‌ای می‌رسد که با گفتن «اَلسّلامُ عَلَیک اَیّها النَّبی»، پیامبر اكرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» جوابش را می‌دهند. موقع بیان «السَّلامُ عَلَینا و عَلی عِباد الله الصّالحین» نیز توجه دارد كه اگر حضرت ولی عصر«عجلّ‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشّریف» پاسخش را دادند، نمازش قبول است. می‌تواند این ندا را بشنود که به او گفته می‌شود: بر تو درود باد با این نمازت، بر تو درود باد با این سلامت، و بالاخره تو در راه من، در راه خلیفة الهی و در راه انسانیّت قرار گرفته‌ای!

 

به جوانان عزیز توصیه می‌شود به این‌گونه مطالب توجه داشته باشند. مراقبت کنند که خود را به  آنچه محتوا ندارد، نفروشند. خود را در آن راهی كه خداوند تعیین كرده، سرگرم کنند. جوانی خود را در راه خلیفةالهی صرف کنند تا جانشینی خدا برای آنها بالفعل شود. مظهر همۀ اسماء و صفات خدای سبحان شوند و به جایگاهی برسند كه وقتی نماز می‌خوانند، عالم وجود با آنان هم صدا شود.

در قرآن می‌خوانیم كه وقتی حضرت داوود زبور می‌خواند، کوه‌ها و پرندگان با او زبور می‌خواندند: «يا جِبالُ أَوِّبي‏ مَعَهُ وَ الطَّيْرَ»[5]، یعنی پرنده‌ها و کوه‌ها با‌ او زبور می‌خواندند و مناجات می‌کردند.

مرحوم آخوند كاشی كه یكی از عمای بزرگ در مدرسۀ صدر اصفهان بوده و بسیاری از علمای گذشته شاگرد این مرد بوده‌اند، وقتی در مدرسۀ صدر نماز شب مى‏خواند، در و ديوار و گياهان مدرسه با او هم صدا شده، ذكر مى‏گفتند.

چشم این قبیل افراد، چشم دیگر است، چشم خلیفةاللهی است، گوششان گوش دیگر است، گوش خلیفةاللهی است، زبان آنها نیز زبان دیگر است، زبان خلیفةاللهی است.

مرحوم كلینی«رحمت‌الله‌علیه» در کتاب شریف كافی به سند صحیح نقل می‌كند كه پروردگار عالم در حدیث قدسی فرموده است: وقتی بنده‌ام در راه افتاد، وقتی اهمیت به واجبات داد، مخصوصاً نماز، وقتی كه اهمیت به مستحبات داد، مخصوصاً خدمت به خلق خدا، من او را دوست دارم، یعنی من عاشق او می‌شوم. آنگاه دیگر چشم او چشم من است، گوش او گوش من است، دیگر دست او دست من است، دیگر زبان او زبان من است؛ دعایش مستجاب است و هر چه از من بخواهد به او می‌دهم.[6]

اگر انسان در راه بیفتد و حرکت کند، وعدۀ خداست که او را به مقام خلیفةاللهی برساند. شاهد این وعده نیز ملائكه هستند. همۀ فرشتگان از جمله جبرئیل، عزرائیل، اسرافیل و بالاخره حملۀ عرش شاهدند که خدا گفته است: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلیفَة»[7].

تقاضا دارم همه، مخصوصاً جوان‌ها در این آیات توجه کنند. قرآن را و این آیات را زیاد بخوانند و در آن تدبّر کنند، توجه داشته باشند و متنبّه شوند. در قرآن کریم، نکات مهمی مثل: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلیفَة» را دریابند و معنای آن را به خود تلقین کنند. بگویند: خداوند سبحان به ملائكه فرموده است: همه شاهد باشید كه من بنده‌ای را خلق كردم كه اگر در راه مستقیم بیفتد، به آنجا می‌رسد كه زبان او زبان من، چشم او چشم من، گوش او گوش من و دلش جایگاه من است. خوشا به حال آن كسانی كه دل آنها جای خداوند است.  

خداوند متعال در حدیث قدسی می‌فرماید: «لَا یَسَعُنِی أرْضِی وَ لا سَمائِی وَ لکِن یَسَعُنِی قَلْبُ عَبْدِیَ الْمُؤْمِن»[8]، یعنی من جا ندارم که كسی بخواهد در آسمان‌ها من را پیدا كند، در زمین من را پیدا كند، نمی‌شود، اما دل مؤمن جای من است. معنایش چیست؟! یعنی انسان اگر در راه مستقیم قرار گیرد، یعنی اصلاح شود، آن وقت به آنجا می‌رسد كه دل او از خداست.

دل انسان جایگاه خداست، اصلاً دل بنده مال خداست، امّا متأسفانه بندگان، هر چیزی و هرکسی را در دل راه می‌دهند، به‌جز خدا. حتی بسیاری از افراد خوب، مسلمان، اهل ولایت و علاقمند به مسجد و عبادات و اعمال نیکو، خدا را در دلشان راه نمی‌دهند، هر گوشه‌ای از دل آنها را چیزی گرفته است. معمولاً یک گوشۀ دل انسان‌ها را حبّ دنیا، یک گوشۀ دل را حُبّ ریاست، یک گوشۀ دل را حُبّ جاه و مقام، یک گوشۀ دل را حسد، یک گوشۀ دل را تكبر پر کرده است. بعضی افراد هم دلشان مملوّ از عشق مجازی به دیگران است. بالاخره در هر گوشه‌ای از این دل، درنده‌ای خانه دارد که نمایندۀ یکی از رذائل است. پس جای خدا كجاست؟  

یكی از علمای بزرگ می‌فرمود:‌ ای مردم قرآن می‌گوید: مشرک نباشد، اما من می‌گویم: مشرک باشد! بعد سخن خود را چنین معنا می‌كرد که دل انسان كه همۀ آن مال خداست، دست کم یک گوشه‌ای از آن را در اختیار خداوند قرار بدهید و خدا را در دلتان با دیگران شریک سازید.

دل بعضی افراد معلوم است که مثل باغ وحش است. چنین دلی تاریک است، زیرا صاحب آن با همه کس و همه چیز ارتباط دارد، به جز خداوند. این قطع ارتباط سبب می‌شود که نور خدای تعالی در آن دل نتابد. وقتی نور خدا  دل را روشن نکند، زندگی تاریک است. آنکه نتواند نور خدا را دلش بیاورد، به وحشت می‌رسد، زندگی‌اش علاوه بر تاریکی، وحشتناک است و دیگر پناه ندارد. دعایش هم مستجاب نخواهد شد.

از نظر قرآن کریم، آنکه نتواند نور خداوند را کسب کند، هیچ نوری نخواهند داشت و زندگی‌اش تاریک است: «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور»[9]

بت‌هایی که در دل انسان جای خدا را گرفته، نمی‌تواند پناهگاه او باشد، قدرت استجابت دعا ندارد و او را از غم و غصه نجات نمی‌دهد. از همین جهت خیال نمی‌كنم در این جلسۀ مقدس، کسی  بتواند بگوید من ضعف عصب ندارم. چرا؟ این درحالی است که باید از نظر اعصاب بسیار قوی باشیم، باید مخصوصاً جوان‌ها تسلط بر اعصاب داشته باشند. چرا تسلط بر اعصاب نیست؟ چرا همه ضعف اعصاب دارند؟ چرا همه در مقابل یک ناملایمتی كوچک، شكست می‌خورند؟ چرا بیشتر مردم در خانه عصبانی هستند؟ چرا همه پرخاش‌گر شده‌اند؟ و بالاخره چرا جوان‌ها این‌همه پرخاش دارند؟ چرا در خانه‌ها، در مقابل رفیقان، در اداره‌ها، در بازارها این‌قدر همه پرخاشگرند و تسلط بر اعصاب نیست؟ برای اینكه بندگان احساس می‌کنند در زندگی پناه ندارند. وقتی هر گوشۀ دلشان مال چیزی یا کسی شد، به جز خدا، معلوم است که دیگر پناه ندارند و زندگی آنها تاریک است، زندگی وحشتناک است.

پول، مال، جاه، مقام، زن خوب، شوهر خوب و بچه‌های خوب نمی‌توانند به انسان اطمینان بدهند، دلیلش هم این است كه بسیاری از افراد، این‌گونه امکانات را دارند، اما ضعف عصبشان بیشتر از همه است. چه کسی می‌تواند صددرصد انسان را در بن بست‌ها یاری كند؟ خدا، وقتی كه انسان در راه بیفتد و دلش مال خدا بشود، اطمینان دل پیدا می‌کند. قرآن فرموده است: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب‏»[10]. با اطمینان دل، غم و غصه برای انسان معنا ندارد. نگرانی و ناراحتی از دلش رخت بر می‌بندد. اگر هم غم و غصه‌ای باشد، غم و غصه‌ای نیست كه اعصاب او را از بین ببرد، بلکه سطحی است. اگر غصه‌ای هم باشد برای این است خدا را ندارد، برای ترس از آخرت است. اگر غصه‌ای باشد برای مردم است، اما اینكه برای رذالت غصه بخورد غم بخورد، این‌طور نیست، اصلاً و ابداً، چون آنکه خدا را دارد، رذالت ندارد. وقتی چنین باشد اعصاب بسیار قوی است. وقتی چنین شد پناه دارد، نور دارد و به سعادت دنیا و رستگاری آخرت دست خواهد یافت.



[1]. بحار‌الانوار، ج 2، ص 32.

[2] . حجر، 30: «پس فرشتگان همگى يكسره سجده كردند.»

[3]. مناقب آل أبی طالب‌ع، ج 1، ص 179.

[4] . الكافي، ج‏1، ص34.

[5]. سبأ، 10: «اى كوه‌ها، با او [در تسبيح خدا] هم‌صدا شويد، و اى پرندگان [هماهنگى كنيد].»

[6] . الكافي، ج‏2، ص352.

[7]. بقره، 30: «من در زمين جانشينى خواهم گماشت‏.»

[8]. عوالي اللئالي‏، ج 4، ص 7.

[9]. نور، 40: «و خدا به هر كس نورى نداده باشد او را هيچ نورى نخواهد بود.»

[10]. رعد، 28: «آگاه باش كه با ياد خدا دلها آرامش مى‏يابد.»