اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
روايت ديگرى كه مرحوم شيخ تمسك فرمودهاند
براى استصحاب و پس از مرحوم شيخ هم همه اين روايت را آوردهاند و هر كسى چيزى گفته
است،روايتى است كه در جلد 1 وسائل صفحه 175، روايت 6 از باب 1 از ابواب نواقض وضو
نقل شده، كه روايت اول از اين باب را خوانديم. فى الحضال باسناده عن على عليهالسلام
فى حديث اربعمأة آيا سند صدوق به اميرالمؤمنين عليهالسلام به حديث اربعمأة صحيح
السند است يانه؟ معمولا گفتهاند نه. از همين جهت هم مشهور شده حديث اربعماه حديث
ضعيفى است و تقريب متاخرين هم تلقى به قبول كردهاند.روايات اربعماه كه چهارصد
مسئله در آن روايت است، مرحوم صاحب وسائل شايد اين روايت را در صد جاى وسائل نقل مىكند.
مرحوم كلينى و مرحوم صدوق هم در كافى و در من لايحضر روايت را نقل مىكنند، ولى در
متاخرين تلقى به قبول شده كه اين روايت ضعيف السند است و ضعف سند را بخاطر قاسم بن
يحيى مىدانند و مىگويند در سند قاسم بن يحيى است كه ابن قضائرى او را تضعيف كرده
است.
الا اينكه بسيارى از بزرگان اهل رجال
مىگويند كه اين تضعيفهاى ابن قضائرى به درد نمىخورد، آدمى بوده سخت گير و آدمى
بوده كه اگر امروز يك مقدار شيعه گرى در يكى از روات مىديده، بعنوان غالى او را
رد مىكرده است. لذا اين قاسم يحيى كه يكى از شيعيان داغ بوده، ابن قضائرى او را
تضعيف كرده، بانّه غالىٌ، لذا چوب ولايتش را مىخورد. لذا گفتهاند ابن قضائرى
تضعيفهايش لايعباء به، چون يك آدم سختگيرى بوده نظير آقاى خوئى «رضوان اللّه
تعالى عليه» در سختگيرى و اين سختگيرتر از آقاى خوئى بوده است،سخت گيرتر از ابن وليد
هم بوده، ولى على كل حال، وقتى انسان برود در كلمات ابن قضائرى و ابن وليد
مىبينيم هر دو سختگيرى هايشان ظاهرا در مقابل عامه است و بعنوان غلو شيعه را
مىكردهاند، از آن طرف علامه مجلسى- هم مجلسى اول و هم دوم- تصحيح مىكنند حديث
اربعماه را، لمكان قاسم بن يحيى تصحيح مىكنند و مىگويند قاسم بن يحيى موثق است،
آدم حسابى و مقيدى است. مهمتر از اين ابن قولويه در زيارات او را تصحيح مىكند،
يعنى در سند كامل الزيارات اين قاسم بن يحيى واقع شده و چند جا هم واقع شده، لذا
روايت از نظر ما صحيحه است. مرحوم شيخ هم اگر ديده باشيد خيلى تمايل دارد به تصحيح
و تصحيح هم مىكند، اما با يك كلمه فتأمّل از قضيه رد مىشوند. اين راجع به سند روايت. قال:اميرالمومنين
عليهالسلام:اينجور فرمودهاند: «من كان على يقين ثم شك فليمض على يقينه»؛ هر كه
يقين داشته باشد و پس از آن شك كند، بايد يقين را امضاء كند، يعنى باقى بماند بر
يقينش. چرا؟ «فان الشك لاينقض اليقين». ظاهرا علت ارتكازى است، يعنى داده دست
خودت، يك صغرى فرموده، كبرى را داده دست خودت. روايت را مىبينم از نظر صغرى از
نظر كبرى، از نظر نتيجه خيلى بالا است. شايد بهترين روايات باب ما همين روايت
باشد، اما معلوم است اگر روايت بيفتد دست ما ان قلت قلت بايد بكنيم. مرحوم شيخ
فرمودهاند مراد روايت اينجا قاعده يقين است، براى اينكه مىگويد من كان على يقين
فشك، يعنى اول يقين دارد، بعد شك مىكند. مىفرمايند: قاعده يقين است كه اينجور
است. در باب استصحاب كه ممكن است اول شك پيدا شود، بعد يقين، مثل اينكه من شك دارم
آيا دستم طاهر است يانه، بعد يقين پيدا مىكنم ساعت قبل طاهر بوده است. اول شك
پيدا شد، بعد يقين، يا شك و يقين باهم پيدا شد، يقين داشتم دستم طاهر است، همان
وقت شك كردم الان طاهر است يانه، يعنى يك ساعت قبل مىدانستم طاهر است، با يك
رطوبتى برخورد كرد، الان نمىدانم طاهر است يانه. در همان حالى كه يقين دارم، شك
پيدا كردم، در همان حالى كه شك پيدا كردم يقين داشتم. بله بعضى از اوقات هم اول
يقين است بعد شك كه غالبا اينجورى است. كه مرحوم شيخ گفتهاند اين استصحاب است،
اما قاعده يقين اين است كه اول يقين بعد شك و نمىشود اول شك باشد بعد يقين، چون
مىخواهد شك سارى باشد. اول يقين پيدا كرد كه عبايش پاك است، بعد شك پيدا مىكند
كه آن يقين درست بود يا نه، يعنى شك مىآيد يقين را از دست مىدهد. پس قاعده يقين است
كه بايد بگوييم من كان على يقين فشك فليمض على يقينه، يعنى بگو آن يقين كه الان
نيست، بگو يقين داريم چرا؟ فان الشك لاينقض اليقين، شك نمىتواند يقين را از بين
ببرد. اين حرف مرحوم شيخ است، بعد از مرحوم شيخ هم اشكال را كردهاند و در جوابش
ماندهاند. لذا دو سه تا جواب مرحوم شيخ مىدهند و در آخر كار مىگويند فتامل؛
همين طور كه در سندش مىگويند فتامل، در حرفهايشان هم مىگويند فتامل. يك جواب مىدهند به اينكه ما اجماع داريم كه
قاعده يقين باطل است، استصحاب است كه درست است، پس آن اجماع به ما مىگويد اين
روايت كه مىگويد من كان على يقين فاصابه الشك فليمض على يقين، يعنى استصحاب نه
قاعده يقين.
نمىدانم مراد مرحوم شيخ از اين اجماع چيست،
آيا مىخواهند بگويند اصحاب از اين فهميدهاند استصحاب را و الا اجماع داريم بر
فساد قاعده يقين، پس اين روايت دلالت مىكند بر استصحاب؟ اينكه به هم نمىخواند،
اگر اجماع داريم كه قاعده يقين باطل است، اين روايت معرض عنها است نه اينكه چون اجماع
داريم بر فساد قاعده يقين، اين روايت به ما مىگويد استصحاب، نه قاعده يقين. لذا
اگر اجماع باشد بر بطلان قاعده يقين و اين روايت ظاهر باشد در قاعده يقين، بايد
بگوييم كه چون اجماع داريم بر فساد قاعده يقين، اين روايت معرض عنها عندالاصحاب
است وبه اين روايت نمىشود عمل كرد. روى قاعدهاى كه مرحوم شيخ يادمان دادهاند
بايد اينجورى بگوييم: اما اينكه چون اجماع داريم دلالت مىكند بر استصحاب، نه
قاعده يقين، اينكه جور نمىآيد.
مىگويند ظهور اين روايت در قاعده يقين است،
نه استصحاب، چنانچه ظهور روايت زراره كه خوانديم در استصحاب است، نه قاعده يقين.
مرحوم شيخ جواب مىدهند چون اجماع داريم بر فساد قاعده يقين، پس ظهور نيست و ظهور
در استصحاب است. مىگوييم اين را نمىفهميم كه شيخ چه مىخواهند بفرمايند، براى
اينكه اگر ظهور باشد، بگوييد معرض عنها است، روايت را نمىشود به او عمل كرد، نه
اينكه چون اجماع هست بر فساد قاعده يقين، پس دلالت مىكند اين كلمه من كان على
يقين فاصابه الشك بر استصحاب است، نه قاعده يقين. گفتم مگر اينجور معنا كنيم مراد
مرحوم شيخ را، بگوييم مراد مرحوم شيخ اين است كه اصحاب چنين فهميدهاند، يعنى
اصحاب از روايت، قاعده استصحاب فهميدهاند، نه قاعده يقين. اگر مرادشان اين باشد
يك قدرى بهتر است. اما على كل حال اصحاب اگر چيزى را فهميده باشند، آيا براى من
حجت است يانه؟ اين اول كلام است، ممكن اصحاب فهميده باشند قاعده يقين را، من بفهمم
اعم را يا، بفهمم استصحاب را. لذا مرحوم آخوند اين را از شيخ نقل نمىكنند در
كفايه، دليل آخر را از شيخ نقل مىكنند اينكه اجماع داريم، پس روايت دال بر استصحاب
است، اين را مرحوم آخوند نقل مىكنند. باز مرحوم شيخ يك حرف ديگرى دارند كه مرحوم
آخوند باز اين را نقل نمىكنند، گرچه اينجامرحوم آخوند چيزى از خودشان ندارند، اما
ادله مرحوم شيخ را همهاش را نقل نمىكنند.
دوم دليل مرحوم شيخ براى رد قاعده يقين اين
است كه مىفرمايند: در اين «من كان على يقين فاصابه الشك»، اين زمان يقين و زمان
شك قيد نيست، بلكه ظرف است، معنايش اين است كه يقين مقيد به سابق، شك مقيد به لاحق
اين نيست، بلكه شك و يقين مراد است. اگر يادتان باشد، مرحوم شيخ در يكى از تنبيهات
استصحاب كه بعد مىرسيم يك نزاع بالايى دارند با استادشان مرحوم محقق نراقى، در
اينكه آيا قيود ظرف است يا قيد است؟ اگر قيد باشد چه دلالت دارد؟ اگر ظرف باشد چه دلالت
دارد؟ مرحوم شيخ مىفرمايند: اين من كان على يقين فاصابه الشك، اين زمان ظرف است
نه قيد. اگر ظرف گرفتيم يعنى هيچى، اصلا اسم ظرف را نياور، اگر قيد گرفتيم معنايش
اين است كه يقين مقيد به سابق، شك مقيد با
لاحق، اين به درد ما مىخورد، نه مطلق يقين، نه مطلق شك. مرحوم شيخ براى اينكه اين
قيد را بزنند، مىفرمايند: از اين فاصابه الشك زمان را استفاده مىكنيم، زمان قبل
و زمان بعد، اما قبليت و بعديت دخالت ندارد. مىفرمايند: پس زمان قيد است نه ظرف.
اين حرف خوب است اگر ما بتوانيم درست بكنيم و
زمان را ظرف بگيريم و قيد براى يقين، قيد براى شك نگيريم، حرف خوبى است. اما با
عبارت جور نمىآيد، براى اينكه فاء، فاء تفريع است. در من كان على يقين، اين كان
يعنى يقين داشته است، فاصابه الشك، يعنى بعد از يقين شك پيدا كرده است. خود كان
مىگويد ظرف قيد است، مىگويد يقين مسبوق به شك، يقين مقيد به كان، فاصابه الشك
مىگويد شك ملحوق، شكى كه بعد از يقين پيدا شده و ما بخواهيم ظهور را رها كنيم،
دليل مىخواهد. به چه دليل بگوييم ظرف هيچى؟ يعنى هر كجا مىگويند زمان ظرف است
يعنى زمان را اصلا حساب نكن، مثل اين است كه اصلا نيامده باشد در كلام، نظير حروف
تاكيد و زوائد است كه لامعنى لحروف الزائد الا التاكيد. اينجا اينجور مىشود
لامعنى لا ظرف الا التأكيد، يعنى آوردن و نياوردنش هيچ فرقى نمىكند. اگر آوردن و
نياودنش هيچ فرق نكند، استصحاب همين است براى اينكه يقين و شك با هم باشد، شك اول
باشد، يقين بعد باشد، يقين اول باشد، شك بعد باشد، فرقى نمىكند. اما در قاعده
يقين، يقين مقيد به سابق است، شك مقيد به لاحق است. روايت ظهورش اين است من كان
على يقين فاصابه الشك و مابخواهيم از اين ظهور دست برداريم، دليل مىخواهد و مرحوم
شيخ دليل ندارند. لذا عبارت را مرحوم شيخ
مشكل كردهاند و بالاخره چيزى هم براى مانياوردهاند، مثل اينكه آنجا مىخواستند
با اجماع استصحاب را تحميل كنند و نشد، اينجا مىخواهند با القاء ظرف، تحميل كنند
استصحاب را،اما اين خلاف ظاهراست. گفتهاند همه حرف مستشكل روى همين است كه لاتنقض
اليقين بالشك با اين فرقش اين است كه من كان على يقين فاصابه الشك يعنى اول يقين،
بعد شك. پس اين هم نمىشود. حرف سومى كه شيخ بزرگوار دارند و مرحوم آخوند «رضوان
اللّه تعالى عليه»
نقل مىكنند اين است كه مرحوم شيخ
مىفرمايند: در جاهاى ديگر لاتنقض اليقين بالشك اين كبراى كلى گفته شده و استصحاب
اراده شده، پس اينجا هم همين است. شايد اين حرف صاحب قوانين درقوانين كه الظن يلحق
الشىء بالاعم الاغلب، يعنى موارد لاتنقض اليقين بالشك، در ان سه تا روايت كه گذشت،
استصحاب بود، پس اينجا هم استصحاب است. مرحوم آخوند ظاهرا اين حرف را پسنديده و
آوردهاند، اما معلوم است اگر از حرف اول و دوم بدتر نباشد، بهتر نيست. اگر صحيحه
زراره ظهور داشته باشد در استصحاب، اينجا ظهور داشته باشد در قاعده يقين بگوييد هر
دو، كه لاتنقض اليقين بالشك را بگوييد
گاهى گفته است، استصحاب اراده مىشود، گاهى استعمال مىشود، قاعده يقين اراده
مىشود و اما اين حرف مرحوم آخوند كه از مرحوم شيخ گرفتهاند، اين را هم ظاهرا
نمىتوانيم بپذيريم، لذا شيخ بزرگوار وقتى اين سه تا دليل را نقل مىكنند،
مىفرمايند فتامل و شيخ بزرگوار چيزى دست كسى ندادهاند و روش شيخ بزرگوار اين است
كه چيزى دست كسى ندهند و آخر كار با يك احتياط ويا با يك الانصاف،با يك مشكل
،مسئله را تمام مىكنند. مرحوم آخوند «رضوان اللّه تعالى عليه» اينجا يك چيزى از
خودشان دارند كه ببينم چه جور است. ايشان مىفرمايند: كه
اين لاتنقض اليقين بالشك يا آن جمله اولش، من كان على يقين فاصابه شك، اين باعتبار
موصوف است نه باعتبار وصف، يعنى باعتبار متيقين است نه باعتبار يقين، به اعتبار
مشكوك است نه باعتبار شك. وقتى چنين باشد، مىفرمايند در قاعده يقين، در قاعده شك
سارى، موصوف بايد در هر دو اول باشد. يعنى در استصحاب ما يك يقين داريم، يك
متيقين، مثل اينكه يقين دارد به اينكه وضو گرفته است. يقين اينجا همان حالتى كه
دارد كه مرحوم آخوند اسم اورا گذاشتهاند وصف، آن متعلق يقين موصوف ما است، يعنى
اين وضو وصف يقين دارد. راجع به شك هم همين است؛ اين آقايى كه نمىداند وضو دارد
يانه، باعتبار حالتش شك دارد. اين را مرحوم آخوند اسم اورا گذاشته وصف باعتبار
متعلق مشكوك است، يعنى وضو دارد، نمىداند هست يانه.
در قاعده يقين هم همين طور است كسى كه قبلا
وضو داشته و يقين داشته، الان نمىداند آن يقين درست است يانه، اين يك موصوف دارد
يعنى وضوى متيقين، يك مشكوك دارد يعنى وضوى شكى و آن حالت يقين نيست، شك است، اما
موصوف هر دو موجود است، يعنى هم وضوى متيقن وهم وضوى مشكوك و باعتبار موصوف فرقى
نيست بين قاعده يقين و استصحاب اينكه متيقين بايد قبل از مشكوك باشد در استصحاب و
لو اينكه ممكن است يقين و شك با هم پيدا بشود، يا اول شك پيدا شود بعد يقين پيدا
شود، اما متيقن- مثل وضو- حتما بايد قبل باشد، در باب استصحاب نمىشود كه وضو بعد
باشد. لذا نمىدانم وضو گرفتهام يانه، قاعده يقين به اعتبار موصوف اول يقين است،
بعد شك، قاعده استصحاب هم باعتبار موصوف اول يقين است بعد شك. مرحوم آخوند
مىفرمايند: اين من كان على يقين فاصابه الشك مراد استصحاب است. و چرا گفته من كان
على يقين فاصابه الشك؟ به اعتبار موصوف گفته است، باعتبار متيقين گفته است. آنوقت
اينجور مىشود من كان على وضوء فشك، يعنى شك در همان وضو، فليمض على يقين فان الشك
لاينقض اليقين. گفته فاء فاصابه درست مىشود، پس مراد استصحاب است. لذا گفته اين
روايت شريف دال بر استصحاب است و اما چرا امام عليهالسلام فرموده من كان على يقين؟
آيا اين حرف كفاية درست است يانه؟ بگوييم همه اين حرفها رازديد، به چه دليل قاعده
استصحاب فقط باشد؟ براى اينكه قاعده يقين هم همين است، من كان على متيقين فاصابه
مشكوك، قاعده يقين هم همين است. وقتى چنين باشد ما با اين حيلههاى علمى مرحوم
آخوندنمى توانيم بگوييم استصحاب است نه قاعده يقين. بله اگر خيلى با مرحوم آخوند
مماشات كنيم، مىشود هم قاعده يقين و هم قاعده شك، هر دو، اما اينكه مختص به قاعده
يقين باشد چرا؟ و اين هم كه مرحوم آخوند از خودشان آوردهاند، يعنى ابتكار خودشان
است،تا اين دليل را مختص به استصحاب بكنند، باز هم نشد و نتوانستيم دست از اين
ظهور برداريم.اگر حرف مرحوم آخوند اينجور بود كه از يقين متيقن اراده كنند و استصحاب
فقط بشود، خوب بود و اما اگر از يقين اراده كنند متيقن را و استصحاب را داخل او
كنند، قاعده يقين كه بيرون نمىرود و قاعده يقين هم مىشود حجت. ايراد ديگرى كه به
مرحوم آخوند است، اين است كه آقا به چه دليل از يقين متيقين اراده كنيم؟ و اين را
نگفته است و مگر بلد نبود بگويد من كان على متيقن فيشك؟ اين مىشود، اما من كان
على يقين روى حالت دارد حرف مىزند، چرا مااز يقين متيقن ارده كنيم؟ اين را مرحوم
آخوند د ركلمه لاتنقض اليقين بالشك مىآييم كه مىگويند لاتنقض اليقين بالمشكوك
چرا و چرا همين وصف را اراده نكنيم؟ يعنى چرا از يقين متيقين ارده كنيم؟ حالا
اينجا هم به مرحوم آخوند مىگوييم: چرا ما از يقين متيقن اراده كنيم و از شك مشكوك
اراده كنيم كه شما مىفرماييد؟ اين بحث يك مقدار مطالعه مىخواهد ان شاءاللّه
بعد.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.
- شيخ مرتضى
انصارى، فرائد الاصول، 2 جلد (چاپ اول، دار الاعتمام للطباعة و النشر،قم، 1416 ه
قمرى) ج 2، ص 210.
- شيخ مرتضى انصارى، همان كتاب، ج 2،
ص 209 و 210.
- شيخ محمد كاظم خراسانى آخوند كفاية
الاصول (چاپ ششم، مؤسسه نشر اسلامى، قم، 1418 ه قمرى)، ص 451.